
داستانی از هاگوارتز
مارگو: برام یه نامه آمده بود از یه جایی به نام هاگوارتز. نوشته بود از کوچهی نتوانستم اسمش را درست بخوانم بعد با پرس و جو از جادوگران فهمیدم اسمش کوچهی دراگون است. به کوچهی دراگون رفتم و وسایلم را خریدم ( پرش زمانی به ایستگاه قطار ) روی بلیط نوشته بود سکوی ۹ ۳/۴ نمیدانستم به کجا بروم به خانوادهی جادوگری رسیدم که مو های نارنجی داشتند. با کمک آنها به قطار هاگوارتز رسیدم.
همهی کوپه ها پر بود تنها کوپهی خالی پسری با موهای ابی یخی بود. و دختری که موهای مشکی داشت. در کوپه را باز کردم و گفتم همه ی کوپه ها پر است من میتوانم اینجا بشینم پسره با از خودپسندی گفت میتونی بشینی دختره هم حرف پسره را قبول کرد. من گفتم سلام من مارگو سابری هستم. پسره گفت من دراکو مالفوی هستم. دختره گفت من پانسی پارکینسون هستم. من و دراکو و پانسی تا رسیدن حرفی نزدیم.
وقتی به هاگوارتز نزدیک شدیم ردا هایمان را پوشیدیم. مردی بسیار بزرگ به ما گفت سال اولی ها از این طرف. ما سوار بر قایق هایی از دریاچه عبور کردیم. وارد سالنی شدیم زنی به نام مینروا مک گونگال به ما گفت لحظه ای صبر کنیم. بعد از رفتن خانم مک گونگال دراکو با صدای بلند گفت پس شایعات درست است هری پاتر به هاگوارتز آمده است. زمزمه هایی همه جارا فراگرفت. دراکو دستش را به طرف پسری دراز کرد و گفت من دراکو مالفوی هستم اگر بخواهی من میتوانم دوست های خوب رو بهت نشان بدم.
خانم مک گونگال وارد شد و گفت بفرمایید داخل ما وارد سالنی بزرگ شدیم چهار میز در آنجا بود و همینطور میزیکه فکر میکنم معلم ها روی آن نشسته اند. خانم مک گونگال کلاه قدیمی را روی سر بچه هامیگذاشت و اون هم نام هاي هافلپاف و ریونکلا و گیریفندور و اسلیترین را صدا می زد.
نفر بعدی پانس بود که به گروه اسلیترین همراه با دراکو رفت. نفر بعدی من بودم کلاه زمزمه کرد بله هوش بالای داری و مهربانی و شجاعی و از خودپسند هم هستی بهتره تورا در گروه کلاه بلند داد زد اسلیترین من رفتم و بک جای خالی بود که کنار دراکو بود نشستم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ازت انتظار دارم پانسی رو بچزونی ، گفته باشم هااااااااااااا
باشه حتما