
سلام بچه ها اینم از پارت ۱۲ امیدوارم خوشتون بیاد خوب بریم
از زبان جونگ کوک: انگار امروز نشد بریم بیرون چون سورا نیومد مامان میگفت دوستش زنگ زده گفته دل درد داره خونه دوستشه حیف شد ولی چرا سورا دل درد شده یعنی حالش خیلی بده اصن چرا نیومده خونه عه دارم چی میگم سورا دل درده چی جوری بیاد خونه با اون حالش ولی خوب بعدن چی جور میاد شعت الان من دارم چی میگم با خودم فکر کنم دیوونه شدم چون دارم نگرانش میشم کم کم نه نه اصن سورا رو به من چه دیگه بهش فکر نمی کنم از اتاق بیرون رفتمو مامان رو کاناپه نشسته بود مشغول دیدن همون سریال مورد علاقش بود رفتم کنارش نشستم -مامان سریالت تموم شد مامان:نه مونده تازه شروع شده -عا خوبه هی می خواستم حال سورا رو بپرسم ولی نمی تونستم اخرش دلو به دریا زدمو گفتم -مامان سورا چی شد مامان:چی سورا عاا بهش زنگ زدم میگفت حالش خوبه شب میاد -چی شب مامان: اره شب میاد گفتم بزار بیام دنبالت ولی میگفت نیا خودم میام -عا الان شب، مگه اون دل درد نیست چی جوری میخواد بیاد مامان:راست میگی جونگ کوک بزار بهش زنگ بزنم بگم میام دنبالش ولی خودش گفت نیا نه بزار زنگ بزنم بگم میرم دنبالش مامان گوشیشو برداشتو به سورا زنگ زدو گفت میره دنبالش بعد از اینکه تماسو قطع کرد بلند گفت وای اصن یادم نبود من باید برم خونه دوستم -چرا میخوای بری مامان:دعوتم کرده باید برم -هییی الان می خوای چیکار کنی مامان مامان:مجبورم دعوت دوستمو رد کنم
-نچ نچ مامان کار خوبی نمی کنی دوستت دعوتت کرده حالا نمی خوای بری واقعن اینجوری ناراحت میشه . مامان با ناراحتی گفت :اره ناراحت که میشه ولی خوب چیکار کنم -امممم میخوای من برم مامان با تعجب گفت:تو میخوای بری -اره خوب من میرم تو برو مهمونی دوستتت -مامان لبخند زدو گفت :عااا ممنون پسرم تو خیلی خوبی اروم خندیدمو گفتم:معلومه من پسر خوبیم جذابم هستم در ضمن جنتلمنم هستم مامان:اووو حالا از خودت زیاد تعریف نکن -عااا مامان نشد یه بار حرفامو تایید کنی مامان:شوخی کردم تو خیلی خوبی همه حرفایی هم که زدی درسته اروم خندیدمو گفتم:حالا خوبه مامان:پس برو -باشه میرم اصن حواسم نبود اون لحظه چی گفتم اشتباه از دهنم در اومد ولی الان دیگه باید برم ولی کی باید برم صدامو صاف کردم و پرسیدم -عاا مامان کی برم ؟؟ مامان:ساعت۱۱شب برو دنبالش خودش گفت -چی ۱۱دیر وقت نیست من برم مامان با اعتراض گفت : اوووو نه تو پسری چیزی نیست -باشه میرم
از زبان سورا : من هیچوقت شانس ندارم چرا مامان خواد بیاد خوب الان من چیکار کنم خودم که میتونم برم ولی الان باید برمخونه سانی ای خدا سانی این چی بود گفتی به ساعت مچی دستم نگاه کردم ساعت ۹:۳۰شبه خوب وقت رفتنه خیلی سریع خودمو اماده کردمو از کمپانی خارج شدم با تمام سرعتم به سمت ایستگاه اتوبوس حرکت کردم و بالاخره بعد از چند دقیقه اتوبوس اومد سریع سوار اتوبوس شدم روی یکی از صندلی های خالی عقب نشستم موبایلمو در اوردمو به سانی زنگ زدم و بالاخره بعد چند تا بوق جواب داد سانی:الو -الو سلام منم سانی:میدونم -سانی من الان دارم میام خونت سانی:چرا میای چی شده -چرا میام؟!! اخه با اون بهونه ایی که گفتی من باید الان بیام اونجا مامان داره میاد دنبالم سانی:اووو مای گاد حواسم نبود خوب بیا منتظرم -اوکی خدافظ تماسو قطع کردمو وقتی به ایستگاه مورد نظرم رسیدم سریع پیاده شدمو و خودمو به خونه سانی رسوندم خواستم زنگ خونه شونو بزنم ولی نه بهتره به گوشیش زنگ بزنم تا درو باز کنه اینجوری بهتره بعد از چند دقیقه انتظار سانی بالاخره درو باز کرد -سلام سانی:سلام
