
بدو بدو داستان داره جذاب میشه ها
خلاصه : رفتیم مهمونی و جک سعی کرد منو ببوسه اما کای اونو زد و ما برگشتیم خونه و تو کل راه همش به حرف جک فک میکردم:(فلش بک:من میخام ببوسمت اگه کای اومد منو زد بدون عاشقته)
رسیدیم خونه و تصمیم گرفتیم فردا بریم جشنواره تاسبتونی! راستش خیلی هیجان داشتم خیلی دوس داشتم ببینم امسال چه برنامه ای دارن. صب زود بیدار شدم خودمو اماده کردم و راه افتادیم تو ماشین: کای: هلن چجوری عشق رو توصیف میکنی؟ هلن:امممممم خب شاید یه دروغ شیرین کای:خب خودتو آماده کن میخام یه دروغ شیرین بهت بگم امروز راستش نفهیمدم منظور کای چیه ولی رسیدیم جشنواره وای چه باحال بود اول رفتیم بستنی خوردیم بعدشم رفتیم سوار چرخ گ فلک شدیم خلاصه خیلی بهم خوش میکذشت اما از شما چه پنهون هی.مردم به ما میگفتن میگفتن چه زوج رویایی ای.
داشتیم میرفتیم سمت جشن آتیش بازی که دیدیم یجا نوشته تونل وحشت 20% تخفیف. چشام برق زد و رفتیم اونجا راستش من خیلی میترسیدم اما خب حال میداد_رسیدیم به ته تونل که دیدم یه اتاق اونجاس میخاستم برم توش که کای گفت:هلن ساعت ۱۱ شب هست ها دیره بیا بریم اتیش بازی رو ببینیم بعد بریم خونه اما من گوش ندادم و رفتیم تو اتاق_از پنجره اتاقه کوه معلوم بود اونم تو شب که یهو یه صدای عجیبی شنیدم_صدای تلق و تولوغ _خیلی ترسیدم و رفتم گوشه اتاق و داشتم میلرزیدم از زبون کای: یه صدایی شنیدم که دیدم هلن گوشه اتاق داره از ترس میلرزه_رفتم پیشش که دیدم داره گریه میکنه_لعنتی بابا نکن اینکارو دیگه نمیتونم جلو خودمو بگیرم - که یهو بلندش کردم و چسبوندمش به دیوار_در گوشش گفتم :هلن! هلن! عاشقتم.... میفهمی؟ هرچی که بیشتر گریه کنی بیشتر میگم عاشقتم. نکن اینکارو با من. منم یه مَردم انقد جلوم راحت نباش کنترلمو از دست میدما..تاحالا کسی رو دوست داشتی؟ منو چی منو دوست داری؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟نکنه به یه پسر دیگه فک میکنی؟ نمیذارم من نمیذارم...
تا اومد حرف بزنه لبشو بوسیدم. از زبون هلن:باورم نمیشد ینی کای دوسم داره؟؟؟؟؟؟؟ از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف قلبم تند میزد و خجالت میکشیدم که یهو دیدیم یه نور میاد_بیشتر که ددقت کردم دیدم نگهبان به سمتمون اومد و گفت:امون از جوونی_اینجا جای اینکارا نیس بچه ها برین _خیلی خجالت میکشیدم و اصلا تا خونه با کای حرف نزدم. موقع خواب بود که گفتم کای به دلایلی از این به بعد اتاق من نمیخابی و تو اشپز خونه باید بخابی_اونم زود قبول کرد_رفتم و خوابیدم _ نصف شب تشنم بود پاشدم اومدم اب بخورم که دیدم کای سرش تو گوشیشه گفتم چیکار میکنی که گوشیشو قایم کرد ازم_اهمیت ندادمو رفتم ابمو بخورم که دیدم کای از پشت بقلم کرد و گفت:هلن من که گفتم دوستت دارم ازم متنفر نیستی؟ نمیخام از دستت بدم توروخدا ولم نکن_بگو تو هم دوسم داری؟؟؟؟؟؟ راستش نمیتونستم بهش دروغ بگم و گفت ارررره_تعجب کرده بود و داشت نزدیکم میشد که گفتم هوی هوی هوی گفت شبت خوش برو بخاب
چند هفته بعد:دیدم دوستم ملین بهم زنگ زده_جواب دادم و گفت با دوسپسرش و من بریم پارک_داشتم میگفتم باااش.. که کای ازم گوشیو گرفت و گفت:منم میام_ملین گفت تو کی هستی_کای گفت دوسپسرشم _من گفتم ای خدا چرا دورورغ میگی _حالا خلاصه قرار شد غروب بریم_یکم به خودم رسیدم و رفتم دم در منتظر کای بودم و کای اومد و یه نگا بهم کرد و گفت:برا کی داری انقد خودتو خوشگل میکنی. نکن! شاید یکی تورو دید عاشقش شد-تو مال منی. گفتم به تو ربطی نداره تو که دوست پسرم نیستی _یکم ناراحت شد اما خب راه افتادیم سمت پارک
از زبون کای: رفتیم پارک -_ خیلی از اون پسره کع با ملین بود خوشم نمیومد احساس میکردم داره هی هلن رو دید میزنه که دیگه کاسه صبرم تموم شد و هلن رو بوسیدم که بهش بگم اون مال منه_ رفتیم رستوران برا ناهار که هلن گفت من میرم دستمو میشورم. یه دیقه بعدش دیدم اون پسره رفت_مشکوک میزد پس رفتم دنبالش که با یه صحنه ی وحشتناک روبهرو شدم_اون پسره ی لنتی داشت هلن رو میبوسید و هلن هم زورش بهش نمیرسید.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)