...
نویسنده: ادرین کوچولو شروع کرد به گریه کردن،بچه خالخالیش رو میخواست. ادرین با اینکه بچه بود به کفشدوزک اعتماد کرده بود و اونو دوست میداشت. اما الان کفشدوزک رفته بود،چیزای مختلفی به ذهن این بچه اومده بود،حس میکرد کفشدوزک دیگه دوسش نداره و پیشش نمیاد اما خبر نداشت که اون فقط مدتی به وقت احتیاج داشت.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
انقدر دیر کردی الان باید از اول بخونم تا بفهمم اتفاقای این پارتو 😂😂
عالی بود
😂
بعد چند قرن پارت داد
به خاطر نبودم معذرت
۹ تا لایک داری
منم این کامنت رو بذارم میشه ۸ تا کامنت
تورو خدا پارت بعدی رو بده من خیلی رمانت رو دوست دارم♡
چشم تایپ کنم سریع میزارم
به شرط رسید
نمیزاری؟
پشمام چقد زود چشم تایپ کنم میزارمش
شرط کم بود برای همین
عالیه منتظر میمونم تا بدم
❤️❤️❤️❤️❤️
یه سوال
کت کی خوب میشه؟
بزودی🌚
شده خودمم به شرط میرسونم تا بدی
عالی
زود تر پارت بعد رو بده لطفا 🥺🥺
چشوم
به شرط آپ برسه میزارم