لیدی باگ و کت نوار پارت هفتم

از زبان کت : وقتی کوامیش این حرفو زد اینقدر نگران شدم که نگو رفتم خونه به حالت عادی برگشتم گفتم نمی‌دونم لیدی کجاست ولی مرینت و می‌دونم و رفتم پیشش هنوز بی هوش بود نمیزاشتن بریم ملاقاتش که یهو دو تا دکتر و دو پرستار با سرعت وارد اتاقی شدن که مرینت توش بود از تو شیشه میدیدم

از زبان مارسل با ماری و مارتین رفتیم که مرینت رو ببینیم ولی وقتی رفتیم آدرین اونجا بود رفتیم پیشش صداش زدیم جواب نداد به یه جایی خیره شده بود نگاش رو دنبال کردیم و مرینت رو دیدیم داشتن بهش شک میزدن نفس نمی‌کشید

ترسیده بودیم که یهو با آخرین شک یهو چشاش باز شد و نفس کشید انگار خودش هم ترسیده بود از زبان مرینت یهو بیدار شدم ترسیده بودم چون تقریبا مرده بودم دکتر معاینم کرد و گفت هیچ چی نیست و حالم خوبه و از اتاق رفت بیرون ولی یکی از پرستار ها پیشم موند

از زبان مارسل دکتر آمد بیرون و گفت می تونید ببینیدش ما هم رفتیم تو پیش مرینت ماری بغلش کرد گفت آبجی خوبی مارو ترسوندی از زبان مرینت با کمی لکنت گفتم خوبم . . . . فردای آن روز مرینت مرخص کردن از زبان مارسل مرینت بردیم خونه یعنی حتی بهش اجازهی راه رفتن هم نمی دادیم تا چند روز همه چی خوب بود و کسی شرور نشده بود امروز هم که مرینت کاملا خوب شد با هم رفتیم مدرسه کنار الیا نشست منم رفتم سر جام از زبان مرینت خانم آمد سر کلاس و گفت بچه ها ( گفته بودم مرینت بوکس کار می‌کنه ها یادم نیست اینو گفتم یا نه ولی تو مهارت رزمی استاد) خانم گفت مسابقه مهارت رزمی داریم هرچی بخواد می دونه شرکت کنه از زبان آدرین بیشتر پسرا داوطلب شدن ولی هیچ دختری نشد که یهو

مرینت گفت منم شرکت میکنم الیا بهش گفت دیوونه شدی گفت نه منم شرکت میکنم خانم هم اسمش نوشت از زبان مارسل وقتی مرینت گفت می خوام شرکت کنم تو دلم گفتم خدا رحم کسایی کنه که می خوان با مرینت مبارزه کنم

خب امید وارم خوشتون بیاد فالو = فالو