چهارمین پارت داستانم با همکاری 김민수
وقتی زنگ تفریح خورد، ساسکه به سرعت از کنارم بلند شد. وقتی داشت دفترش را درون کیفش میگذاشت زمزمه کرد:«شنیده بودم یه بازنده قراره به این مدرسه برگرده... نمیدونستم اون تویی.» جوابش را دادم:«بستگی داره بازنده رو چی در نظر بگیریم... تو بازی زندگی، آدمای سنگدلی مثل تو بازنده ان.» از جایم بلند شدم و به سمت در رفتم. ساسکه گفت:«ولی آدمای ضعیف و آویزونی مثل تو، زودتر نابود میشن.» دستانم را مشت کردم:«حداقل هزاران نفرین قلب های شکسته پشت سر من نیست.» راهم را کشیدم و رفتم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
میگم وقتی ساکورا پاش پیچید درد نگرفت که تونست فرار کنه
فشار استرس از فشار درد بیشتر بود خخخ
خخخخخخخ به این فک نکرده بودم
ما پارت 5 میخوایم
پارت 5 منتشر شده:))))
اها
عاالییی😊
داره هیجان انگیز میشودددد😂
حیحی:))))))
این چیه دیگهههه
#برگاش ریخت
شت
چیشدی
شت برای چی خواهرم؟