
پارت پنجم. این قسمت: بی اعتمادی

سوفیا: با توجه به قطب نمایی که ساختم جنوب اون وره پس میریم اونجا. هری: من میگم میریم شرق. سوفیا: جنوب. هری: من میرم شرق فکر نکن یادم رفته من رو فروختی. سوفیا: من جونت رو نجات دادم میتونستم بزارم بمیری. هری: من و رکس میریم شرق. سوفیا: کار دست خودت میدی همینه که باعث شد عاشقت بشم😔. هری: اوه اوه داره شب میشه رکس همینجا بخواب من میرم بالای درخت. رکس: تو ما رو به کشتن دادی. هری: چچ چی میگی؟ اصلا مگه گرگ هم حرف میزنه؟ بنگگگگگگگگگگگگگگ
هری از خواب بیدار شد. هری: آه یه خواب بود. یهو صدایی شنید. عجب خوابی!! هری ترسید و چرخید و یک طوطی رو دید و از ترس از درخت افتاد پایین. هری: ای مزاحم!!! هری راه افتاد میرفت و میرفت و میرفت ولی به جایی نمیرسید. هری به چشمه رسید. هری: آخیش بالاخره. رکس و هری آب خوردن ولی هری صدای گرگ شنید. هری: فامیلات اومدن. اما رکس ترسیده بود. هری دور و برش رو نگاه کرد و کلی گرگ دید. هری: الان غذای گرگ میشیم😱.

اما یهو تیر هایی از درخت پرتاب شد و گرگ ها فرار کردن. هری: کار کی بود؟ _ کار من دنبالم بیا اگه عجله نکنیم برمیگردن. هری: اسمت چیه؟ _ جانسون حالا بیا. هری و جانسون به خونه جانسون رفتن. هری: تو تنهایی؟ جانسون: آره. هری: یه دوست دارم اسمش سوفیاست اون رو بیار پیشم. جانسون: نترس طوطی مواظبشه. هری: اون طوطی مال تو بود؟ جانسون: خودت چی فکر میکنی بیا وقت شکاره.

سوفیا: ایولللل به جاده رسیدم. سوفیا یه ماشین پلیس رو دید که داشت نزدیک میشد ولی از شدت گرسنگی بیهوش شد. وقتی بیدار شد دید تو یه اتاقه. وقتی چشماش به نور کم عادت کرد یه مرد رو دید که داشت با یکی صحبت میکرد. بلند شد و نزدیک تر رفت. جان رو دید که داشت به یه مرده پول میداد. سوفیا اومد بیرون و گفت: من فروشی نیستم و بعد اون مرده و جان رو با طناب بست و با گوشی جان به پلیس زنگ زد.
هری: عجب گوشت خشمزه ای رکس بگیرش. یهو طوطی از پنجره تو اومد. طوطی: جاش امنه راه رو پیدا کرده. هری: فقط خوش شانسه🙁. جانسون:😐😐😐😐. هری و جانسون خوابیدن ولی با یه صدایی بیدار شدن. هری: آتیشه!!! جانسون: بپر بیرون. هری: کار کیه؟ جانسون: قبیله آدم خوار. هری: اونها ما..... جانسون: دنبالت کردن. هری: از کجا میدونی؟ جانسون: طوطی مثل دست راستمه.

اینم از پارت ۵ امیدوارم لذت برده باشید.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود آفرین 👌
ممنون