دوستای خوبم بخونید و لذت ببرید و یادتون نشه حمایت کنید تا انگیزه برای نوشتن داشته باشم
با شیدا دختر خانواده کیانی دوستای خوبی بودیم با اینکه چهار سال اختلاف سنی داشتیم اما برامون مهم نبود اولاش خیلی باهم موذب بودیم اما با یه جرعت و حقیقت دیدیم عههه نه بابااا خیلی چیزا هست که درمورد هم نمیدونیم اصلی ترینش علاقه من نسب به ارشان پسر بزرگ خانواده و همینطور علاقه اون به نیما برادر من بود همین شد بهانه خوبی برای دلخوشیمون با خبر کشی از صحبت های محرمانه خانواده ها بود...
چند ماه بعد ...
چند ماهی بود که احساس خاصی به ارشان داشتم وقتی پاش میرسید به خونمون یه طوری ضربان قلبم شدت میگرفت که فکر میکردم الان قلبم پوستمو میشکافه و میفته تو دستام ولی در عوض ارشان خان تلافی میکرد از موقعی که میرسیدن خونمون تا موقعی که میرفتن مدام با گوشیش ور میرفت و اصلا نشونه های احساس تو فیسش معلوم نبود
ولی همیشه شیدا دلخوشم میکرد که خجالتیه ولی میدونستم فقط دلخوشیه و خبراش به گوشم میرسید که اکرم خانوم هم از دستش شاکیه و تو خونه هم ...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
پارت بعد؟
در حال بررسیه🤍✨️
:) ☆
دوستان درباره داستانم نظراتتون برام مهمه