سلامممم من اومدم بایه داستان انیمه ای که خیلی خوبه😙 خب بریم که ببینیممم
این داستان راجبع دختری 14ساله به نام چانیلا هست ... :
صبح با صدای بلند زنگ ساعتم بیدار شدم،گشنم بود ... دم پایی ابریامو پوشیدم بدو بدو رفتم به طرف اشپز خونه .. پنکیک داشتیم ! از خوشحالی جیغ زدم چون مامانم هیچوقت برام درست نمیکرد😐😐😐شروع کردم به خوردن (با کله رفتم تو پنکیک😂) بعدش رفتم تو اتاقم تا شب شد خواستم فیلم ببینم چون شبها خیلی دیر میخوابم..
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
میشه داستانمو بخونی؟ 🥺🥺
حتما😊
عـــالــی بــود 👏
تاییدش زدم 😉
مرسی عزیزم😙
خواهش میکنم گلم😊😄