سانی:سلام -خدا نکشتت سانی با این کارت سانی متعجب گفت:خودت گفتی یه بهونه بیار تنها فکر تو ذهنم اون لحظه این بود حالا چیزی نشده که بیا داخل اداشو مثله خودش در اوردمو وارد خونه شدم -سانی میگم کسی نیست سانی :نه بابام امشب نمیاد -عااا پس تنها نمی ترسی سانی:نه نکنه میخوای خونم بمونی شب -نترس نمی مونم خیالت راحت نمی بینی مامان داره دنبالم میاد سانی:شوخی کردم دلت خواست میتونی بمونی پیشم -نه دیگه نمیشه سانی :خوب چیزی نمی خوری -چرا گرسنمه خیلی یه چی بیار بخورم سانی:میدونستم گرسنه ای همیشه خدا تو گرسنه ای اصن خندیدمو گفتم :من گشنمه یه چی بیار بعد از چند دقیقه سانی با یه قابلمه پر نودل اومد کنارم نشستو با ذوق گفت:میبنی اینو خودم درست کردم البته قبل از اینکه بیای چاپ استیکو برداشتمو یه لقمه بزرگ ازش خوردمو گفتم:یاخدا این چیه درست کردی سانی سانی با تعجب گفت:چی شده مگه خیلی بده -اره خیلی سانی قیافش ناراحت شدو گفت:میدونستم
بلند زدم زیر خنده و گفتم :شوخی کردم دیوونه این خیلی خوشمزه بود سانی :واقعن راست میگی -اوهوم میدونم اولین بارته ولی عالی بود سانی:ممنون از زبان جونگ کوک: خوب فکر کنم همین خونه باشه زنگ درو چند بار پشت سرهم زدم و بعد چند ثانیه در باز شد داخل خونه شدمو سورا با دوستش جلو در وایستاده بودن قیافه سورا و دوستش متعجب بود سورا :سلام تو چرا اومدی -سلام مامان کار داشت من به جاش اومدم سورا:من میگم تو چرا اینقدر عوض شدی -نه عوض نشدم من فقد به خاطر مامان اومدم سورا:اووو باشه حالا دوستش :واووو سورا چه برادری داری باورم نمیشه اومده باشه دنبالت سورا:خودمم در عجبم سانی اروم لبخند زدمو گفتم: ولی من برادرش نیستم این خیلی واضحه دوستش:اره اون که واضحه ولی خوب چی میشه برادرش باشی -دلم نمی خواد باشم سورا:وللش سانی بگذریم سانی:اوکی - مامان میگفت دل دردی ولی مثله اینکه حالت از منم بهتره همون لحظه سورا با درد و ناله دستاشو رو شکمش گذاشتو گفت:وای دلم هنوز خوب نشده -حالت خوبه سورا سورا:نه زیاد خوب نیستم دوستش :سورا واقعن خوب نشدی
سورا:نه مثله اینکه خوب نشدم -سورا یه سوال چیزی خوردی دل درد گرفتی سورا عصبی گفت:نه چی بخورم مثلن -خوب بگوشاید فهمیدم سورا بلند خندیدو گفت:جونگ کوک تو دکتری مگه -نه ولی خوب حالا بگو دوستش:چیرو بگه -اینکه چرا دلش درد میکنه دوستش:وای خدا جونگ کوک چی میگی -خوب بگه چی شده سورا :ول کن جونگ کوک چه فرقی میکنه -سورا مگه نمیگی دل درد داری خوب بگو چی شده سورا:بابا یه دل دردی سادست -ولی تو چرا اینقدر درد داری اگه یه دل دردی سادست سورا :ول کن جونگ کوک بریم من رفتم سورا زیر لب از سانی خداحافظی کردوبا قدم های تند دور شد از زبان سورا : خدایی تعجب کردم واقعن جای تعجب داره من از اول میدونستم اون عوض شده ولی چرا عوض شده رفتاراش اصن چرا اومده دنبالم به قول خودش مامان گفته شاید واقعن دلیلش همینه نزدیک جونگ کوک رفتمو گفتم :مگه با ماشین نیومدی جونگ کوک:نه پیاده اومدم چطور سرجام میخکوب وایستادمو گفتم:واقعن پس چرا اومدی جونگ کوک برگشت بهم نگاه کردو گفت:چون مامان نمی تونست بیاد ببینم نکنه هنوز دل دردیت خوب نشده -عاا دلم واییهنوز درد میکنه جونگ کوک چرا پیاده اومدی جونگ کوک نزدیکم اومدو گفت بازم _بازم چیه خوب درد میکنه دیگه جونگ کوک کلافه دستی به موهاش کشیدو گفت بیا روکولم با تعجب گفتم:چیمیگی بریم من همینجوری میرم جونگ کوک:مگه دلت درد نمی کنه خندیدمو گفتم:نمی خواد بابا جونگ کوک با اخم بهم نگاه کردو سریع بغلم کرد از این حرکت ناگهانیش قلبم تو دهنم اومد بلند داد زدمو گفتم:چیکار میکنی منو بزار زمین جونگ کوک صورتشو نزدیکم صورتم اوردو به چشمام زل زدو گفت :متاسفم ولی باید تا اخر همونجا باشی
