هویچ های همسایه

🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧

🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧

با برداشتن سبدی که توش هویچ میریخت، به سمت حیاط خونه آقای تهیونگ _همسایه اش_ قدم برداشت. هویچ هایی که آقای تهیونگ میکاشت برخلاف هویچ های خودش، آبدار و بزرگ بودن. با رسیدن به حیاط همسایه اش، نگاهی به اطرافش کرد تا از نبودن اقای تهیونگ اطمینان پیدا کنه. با کلی زور یکی از هویچ ها رو از دل خاک بیرون آورد. دومی.... سومی... چهارمی.... و در آخر بیست و پنجمین هویچ رو درآورد و داخل سبدش که جایی نداشت گذاشت. با شنیدن صدای اوهومی با استرس به پشت سرش نگاه کرد. آقای تهیونگ دست به سینه پشت سرش ایستاده بود و از بالا بهش نگاه می‌کرد. _ انگار دزدهای هویچ حیاطمو پیدا کردم!. جونگ کوک که ترسیده بود با شنیدن حرف آقای تهیونگ سبد رو روی سرش قرار داد و با تمام سرعتی که داشت فرار کرد. تهیونگ که به دویدن کیوت جونگ کوک نگاه می‌کرد تک خنده ای کرد و با خودش فکر کرد که کی اون بچه میفهمه که نیاز نیست هویچ ها رو بدزده فقط لازمه ازش اجازه بگیره تا همه هویچ هایی که واسش کاشته رو بده.

شما هم یاد ماشا و میشا افتادید🤣؟ یدونه خرگوشه بود میومد هویچ های خرسه رو میدزدید🤣🤌