
سلام بچه ها😄❤همینطور که میدونید من یکم کارم سخته چون یکی از ناظر هام😄امیدوارم از این پارت هم لذت ببرید ناظر های عزیزم خودم نمیتونم داستانم رو بررسی کنم شما تمام بررسی ها رو بکنید و اگر میشه منتشر شه🥰خسته نباشید😘😘😘😘خب بچه ها این پارت ترکوندم😄اما با کاری که کردم فک کنم تو کامنتا از بین ببرید منو😣اما رحم کنید😂🪓راستی به کسانی که نمیدونند هنوز اینو میگم😊:میراکلس فصل چهارمش تا قسمت ۱ و ۲ اومده اگه تا وقتی منتشر بشه ۳ نیومده باشه👗😅 ، و میراکلس شانگهای هم اومده😍کافیه تو گوگل سرچ کنید لیدی بلاگ اولی که اومد برید توش و ببینید😇 بریم دیگه شروع کنیم😃

آنچه گذشت:بازپرس:کلارد همه چی رو بگو...بازپرس:رئیس کلارد یه چیزایی بهم گفت که بیشتر رو بریدجت مشکوک شدم,بازپرس:بریدجت بیا اینجا...کلارد:بریدجت لو رفتیم بازپرسه بهم زنگ زد گفت بیای ازت بازجویی کنم تا بگیرنت، بریدجت:بعد از لو رفتنم از پیش بازپرس سریع فرار کردم...آدرین:یهو مرینت سریع رفت دست شور و بالا آورد😨. مرینت رو کمک کردم بشینه رو مبل ، دستم رو دور کمرش حلقه کردم آروم بهش گفتم:مرینت..مرینت با تو ام چیزی شده؟چرا استفراغ کردی؟مریض شدی؟ ، آروم لباش رو باز کرد گفت: آ..آدری آدری م..م.من حالم خیلی ب.ب.ب.ب.بده دلم درد میکنه میخوام بالا بیارم ، گفتم:میخوای بریم دکتر؟ . سرش رو تکون داد و دوباره رفت دست شور 😿 ، سریع رفتم اتاق و لباسام رو عوض کردم ، مرینت هم کمک کردم لباساش رو عوض کنه ، رفتم و کمکش کردم بره تو ماشین...در ماشین رو باز کردم و نشست تو صندلی ، منم نشستم و سریع با سرعت رفتیم بیمارستان ، با مرینت رفتیم بیمارستان ، تا پرستار ما رو دید سریع پرسید:عه آقای آگراست مشکلی پیش اومده چیزی شده چیکار میتونیم براتون بکنیم؟ ، گفتم:خانم همسرم حالشون یکم بد هست ، گفت:بنشینید روی صندلی ها نوبتتون که شد همسرتون رو پیش بهترین متخصص میفرستیم . گفتم:ممنون! . همون موقع گوشیم زنگ خورد ، جواب دادم: بله_سلام آقای آگراست؟_بله خودمم شما؟_ما از زندان زنگ میزنیم باید بیاید اینجا حتما همین الان_چرا؟اتفاقی پیش اومده؟من الان نمیتونم بیام_اما همین الان باید بیاید لطفا به خانمتون هم چیزی نگید کار مهمی هست!_باشه خودم رو الان میرسونم ، قطع کردم ، به مرینت گفتم:اِم مرینت من باید برم جایی یکی از دوستام میگه اتفاقی پیش اومده باید اِم برم میتونی تنها بیای خونه؟ ، سرش رو انداخت پایین ، آورد بالا گفت:مشکلی نداره آدری برو من میام ، بهش گفتم:ببخشید دیگه بانوی من الان میرم میام قربونت برم❤ . سریع رفتم با ماشین به زندان ، تو راه هی نگران بودم چه اتفاقی میخواد بیوفته😣، رسیدم به زندان رفتم تا دیدنم راهنماییم کردن تو یه یه اتاق ، تنها نشسته بودم یهو در باز شد ، دیدم .... اومد تو😨😱هااان
