
سلام بر دوستان عزیز این داستان درباره مرینت و آدرین هست و اسم داستان ♥️Love Between Us♥️به معنی(عشق بین ما ) هست امیدوارم از داستانم خوشتون بیاد

سلام دوستان این داستان درباره مرینت و آدرین هست خب الان شخصیت های داستان را براتون میگم :مرینت،آدرین،تام،سابین،گابریل،ناتالی،آلیا،نینو،کلویی و...... خب دوستان از این شخصیت ها بیشتر در داستان استفاده میشه و مرینت و آدرین شخصیت های اصلی هستند امیدوارم تا آخر این داستان من را حمایت کنید و از این داستان لذت ببرید 😊
خب دوستان من این داستان را از جایی که قسمت آخر هستش و دارن بستنی میخورن شروع میکنم خب بریم برای شروع داستان---------------------------------------- از زبان آدرین:من میخواستم صحبت کنم که کاگامی صورتش را داشت میاورد جلو و بعد من را 💏 من شکه شده بودم ولی چون اون تنها دوستی بود که پدرم اجازه میداد باهاش باشم و تنها کسی بود که داشتم بعد از چند ثانیه همراهیش کردم . از زبان مرینت:بعد از اینکه لوکا گیتار زدنش تموم شد بهش گفتم که خیلی عالی بود ولی وقتی چشمم به آدرین و کاگامی افتاد که دارن همو 💏 خیلی ناراحت شدم و با گریه از اونجا دور شدم 😭😭😭
از زبان آلیا:دیدم مرینت با ناراحتی و گریه از اونجا رفت هم براش ناراحت بودم هم نگرانش 😥 که دیدم لوکا داره با عصبانیت میره تا با آدرین صحبت کنه که سریع جلوش را گرفتم که نره از زبان لوکا:داشتم میرفتم تا با آدرین صحبت کنم که آلیا جلوم را گرفت و گفت : لوکا لطفا خودت را درگیر این ماجرا نکن این قضیه را بسپرش به من باشه؟😉 از زبان لوکا:بعد از اینکه آلیا این حرف را زد کمی خیالم راحت شد و گفتم باشه و بعدش گفتم که آلیا فقط من خیلی نگران مرینت هستم لطفا هرچه سریع تر یک کاری انجام بده و آلیا هم گفت باشه 😊🦋
از زبان آدرین:یهو دیدم مرینت با گریه از اونجا رفت با خودم گفتم یعنی مرینت برای چی انقدر ناراحت بود شاید آلیا بدون بزار بعدا ازش میپرسم 🧐🤔 از زبان مرینت: بعد از دیدن اون صحنه با ناراحتی از اونجا رفتم وقتی رسیدم خونه کلی گریه کردم هرچقدر تیکی میگفت مرینت آروم باش درست میشه ولی فایده ای نداشت من حالم واقعا بد بود 😭😭😭😭 از زبان هاکماث:احساسات قوی و منفی یک دختر را احساس میکنم که شکست عشقی خورد برو آکوما کوچولوی من و اون قلب شکست خوردرا سیاه کن هاهاهاهاها(همون دیالوگ همیشگیش😒)
از زبان مرینت:یهو دیدم یک آکوما داشت میامد سمتم که تیکی گفت:مرینت مراقب باش 😰😰😰 سریع احساساتم را تغییر دادم و به تیکی گفتم که باید تبدیل بشم و آکوما را بگیرم تا کسی را شرور نکرده و گفتم تیکی خال ها روشن و تبدیل شدم و سریع آکوما را گرفتم و شرارتش را خنثی کردم با خودم گفتم خوب شد سریع تبدیل شدم و آکوما را گرفتم 😄😄😄 از زبان هاکماث:چی شد یهو دوباره دخترکفشدوزکی اومد درسته این دفع هم نتونستم کاری انجام بدم ولی بالاخره یک روز معجزه گر های شما مال من میشه و من به آرزوم میرسم هاهاهاها
بعد اومدم سریع خونه و به خودم تبدیل شدم و کمی با تیکی صحبت کردم و دیگه به اون قضیه فکر نکردم بعدش هم رفتم و تکالیفم را انجام دادم که مامانم صدام زد و گفت مرینت بیا شام حاضره (ناهار را خوردن یادم رفت بگم 😁) منم گفتم باشه مامان اومدم و رفتم پایین شام را خوردیم و من به مامان بابام شب بخیر گفتم و رفتم خوابیدم 😴😴😴 از زبان آدرین:همش داشتم به مرینت فکر میگردم و به پلگ گفتم پلگ من باید بفهمم که مرینت چش بود و چرا با گریه از اونجا رفت 🧐 از زبان پلگ:گفتم آدرین تو ما را کشتی آخرش چند چندی مرینت ،لیدی باگ،کاگامی آخرش کی را انتخاب میکنی؟ از زبان آدرین:بعد از اینکه پلگ این حرف ها را زد گفتم پلگ من فعلا خوابم میاد تو برو و با کممبر هات خوش باش شب بخیر و خوابیدم 😴😴😴
امیدوارم خوشتون اومده باشه ببخشید اگر کم بود چون اجازه ندارم زیاد گوشی دستم باشه ولی قول میدم از این به بعد بیشتر بنویسم 😊 ممنونم از سایت خوب تسچی و اینکه تسچی لطفا این تست را پخش کن ممنون🙏🏻🙏🏻🙏🏻♥️♥️♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام من سپهر اسلمی هستم نویسنده داستان عاشقانه مریکتی میشه برای داستان بعدیم یه ذره الهام بگیرم اخه خیلی قشنگ بود یعنی خیلی چیز هاش را تعقیر بدم مثل شیپ داستان موضوع و غیره داستانت عالی بود
سلام ممنون بابت نظر گرمتون 🥰❣
عزیزم داستانت عالی بود💖زودتر پارت بعدی و بزار😘
سلام عزیزم چشم پارت بعدی را نوشتم در صف بررسی هست و خوشحالم که از داستانم خوشت اومده ممنون 😊🥰