
پارت دو با کمی تاخیر🌚🥂
دقیق تر نگاه کردم. درست دیده بودم. نوشته بود (از طرف کلارک اسمیت). امکان نداشت. پدر من دوازده سال پیش ناپدید شده بود. حتما یکی داشت با من شوخی می کرد ولی فقط خانواده ام و دوست صمیمیم سارا این موضوع رو می دونست و اون هم آدرس خونه ما رو نداشت که این بسته رو بفرسته. سرم داشت از این حجم از سوال ها می ترکید. آروم بسته رو باز کردم و چیز داخلش رو نگاه کردم. یه ضبط سوت.
یه کاغذ روی اون بود. نوشته بود: پیام ضبط شده من رو گوش بدید. ضبط سوت رو کنار گذاشتم. گیج شده بودم. فکر کنم باید به مایک و مری هم درباره این موضوع بگم. آروم بلند شدم و در اتاق مری رو زدم و گفتم:«مری، با مایک بیاید توی اتاق من.» فقط گفت:«باشه.» و همون لحظه صدای بسته شدن کتابی که داشت می خوند رو شنیدم.
مری و مایک اومدن توی اتاق. کل ماجرا رو براشون تعریف کردم و میتونستم تشخیص بدم که از من هم بیشتر شوکه شدن. مایک ضبط سوت رو برداشت و گفت:«خب بیاید گوش کنیم ببینیم چی میگه.» و دودل دکمه شروع رو زد. صدایی از داخلش بیرون اومد. صدایی پیر و خسته. صدای بابا
در حالی که نفسم رو حبس کرده بودم، فقط گوش دادم:« سلام مایک، مری و ماریا. اگه الان دارید صدای من رو می شنوید، حتما ضبط سوت دیگه به دستتون رسیده. اول از همه باید بگم که چقدر متاسفم که هیچ نامه یا چیزی نگذاشتم و حتی از شما خداحافظی هم نکردم. ممکن بود براتون خطری پیش بیاد. اما حالا وقتش هست که این رو بفهمید. احتمالا فقط چند هفته به مدرسه تان مونده و مامان تون ترجیح میده به مدرسه شبانه روزی برید.»
«بعد شما باید از اونجا فرار کنید و به نیویورک بیاید. کم کم اونجا می فهمید که باید چی کار کنید. باز هم متاسفم که دارم ازتون می خوام این کار خطرناک رو انجام بدید، اما مسئله مهمی هست. چیزی درباره این موضوع به مادرتون نگید.» مکثی کرد و گفت:«من باید برم. دوستتون دارم.»
هر سه نفر بهت زده به هم نگاه کردیم. باید کار عجیب و خطرناکی رو که پدر دوازده سال گمشده مون گفته بود انجام میدادیم. نفس عمیقی کشیدم. دو هفته وقت داشتیم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مثل همیشه عالی
ادامهبده! از اون داستانای هیجان انگیزه! 😍😊
ممنون🌚😍
زود مینویسم☺️😏
ادامش هم بوگو
اوکی🌚