از چشم بریدجت:سریع از پنجره فرار کردم با سرعت رفتم تو یه کوچه و ماسک زدم و کلاه و عینک هم گذاشتم ، لباس و شلوارم هم عوض کردم . بعد یه بمب دودزا زدم که تعقیب نتونن بکنن و بدو بدو رفتم تو یه کوچه دیگه و به کلارد زنگ زدم:الوووو_الو بریدجت_بی صفت چه غلطی کردی وقتی گراهام ازت بازپرسی کرد چه زری زدی که لو رفت همه چی😠_لو رفت؟_ هه تازه میگی لو رفت؟😏دنبالمن هر جایی که میرم مجبورم واسه اینکه ردی ازم نمونه بمب دودزا بندازم اینا خیلی زرنگ تر اون چیزین که فک میکنی من با اینا کار کردم ۱۰۰ درصد الان زیر نظرم و همه ی این آتیشا از گور تو بلند میشه😡_خب به من چه اِم یه لحظه وایسا تو پابجیم دارم اینو میزنم_ علف ما لو رفتیم تو داری برا من گیم بازی میکنی🤬کلارد یه چیزی بهت میگماا😠_😳حالا چیکار کنیم؟_ هیچی تو برو گیم برا من بزن همه کار ها رو من بکنم😡😡😡_اه بسه دیگه من یه شوخی کردم ول نمیکنه_ ببییین اون خونه زیر نظره صد تا میکروفن بهش وصله بیا تو آدرسی که بهت میگم اینجا جاییه که من ساختم صدای گوشیت رو کم کن تا میکروفون نشنوه کجا رو میگم_اوکی بگو ... از دید بازپرس:وقتی بریدجت رفت فقط ۳۰ ثانیه داشتم با خودم میگفتم چقد ساده نقشش رو فهمیدیم و چقد ساده سریع نقشمون رو فهمید اه اه اههه ، از اتاق رفتم بیرون ، تنها فکری که الان به ذهنم میرسه اینه که با کمک گرفتن از دوربین و میکروفن خونه کلارد یه کاری بکنم ، رفتم پیش مارال بهش گفتم:بریم دوربین خونه کلارد میخوام دوربین و میکروفن رو چک کنم🧐 ، گفت: بفرمایید ، وقتی گوش دادم دیدم بریدجت بهش زنگ زده و بعد از کلی دعوا با هم قراره کلارد از خونه بزنه بیرون و خودشون رو گم و گور کنن تا پیداشون نکنیم😱😠 ، سریع بی سیم زدم به تمام پلیسا که دنبالم بیان . با سرعت رفتیم سمت خونه کلارد تا قبل از بیرون رفتنش بگیریمش😤 ،
از دید بریدجت:بعد از گفتن به کلارد از کوچه داشتم میدیدم حدود ۸ تا ماشین پلیس دارن میرن به یه جایی😱صد درصد میرن خونه کلارد از اون سمت هم میرن که خونه ای که به کلارد دادن هست😠 ، سریع بهش پیام دادم نقشه عوض شد تو جایی نیا و رفتم موتوری که یه آقا پارک کرده بود رو برداشتم داد زدم برش میگردونم و پر سرعت رفتم تا زودتر از اونا برسم... از دید آدرین:وقتی الکساندر اومد جلوم نشست دلم میخواست یا من بمیرم برم تو دنیایی که این نباشه یا این بمیره بره تا تو دنیای من دیگه نباشه😢 ، اومد جلوم نشست سرش رو انداخته بود پایین دلم نمیخواست هیچ حرفی بزنم باهاش😢... الکساندر سرش پایین بود و داشت زمین رو نگاه میکرد بالاخره نگاهش رو به آدرین کرد و گفت: لباس قشنگی پوشیدی! ، آدرین عصبانی نگاهش رو به الکساندر کرد و محکم گفت:نمیخوای دست از سره زندگی من برداری نه؟