مغزم کپ کرده بود قلبم یه جوری بود اون لحظه هیچی نمی تونستم بگم اون صورتش خیلی نزدیک صورتم بود اون خیلی خوشگله عااا من دیوونه شدم دارم چی میگم باید از فکرش در بیام ولی چرا منو بغل کرد اون مثلا میخواد چیکار کنه چرا اصن اینجوری شده به صورتش زل زدم تا حالا صورتشو اینقدر از نزدیک ندیده بودم اون واقعن جذابه ولی خوب به من چه به من چی میرسه جونگ کوک:به چی زل زدی - به هیچی منو بزار زمین جونگ کوک:دروغ میگی داشتی به من زل می زدی -چه میگی جوک بامزه ای بود جونگ کوک:فکر کردی نمی فهمم -عاااولم کن چرا منو نمی زاری زمین جونگ کوک:عه باز شروع کردی گفتم تا اخر باید همونجا بمونی اداشو مثله خودش در اوردم جونگ کوک اروم میخندید جوری که فکر میکرد من نمی بینم ولی من می دیدم وقتی خونه رسیدیم جونگ کوک منو زمین گذاشتو گفت :خیلی سنگینی دختر -خوب که چی گفتم منو زمین بزار جونگ کوک:الان گذاشتم دیگه برو -راستی جونگ کوک مامان کجاست نگفتی جونگ کوک:مهمونی دوستش رفته -عا اوکیه داخل اتاقم شدم لباسامو در اوردمو رو تختم دراز کشیدم واقعن رفتارای جونگکوک عوض شده اون واقعن چش شده دستامو محکم گذاشتم رو سرمو گفتم:دارم دیوونه میشم صب کن چرا دستم خالیه من رفته بودم یه دستبند تو دستم بود به مچ دستم نگاه کردم ولی چیزی نبود شعت گمش کردم دستبندی که سانی واسم خریده بودو گم کردم عاااا ینی کجا گذاشتمش
بای بای 👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
توی اسلاید هفت بله پس چی شورا جون جونگ کوک خیلی جذابه 🤤
پارت بعد کی میاد آجی خیلی وقته منتظریم😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خب انگشتم فلج شد 😐یه هفته شده کع تو برسیه؟
عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر:|
پارت بعد کو؟😹💔
خیلی خوب نبود............عالی بود
عالیه ولی پارت هارو سریعتر بزار مغزم پوکید
خیلی کم مینویسی 😭 😭 😭 😭 😭 خیلی بدی
عالی بود 😃 ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
پارت بعدی 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍
ممنون گلم💙
یه سوال دارم تو با سارینا دوستی ببینم ایده این داستانو از کجا اوردی خیلی شبیه زندگیه ساریناس جدی نمیشناسیش و اینکه عالیه با تمام وجود منتظر پارت بعدیم
ممنون که نظر دادی☺
نه من کسی رو به اسم سارینا نمی شناسم وایده داستانم از خودم بوده
خداوکیلی خیلی کم مینویسی🥲💔
داستانت عالیهه💜
ممنون ولی ایندفعه زیاد بود دیگه 😐😂💙
خیلی خوبببببب بودددددد،❤️🧡💛💚💙💜💖
الان من سر کلاس علوم تو اسکای رومم، خانممون هم داره میگه: درخت کاج یه ماده ای رو از خودش ترشح میکنه که بقیه گیاها نمیتونن رشد کنن و...😐😐😐😐
اون وقت من این جا رو تختم نشستم دارم داستان میخونم🤐🤐🤐🤣🤐🤣🤣🤣🤣🤣🤣 یعنی نمصن خل شدم🤣 مامانم هم میره و میاد میگه برو سر کلاست حق الناسه🤦🤦🤦🤦🤦🤦🤦🤦🤦🤦🤦
هیچی دیگه... فقط امیدوارم پارت بعدی زود تر بیاد با تشکر😂😂😂😂😂
😂😂😂ممنون عزیزم پارت بعدی تو بررسیه💓