
سسسسسلام پارت چهارم امیدوارم خوشتون بیاد.

با اعضا رفتیم تو بیمارستان. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. دکتر اومد بیرون و گفت : الان حال دوستتون بهتره تقریبا هوشیاره میتونید ببینیدش. جیسو : دیدی بهت گفتم. من : ...... مامان الا : دخترم ( داره به من میگه ) میدونم ناراحتت کردم منو ببخش میتونی بری الا رو ببینی. من : چی یعنی شما نمیخواید برید تو؟؟ مامان الا : چرا ولی اول تو برو. من : نمیدونم چی بگم خبلی خیلی ممممممممممنونم

من : رفتم تو الا سلام بببخشید تو به خاطر من اینطوری شدی. منو ببخش همش تقصیر مممنه من نتونستم ننیدونم الان که حالت بهتره چرا دارم اینا رو بهت میگم اااهان راستی من و تو دیگه تنها نیستیم چهار تا دوست پیدا کردیم اسماشون رزی و جیسو و جنی و لیسا هست دکتر و پرستارن خیلی مهربونن وقتی من گریه کردم جیسو ارومم کرد اون عالیه به خاطر قدمم اصلا مسخرم نکرد باورت میشه. یادته همش میگفتی پیشم میمونی پس نرو من دوستت دارم زمانی که بهت زنگ زدم میخواستم بگم مامانم و بابام میخوان برن کره برای کار منم گفتن بیام هی فکر کردم که چی کار کنم و چی کار نکنم. پس به خاطر این بهت زنگ زدم......... جیسو : رز وقت تموم شده. من : اهان باشه الان میام.
رفتم بیرون لیسا نشسته بود و سیب زمینی میخورد به منم داد جنی داشت به بیمارای دیگه میرسید و رزی هم اااااا رزی کو. لیسا لیسا لیسا : ...... ( نشانه خوردن و دهن پر بودن ) لیسا لیسا : بله بله اگه گذاستی سیبزمینیم از گلوم بره پلیین بله من : اااممم خیلی خیلی ببخشید رزی رو ندیدی لیسا : اااممن اه نه کجاس؟؟ جنی : رزی داشت میوند گوشیش از دستش افتاد و ترک خورد رفت یه بلایی سر گوشیش بیاره. من : اهان باشه

رفتم پیش جیسو تو اتاق تنها بود. من : تق تق سلام منم میتونم بیام تو جیسو : اره حتما من : اینجا چی کار میکنی؟؟ جیسو : من همیشه اینجا میام تا تنها باشم من : انگار ناراحتی اگه مشکلی داری میتونی بهم بگی. جیسو : لبخند زد منم مثل تو زمانی یه دوست داشتم اون تنها کسی بود که باهاش دوست بودم هیچکس بهم اهمیت نمیداد تنها فقط اون بود که منو دوست داشت و مثل خواهر خودش میدونست. ازم بزرگتر بود یه روز بدون اینکه چیزی بگه رفت. منم خیلی دنبالش گشتم ولی هیچکس چیزی نمیگفت چون همه از من بدشون میومد. میگفتن زشتم بهم لقب میمون رو میدادن ولی من همیشه لبخند زدم. چند ماه گذشت تا اینکه یه نامه از طرف دوستم اوند اون همیشه دوست داشت من دکتر بشم تو نامه اش نوشته بود زود برمیگردم قوی باش و مهربون و.... اگه دیر اومدم برو خودت به ارزوت برس ولی من ارزومو رها کردم وبه خاطر دوستم اومدم و دکتر شدم ولی دوستم به طور ناگهانی فوت کرد و دیگه نه خبری از خانواده اش دارم و هیچی من همش گریه میکردم و روز و شب نداشتم تا بابقیه دوست شدم اونا خیلی فرق میکردن با همه مثل تو از اون موقع به خودم قول دادم قوی باشم و گریه نکنم البته اگه به خواهم گریه کنم جای خلوت میرم من : ااوه من خیلی متاسفم ببخشید ناراحتت کردم. جیسو : نه بابا منم باید خالی میشدم تو اولین نفری هستی که داستان زندگی منو میدونی لطفا به کسی نگو حتی به دخترا باشه؟؟ من : بله چشم من راز دار خوبیم حواسم هست. جیسو : افرین رز میشه بغلت کنم؟؟ رز : بله حتما جیسو : ممممنون اخه زمانی که گریه میکردی و بغلت کردم حس کردم دوستمو بغل کردم. من : خیلی خوشحالم که تونستم خوشحالتون کنم.
از اتاق بیرون اومدیم. لیسا خوابش برده بود و سیبزمینی هاشو رزی میخورد مامان و مامان الا رفته بودن خونه و منو دخترا مونده بودیم. من : رزی گوشیت درست شد؟؟ رزی : اره من : خوبه جنی : بچه ها بیاین بریم خونه بخوابیم لیسا رو هم بیدار کنید. من : چشم لیسا لیسا بیدار شو میخوایم بریم خونه لیسا : ااامممممم باشه میام بریم
با اعضا تو یه خونه زندگی میکردیم و من از مامانم اجازه گرفته بودم هر روز حال الا بهتر میشد ولی بیدار نمیشد با دخترا خیلی خوب بودم. تقریبا تو هفته پنج روز سیب زنینی سرخ کرده میخوردیم با لیسا با رزی گیم بازی میکردم ولی همش میباختم. با جنی اشپزی میکردم خیلی خوب شده بود اصلا باور نمیکردم یه روزی به اینجا برسم. با جیسو در مورد الا و خودم حرف میزدم و اعضا اگه مشکلی داشتن به من میگفتن ولی نه رزی و لیسا و جنی هیچ کدومشون داستان زندگیشونو به من نگفته اند هنوز ولی جیسو همه چیز رو گفته بود. یه روز که اماده شدیم برین بیمارستان تلفن زنگ خورد جواب دادم ناشناس بود. من : الو الو ناشناس : ......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)