با من چیکار داری بابا ولم کن😠 ، الکساندر دستش رو میزاره تو دست آدرین ، اما آدرین دستش رو میزاره عقب تر . الکساندر بالاخره زبونش رو باز میکنه و میگه:هوم😏کارم اشتباه بود درسته اما😞دست خودم نبود آقا دوماد😢نمیدونم خدا هم این قسمت رو چطوری واقعا با چه اعتمادیش به من این فرصت رو داد که از زندان پاریس به اینجا منو بیارن و شش ماه بعد از اون جنجال تو عروسیتون 😣 که بد کاری کردم مخصوصا با اون بریدجت خیانتکار حالا بگذریم باز بتونم ازت عذر بخوام اما کاملا شاید بتونم امروز رو قبل از مردنم ازت عذر خواهی کنم و بعد اسم الکساندر بی حیا تو سر قبری بره که حقش بود ، من نه تنها تورو اذیت کردم اون مارک بدبخت هم کشتم و همه رو به چشمه اون بدبخت عاشق بد کردم ، هعی من از این زندگی یه الیزا رو داشتم که از دستش دادم اونم بخاطر پدرت میدونم اصلا بهت ربطی نداشت اما باور کن شش ماه پیش اصلا دست خودم نبود😣من رو حلال کن همین😥خدافظ . الکساندر از میز بلند شد همون موقع آدرین گفت:کارت بد بود اما میبخشم حالا چرا آخرین روز زندگیت؟ . الکساندر با پوزخند میگه: 😏چی بگم والا دیگه طاقت ندارم حبس ابد که بهم خورده دیگه نمیتونم آقا دوماد نمیتونم😣همین امروز فردا خبر مرگم میاد میفهمی . آدرین با ناراحتی گفت:نه این کار رو نکن لطفا ، الکساندر:از همسرت خوب مراقبت کن که یه وقت به زندگی من نخوره نتیجت من خوب مراقب نبودم که اینجوری بخاطر یه لیدی باگ و کت نوار اون بابات اون اشتباه رو کرد البته تقصیر خودم هم بود من براش گند زیاد زدم مخصوصا گم کردن کوامی اون زنه ناتالی خانم بود که اصلا یادم نمیاد اسمه کوامیه چی بود بالاخره مراقب زندگیت باش اِ راستی اگه میشه این هدیه رو یه لحظه وایسا از جیبم در بیارم خب این رو به این آدرس ببر زنگ در رو بزن و این رو بزار و خودت برو خودش زده از الکساندر برات این برای عممه که خیلی وقته چشم انتظارمه لطفا همین الان این کار رو بکن بهم خبر رسیده تا ۲ ، ۳ ساعت دیگه میره لس آنجلس ممنونتم خدافظ . الکساندر وقتی داشت می رفت تا میتونست اشک ریخت

برمیگردیم از دید آدرین: وقتی الکساندر رفت در حالی که خیلی بهمون بدی کرده اما دلم براش سوخت و بدون اینکه خودم بخوام اشک ریختم و دستم رو گذاشتم رو صورتم ، یعنی رضایت بدم😢؟ ممکنه نقشه دیگش باشه😣نمیدونم چیکار کنم بذار از مرینت برم بپرسم اما اول باید این هدیه رو به عمش ببرم روش هم آدرسش رو زده ، بلند شدم و از زندان رفتم بیرون همینجوری بغض کرده بودم رفتم سوار ماشین شدم تو راه همش اشک میومد از چشمم یهو دیدم یه موتوری که ماسک زده و کلاه و عینک پر سرعت دادر بدون نگاه کردن میره😵انقدر سرعتش زیاد بود من رو نمیدید داشت بهم میخورد سریع فرمون رو کج کردم خوردم به یه کامیون که پر سرعت میرفت...🩸💦

از دید بریدجت: داشتم با سرعت می رفتم یهو یه ماشین مثل ماشین آدرین اومد جلوم نمیتونستم کنترل کنم موتور رو یهو پیچید و خورد به یه کامیون و له شد ماشین😨فقط تونستم یه عکس بگیرم از اونجا و پر سرعت رفتم به سمت خونه کلارد اما وااای اگه آدرین بوده یعنی ادرین مرد؟