منو تهیونگ در خانه پارت 7

اینم پارت هفت

اینم پارت هفت

همه ی اعضا رفتن تو اتاق.... منم داشتم میرفتم بخابم..... وارد اتاق شدم..... لباسمو عوض کردم میخاستم بخابم که..... تهیونگ وارد اتاق شد.... ات:عه سلام چیزی شده؟...... ته:نه فقط میشه امشب باهم بخابیم؟...... ات:با هم؟...... ته:امممم ارع چ اشکالی دارع؟...... با خجالت گفتم هر چی دوص داری......... گوشیمو برداشتم و رفتم رو تخت دراز کشیدم..... تهیونگ اومد رو تخت دراز کشید..... ا/ت:آممم نمیخوای رو اون تخت بخابی؟..... ته:وقتی گفتم پیش تو بخابم منظورم دقیقااا پیش تو بود..... ا/ت:امممم اوک....... گوشی رو خاموش کردمو میخام بخابم...... خوابیده بودم که تهیونگ از پشت بغلم کرد...... ا/ت:میخای یکم فاصله بگیری؟........ته:نه نمیشه هه....... چشام گرم شده بودو خابم برد.....

با نور آفتاب بیدار شدم..... تهیونگ مثل همون حالت دیشب بغلم کرده بود و خوابیده بود...... دستشو ارومممم گذاشتم رو تختو از خاب بیدار شدم...... لباسمو عوض کردمو از پله رفتم پایین......اعضا بیدار بودن...... صبح بخیر گفتم و به جین گفتم که بیاد و باهم صبحانه درست کنیم..... خب صبانه آماده شدددد...... جیمین : ته هنوز بیدار نشدع؟..... ا/ت :فک نکنم....... جیمین :پس میرم صداش کنم......

تهیونگ و جیمین از اتاق اومدن بیرون و هوپی نظر داد که داخل حیاط صبحانه رو بخوریم...... منو جین وسایل بردیم رو میز چیدیم و بقیه اعضا هم اومدن رو میز نشستن..... شروع کردم به صبحانه خوردن که تهیونگ گفت:امممم ا/ت چرا به اعضا نمیگی دیشب چقدر خوش‌ گذشت؟...... ا/ت : اصنم خوش نگذشت...... ارام :واااای واقعا خو‌ گذشت؟.... و بقیه اعضا هم شروع کردن هی سوال میپرسیدن منم از رو میز بلند شدم و از جین تشکر کردم و رفتم تو اتاق......

ته اومد داخل اتاق.... منو دید که دستامو دور خودم حلقه زدم و رو تخت نشستم...... تهیونگ اومد پیشم نشست و بقلم کرد.... هلش دادمو گفتم نکن..... ته :ا/تت‌...... بلههه..... ته:بذار ی چیزی بن بگم من از دیشب تا حالا سعی کردم احساسمو بت ابراز کنم ولی تو عین خیالت نبود تو هم منو از خودت دور میکردی و من میگفتم حتما حالش خوب نیست و سعی می‌کردم خوشحالت کنم ولی تو برات مهم نبود پس هنوز نفهمیدی دوصت دارم؟

ا/ت:دوصم داری؟ 😳 خب اینم پارت هفتم....