دخترک گمشده _the lost girl p⁴

_________________(رویا است یا حقیقت؟)_______________ صدای فریاد بلند شد. پسرکی با موهایی یخی ناله کنان به دیواری تکیه داده بود. جنا با دقت بیشتر پسر را وار اندازی کرد . او همان دراکو مالفوی بود که ناله میکرد و با حالت چشمانش از جنا درخواست کمک میکرد جنا نمیتوانست دستانش را تکان دهد و راه برود یا سخنی بگوید. جنا همانند ماکتی شده بود که هیچ اختیار از خودش ندارد. در همان لحظه دخترکی با موهای نسبتا بلند ارغوانی رنگ و چهره ای مات از دری وارد ان دخمه ی کوچک شد صحنه همانند رنگ آبرنگی درهم امبخته شد و جنا با فریاد از خواب پربد. ربکا اهسته گفت : عااام.... خوبی؟» طبق توضیحات دراکو ربکا دختر عمو ی دراکو بود. جنا در لحظه ی اول سعی داشت خواب خودرا برای ربکا توضیح دهد اما منصرف شد زیرا او فقط یک خواب بد دیده بود و گفت : متشکرم ربکا... خوبم!» ربکا با چهره ای مات و مبهوت گفت : آب میخوری؟» جنا :اره اگه میشه.!»

ربکا به دختری که موهای قهوه ای سوخته و چشمالی آبی رنگ داشت گفت : سوزی، آبو بده» ان دخترک مو قهوه ای که سوزی نام داشت آب را به ربکا و سپس ربکا به جنا داد. جنا برا اطمینان خاطر رو به ربکا پرسید : اهم... از دراکو خبر داری حالش خوبه؟ » ربکا با چهره ای ناراحتی گفت : اره دیدمش حالش خوب بود... واسه چی؟ » جنا گفت :اها ، پس خوبه.... هیچی ولش کن!» و سرش را به روی بالشت گذاشت چشمانش را محکم به روی هم زد. ربکا لحظه ای فکر نمود که جنا عقل خودرا از دست داده است

____________(کلاس کوییدیچ و مهارت پرواز) دراکو در راه رسیدن به حیاط هاگوارتز شاید بیست بار ماجراجویی خودرا که هر بار هیجان و آب و تابش را بیش از قبل میکند را بازگو می کرد که همه ایشلن به جایی ختم میشد که او سوار بر جاروی پرنده اش از مشنگ هایی که با هلی کوپتر اورا تعقیب می کردند گریخته است. البته تنها دراکو نبود که اینگونه پی در پی موضوع و پرواز خودش با جاروی پرنده اش بر روی حومه ی شهر را تعريف می نمود. جنا در وسط دو اصیل زاده گیر کرده بود که هریک از دیگری موضوع عجیب تری را تعریف میکرد؛ و جنا که با کوییدیچ همین دیشب آشنا شده بود

____________(کلاس کوییدیچ و مهارت پرواز) ______________ دراکو در راه رسیدن به حیاط هاگوارتز شاید بیست بار ماجراجویی خودرا که هر بار هیجان و آب و تابش را بیش از قبل میکند را بازگو می کرد که همه ایشلن به جایی ختم میشد که او سوار بر جاروی پرنده اش از مشنگ هایی که با هلی کوپتر اورا تعقیب می کردند گریخته است. البته تنها دراکو نبود که اینگونه پی در پی موضوع و پرواز خودش با جاروی پرنده اش بر روی حومه ی شهر را تعريف می نمود. جنا در وسط دو اصیل زاده گیر کرده بود که هریک از دیگری موضوع عجیب تری را تعریف میکرد؛ و جنا که با کوییدیچ همین دیشب آشنا شده بود

فقط میگفت :اها، چه جالب، واقعا؟، اوکی» اما فکری به سرش زد، او درمورد بازی فوتبال چیز هایی میدانست بنا براین وسط سخن دراکو پرید که مبگفت : اره... بعد دیگه من بودم و اون هلی کوپتره... هلی کوپتره هم به گرد جاروم نمیرسی...» جنا حرفش را قط کرد و گفت :ببخشید شما دو نفر درمورد فوتبال میدونید؟» دراکو گفت :چی چی بال؟» حس فیلسوف ها به جنا دست داد و گفت :خب شبیه کوییدیچه اما خب با یه توپه و پروازم توش نداریم مهاجم و نمیدونم جوینده هم نداریم» دراکو گفت :میدونی جنا برام عجیبه دارم با یه ماگل گپ میزنم» جنا گفت :هووو... خب حرف نزن!» ربکا گفت :جنا دراکو رو ولش کن حرف اضافی، میزنه فوتبالم باید جالب باشه!» جنا گفت : اره جالبه» دراکو گفت :چرا افتادی اسلیترین اخه.... اسلیترین واسه اصیل زاده هاس» جنا :چمیدونم!» ربکا نگاهی تحدی امیز به دراکو کرد و گفت :ولش کن»

از نگاه زیبات ممنونم پریزاد 🌷 لایک ❤️ کامنت 💬 و فالو فراموش نشه ⚡ 💫