😱 از چشم مرینت:آدرین نیومده بود تو بیمارستان بودم وقتی نوبتم شد رفتم بعد از کلی معاینه دکتر بهم گفت آزمایش بدم . رفتم آزمایش دادم گفت جوابش تا ۳ ساعت دیگه میاد🙂 منم وایسادم و بعد از کلی با گوشی ور رفتن یهو دکتر صدا زد: خانم مرینت دوپن چنگ بفرمایید . سریع رفتم ببینم چه خبره یهو دکتر گفت:مبارکه خانم دوپن چنگ جواب آزمایش شما مثبته شما یه نی نی کوچولو دارید🤩 ، اون لحظه مرگ رو تو چشمای خودم دیدم😨من بچه دارم😦اَاَاَاَما من آمادگیش رو ندارم😢😳نهههه نباید آدرین بفهمه اگر بفهمه دیوونه میشه حتمااا😩فقط الان یه جا میتونم برمممم ، (۴۵ دقیقه بعد) رسیدم در خونه کلارا محکم در زدم ، باز کرد خوشحال شد گفت:سلام مرینت😍😄 ، گفتم:سلام😣🥺کلارا😭😭 _ جان مری چی شده😥ببینم با آدرین دعوات شده ای پسره ی بی کله ی😐 _ نه کلارا _ عه پس چی آوو حتما مثل همیشه اون دختره تو دانشگاه اذیتت کرده ولش کن محل نده همیشه تو دانشگاه مزه میپرونه خودشیفته😠(😐) _ نه خیر _ عه خب معلومه دیگه دعوت شدید به جایی که دوست نداری بابا ول کن حوصله داری مردم بی کله بری مهمونیشون که چی؟ واقعا اونا...😐 _ بابا کلارا نهه میزاری حرف بزنم یا نه😫 _ آره حرف بزن قشنگم چی شده؟ _ مامان بابات خونتونن؟ _ نه رفتن تا فردا نمیان تنهام _ خب میشه بیام تو؟ _ آره بیا ، _ رفتم تو و رو مبل نشستم نمیدونستم چطوری قضیه رو بگم بهش😢اومد یه نسکافه درست کرد برا من و خودش آورد و نشست رو صندلی و گفت:مرینت نگفتی چی شده _ اِم ببین کلارا اگه بهت بگن تو از این به بعد وظیفه پرستاری بچه ای چیزی رو داری چی میگی؟ _ عه گلم از اون ناراحتی😐 خب تو که تو پاریس مدام پرستاری اون دختره دوستت نادیا رو میکردی حالا یه بچه دیگه هم پرستاری کن دیگه😅 _ آه کلارا نه مثلا بگن از بچگی تا آخر زندگیش بزرگش کنی؟ _ عه میخواید از پرورشگاه بچه بیارید؟ _ نه نه نه _ واو واووو وایسا ببینم ، بِیبی بچه داری😲😳 _ آره آره کلارا آدرینم نمیدونه حالا چه غلطی کنم😫_ واوو ببین من بِیبی سنترت رو از همین الان برا ۹ ماه دیگه میگیرم(😐) وقتش خالی باشه اوف چی گفتی تو از این میترسی که آدرین بفهمه پدر شده؟ آوو بِیبی ببخشیدا اما در این مورد دیگه شاتاب🙂😐عزیزم چرا باید ناراحت بشه🧐خوشحال هم میشه😍 _ آه اما نگرانم نمیدونم چرا _ بد به دلت راه نده آجی بزار تلویزیون بزنم ببینیم . کلارا رفت کنترل رو برداشت و روشن کرد تلویزیون رو ، به محض روشن شدنش دیدم اخبار میگه ، سلام به بینندگان نیویورک امیدوارم اوقات خوبی را سپری کرده باشید ، تصادف مدل پاریس در نیویورک انگار در همین ساعت آقای آگراست مدل پاریس تصادف شدیدی کردند هنوز خبری از وضعیت حال آقای آگراست خبری به ما نرسیده است .همون موقع بود که نا خودآگاه از هوش رفتم ، از دید کلارا:بعد این خبر شوکه شدم😢سریع مرینت رو دیدم، دیدم بیهوش شده😱سریع آب اوردم و ریختم رو صورتش چشماش رو باز رد سریع هوار زد آدرینم آدرریییین بچم یتیم شد بچم بدون پدر شد واای😣🥺

گفتم: آروم باش مرییییییی اه برا بچه بده ناراحتیت روش تاثیر میزاره نکن عه آدرینم حالش خوب میشه والا ماشین شما که انقدر خوب هست هیچیش نشده بابا فوقش ۲ روز میره بیمارستان یه گچ بگیرن پاش رو تو هم تو این دو روز میری پیش مثلا پسر خالت بریدجت ، یهو صدای اخبار اومد: و پلیس ها در جست و جوی قاتل سروان هری ، یعنی آقای بریدجت دوپن چنگ تا کنون موفق نبودند اگر این شخص را دیدید حتما به مراکز پلیس خبر بدهید با تشکر🌺 با فکر اینکه مرینت چقد بدبخته(😐)به مری نگاه کردم دیدم دوباره بیهوش شده🥺سکته نکرده باشه😱😢
