دوچرخه سواری

🐘🐘🐘🐘🐘🐘

🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘

درحالی که دوچرخه رو از پارکینگ درمی‌آورد به پسرش نگاه کرد. _ سوجون امروز قراره مسافت بیشتری رو بریم. سوجون همینطور سعی داشت هندفونش رو با گوشی وصل کنه سر تکون داد. _ کجاها قراره بریم؟. نامجون حالا که دوچرخه ها رو بیرون آورده بود کنار پسرش رفت تا دوچرخش رو دستش بده. _ اول به کتاب خونه میریم تا کتاب هایی که قرض گرفته بودیم رو پس بدیم و کتاب جدید بگیریم بعدش توی پارک نزدیکی کتابخونه استراحت میکنیم. بعد استراحت هم میریم موزه. سوجون که هندفونش رو به زور وصل کرده بود به پدرش نگاه کرد. _ موزه؟ فک میکردم همه موزه های سئول رو گشتی. پشت بند حرفش هار هار خندید. نامجون چشم غره ای رفت و نزدیک پسرش شد و با اخم پس گردنی بهش زد. _ انگار این روزا زیاد با جین میگردی..... بهتره دیگه نزارم بری پیشش. سوجون که با حرف نامجون رنگش پریده بود به من من کردن افتاد. یعنی دیگه قرار نبود دختر جین رو ببینه؟ ( 🌚) _ باشه با.. بابا.... حالا چرا عصبانی می.. میشی... یچیزی گفتم دیگه. و بعدش سوار دوچرخش شد تا راه بیفته.

دختر جین با پسر نامجون🛐🛐🛐 بگین که تنها من نیستم که میخوام نامجون با پسرش/دخترش موزه ها رو بگرده🥲🤌