گلخونه آگوست دی

🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔

درحالی که از سر کوچشون گل های کنار دیوار رو جمع می‌کرد تا برای جیمین و کوکیش ببره و اونا رو خوشحال کنه، چشمش به گلخونه آگوست دی افتاد. گلخونه آگوست دی همیشه بهترین و تازه ترین گلهارو داشت و بوی بهار رو میشد ازش حس کرد، همینطور بهتر از گل هایی که کنار خیابون و فضولات گربه ها رشد می‌کرد بود.

با شوق و اشتیاق به سمت گل هایی که حتی اسم هیچکدومشون رو نمی‌دونست دوید و شروع کرد به انتخاب سه تا گل. _اممممم گل زرد واسه من.... گل صورتی واسه جیمینی و اماااااا گل قیرمیز واسه کوکیم! یونگی که درحال آب دادن به گل های لاله بود با شنیدن صدای ریز کسی که داره وز وز میکنه به سمت در مغازه اش رفت و با یه کله فندقی رو به رو شد که داشت گل انتخاب می‌کرد. با اخم بهش نگاه کرد تا ببینه اون بچه کی میخواد پول گلهارو بده که با دویدن ناگهانی بچه اخم هاش بیشتر درهم رفت و شروع کرد به داد و فریاد. _ بچههههههه!!! کجا میرییییی؟ پولش رو بده اشححح!!!. اما تهیونگ بدون توجه به داد و فریاد های یکی به سمت خونشون راه افتاد تا گل ها رو به جیمینی و کوکیش هدیه بده. یونگی که ایگنور شده بود با فکر اینکه بچه دوباره قراره از اینجا رد بشه، اونوقت کلش رو از بدنش جدا میکنه و از مغازش آویزون میکنه، زیرش با خوش خطی مینویسه عاقبت دزدی!

تا حالا دزدی کردید🌚؟ اگه آره تعریف کنید یکم باهم بخندیم🤣🤌