از دید بریدجت:سریع با موتور رسیدم خونه دیدم از کوچه دارن صدای پلیسا میاد سریع محکم زنگ زدم ، کلارد سریع در رو باز کرد، اومدم تو و در رو باز کردم و محکم بستم🥵پشت در وایسادم و نفس عمیق کشیدم و سریع رفتم پیش کلارد ، تا منو دید گفت:چرا اومدی اینجا😨؟ ، گفتم:پلیسا تو راهن ساکت ، سریع تفنگم رو از جیبم دراوردم و زدم به دوربینا تا از کار بیفتن و میکروفن ها هم شکوندم ، گفتم:پلیسا الان جلوی در هستن و حتما منتظرن من بیام تو این خونه. بزار از پنجره آروم ببینم و با تفنگ از پنجره گراهام رو حداقل بزنم بعد از در دوم فرار کنیم ، کلارد:این کار هماقته دیوونه ، گفتم:پس نارنجک میندازم تموم شه اوکی دو تا نارنجک دارم ، کلارد:وات د فاز میخوای بدبختمون کنی؟😐 ، بریدجت:ببین من تا اینجاش به زور با نجات دادن یه آقا دوماد ، خیانت به گروه الکساندر ، جاسوسی برای پلیس پیش رفته بودم اما دقیقا موقعی بهم خنجر زده شد که اون مایکل احمق با اون دستورش کلا به فنا دادمون آخه تو که زندانی کی بهت میگه از اونجا جاسوسی دستور بده😠رئیسه بیخودد😡😡پس دیگه تو هم حرف نزن ، کلارد: هه هری قوی ترینشون بود تو الان به مایکل و منم مدیونی😠درسته لو رفتی که هری رو کشتی اما به جاش خیلی راحت تر شدیم😡 ، بریدجت:اوکی اوکی باشه اصلا من بد تو خوب باشه اصلا من عیب بگو باشه؟ ، من میرم تموم کنم کارشون رو مخصوصا کار گراهام رو😠...بعد نارنجک کلا از اینجا میریم یه شهر دیگه چمیدونم میخوام اینجا رو دینامیت ببندم💣 فلش بک(برگشت به عقب) به دو هفته قبل(قبل از مرگ هری)رفتم پیش کلارد گفتم:این چی بود پیام دادی من چجوری سروان هری رو بکشم روانی لو میریم احمق😖_بهم خبر رسیده مایکل از زندان دستور داده هری رو بکشیم ببین اگه هری رو بکشیم کاملا راهمون باز میشه نترس بیشتر تخصیر ها قراره به شوهر دختر خالت بیفته چون من همه جا تو اینترنت پخش میکنم امشب قرار مدل پاریس با سروان هری ، بریدجت:لو رفتیم تقصیر توعه ها اوکی حالا چجوری بکشمش_هیچی برو درمورد جاسوسی یه گروه خطرناک که تازه شناسایی کردی باهاش قرار بزار . الان بهش پیام بده تو یه یه خیابونی منتظرت باشه تا بیای با هم برید یه کافه ، بعد تو منتظر باش از نیم ساعت پیش با ماشین منتظرش باش که بیاد ، وقتی اومد تو خیابون ماسک سیاه رو بزن و زیرش کن جوری که دیگه هیچ وقت بلند نشه (زمان حال از چشم گراهام)رسیده بودیم خونه کلارد کمین کرده بودیم تا بریدجت بیاد بزنیمش دوربین ها هم که شکستن انگار یهو مارال بهم زنگ زد جواب دادم گفتم:بله_الو رییس بریدجت توهست توووعه_چی از کجا فهمیدی؟_قربان رفتم آخرین ثانیه قبل شکستن دوربین ها رو با کامپیوتر چک کردم دیدم بریدجت تیر زده به دوربیناااا😱😱_یا خدا باش الان میریم تو^یهو یه نارنجک ترکید😵نصفی از بچه هامون مردن ، رفتم اینور اونور بدون اینکه بفهمم یهو یه نارنجک پیش پای خودم ترکید🖤🤍🖤🤍
هدف این پارت:«به گذشته و آینده فکر نکنید و حال را دریابید»! همینطور که در این پارت دیدید هیچ کسی یا به گذشته فکر میکرد یا به آینده و اصلا زمان حال خودش را نمیفهمید از مرینتمون گرفته تا آدرین و پلیسمون به این جمله احترام بگذارید بریم برای آنچه خواهید دید ورق بزنید

خب بچه ها این پارت هم تمام شد چالش اول: از یک داده چه نمره ای میدید چالش دوم: ایده هاتون برای ادامه داستان چیه؟ چالش سوم:به نظرتون پارت بعد چی میشه(اتفاق مهم)خوش به حالتون ناظران عزیز زودتر میخونید 😐😂من که خودم نمیتونم تستمو بررسی کنم😐شما تایید کنید🥰 نمیدونم چرا دلم خواست عکس این بخش رو بی تی ای بزارم😐😜😜 ورق بزنید تا آنچه خواهید دید حساسمون رو بخونید 😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
شارمین من هنوز منتظرتم
هعی ۱۰ ماه گذشت ولی نیومدی😐💔
شارمین کجاااااااایی دقیقا کجاااااایی 😭؟ دیگه ۱۰ ماه گذشت😱
هی هفت ماه شد هر روز به پروفایلت سرمیزنم شاید برگشتی
پنج ماه شد
چه زود میگذره
من دو تا داستان خوب می خوندم هر دو وسط داستان ادامه ندادن
خب نمی خواید ادامه بدید اصلا نسازید 😭
شارمین بیا دیگع
بیا دیگه شهریور هم شد
میدونم کاردارید و سرتون شلوغه اما من داستان های قشنگ خیلی هارو خوندم و نصفه تو اوج داستان دیگه ادامه ندادن یا شروع نکنید یا اگر شروع میکنید تا آخر ادامه بدید تا طرفدارا هم سرکار نباشن
آره والا
داداش آرمین داداش حسین داداش امیر حسین داداش علیرضا داداش محمد و بقیه که برام کامنت میزاشتی خداحافظ🥺💔😭
ممکنه برگردم نمیدونم اما اگه بخوام دوباره بیام الان نه مرداد اگر خدا بخواد😣
موفق باشید بای
باشه خداحافظ😉❤️
🥺😞
تستچی مث قدیم نیس دیگه
تستچی خراب شد😞
مواظب خودت باش
شارمین هیچ چیز ارزش اینو نداره که تستچی رو ول کنی 😞 من خودم مرداد کرونا گرفتم اما امیدم رو از دست ندادم 🙂 دو سه ماهی نبودم اما الان با انرژی برگشتم و دارم ادامه ی داستانم رو مینویسم 😄 فقط خواستم بگم که الکی ادای حال بدا رو در نیار ❤💙
سلام بچه ها🥺دلم براتون یه ذره شده😭😢بچه ها من دیگه نمیتونم داستان بنویسم
خیلی دوستیه خوبی داشتیم
من تنها بودم اما شما برام هم خواهر بودید هم برادر
دلم میخواد بازم بیام😢
اما نمیدونم کی
راستش دیگه داستان رو ادامه نمیدم
کار زیاد دارم و واقعا خسته شدم از داستان مجازی نوشتن
الان وسط نگارش داستانیم که میخوام چاپ کنم
خیلی دلم براتون تنگ میشه
شاید مرداد یا شهریور برگشتم پیشتون کیوت های من
خداحافظ😢😢😢😢😢
خدافظ
آجی هستی که دلم برات یه ذره شده آجی مهدیه و همه کسایی که برام کامنت میزاشتی
باشه خداحافظ😉❤️
چرا آخه خیلی خوب بود نصفه کاره ولش نکن حداقل یکم دیگه بنویس تموم شه
خیلی خوب بودن داستانات 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