
برید بخونید امیدوارم خوشتون بیاد

از زبان ادرین***** چشمام رو باز کردم تو هتل شهر بودم آخرین چیزی که یادم بود اینه که پریدم جلوی لیدی باگ رفتم تو بکی از اتاق ها و به حالت عادی برگشتم و به مرینت زنگ زدم 👧🏻آدرین خوبی کجایی 👱🏻♂️سلام 👧🏻وای کلا یادم رفت سلام نکردم 👱🏻♂️هنوز تو تالار شهرم 👧🏻الان میام پیشت خواستم بگم خدافظ دیدم مرینت گوشی رو قطع کرده 🐈⬛تو بازم ابر قهرمان بازی در اوردی 👱🏻♂️پلگ ابر قهرمان بازی چیه 🐈⬛همین که جان فشانی میکنی 👱🏻♂️مرینت بدون من هم میتونه شهر رو نجات بده اما من بدون اون نمیتونم 🐈⬛شکست نفسی میفرمایید استاد 👱🏻♂️پلگ تو این کلمه ها رو از کجا یاد میگیری 🐈⬛لپ تاپ تو 👱🏻♂️پلگ رمز آپ تاپ منو از کجا بلدی 🐈⬛ما اینیم دیگه سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه اول در آسانسور باز شد مرینت تا دید من رو به روشم پرید بغلم بغض کرده بود 👧🏻آدرین.... یکم تو چشمام نگاه کرد 👧🏻فکر کردم از دست دادمت 👱🏻♂️نترس من اینجام 👧🏻دیگه با من از این کارا نکن 👱🏻♂️قول میدم دیگه از این کارا نمیکنم در آسانسور بسته شد و پلگ و تیکی اومدن بیرون 🐞مرینت مایکل.... 👧🏻وای آدرین مایکل برای این شرور شد که کل ماجرا رو براش مو به مو تعریف کردم آدرین خیلی عصبانی به نظر نمیرسید اما خیلی هم خوشحال نبود خودم رو یکم براش لوس کردم 👧🏻حالا میشه بریم ببینیمش 👱🏻♂️اره 👧🏻واقعا 👱🏻♂️معلومه حتما خیل یقرار مهمی بوده که مایکل به خاطرش شرور شده 👧🏻نمیدونم چی میخواد بگه اما شاید واقعا کارش مهم باشه دستم رو بردم سمت جیبم 👧🏻وای گوشیم نیست 👱🏻♂️احتمالا افتاده زمین 👧🏻حالا چجوری به مایکل خبر بدم آدرین گوشیش رو گرفت سمتم 👱🏻♂️با این گوشی رو از دستش گرفتم و به مایکل پیام دادم 👧🏻سلام مایکل مرینت کجا میتونم ببینمت 🧑🏻🦳سلام مرینت تو فرودگاهم 👧🏻داری میری 🧑🏻🦳اره 👧🏻نیم ساعت دیگه اونجاییم گوشی رو به آدرین پس دادم 👧🏻بدو بریم 👱🏻♂️کجا 👧🏻فرودگاه 👱🏻♂️کجا 👧🏻فرودگاه.... مایکل داره میره با یه تاکسی رفتیم سمت فرودگاه (در فرودگاه) از ماشین پیاده شدم و دویدم سمت سالن فرودگاه مایکل رو صندلی نشسته بود 👧🏻مایکل مایکل بلند شد و یکم دور و برش رو نگاه کرد ولی منو ندید 👧🏻مایکل مایکل برگشت سمتم 🧑🏻🦳مرینت نمیدونم چرا ولی پریدم بغلش 👧🏻مایکل نرو.... خواهش میکنم 🧑🏻🦳اما.... 👧🏻اما نداره آدرین پشتم بود 👱🏻♂️مایکل تو پارس بمون من با آقای داماکلیس حرف میزنم بیای تو کالج ما نمیدونم چرا آدرین یه دفه مهربون شده ولی همینم خوب بود که دعوا نمیکردن 👧🏻اره مایکل لطفا بمون 🧑🏻🦳مرینت آدرین من واقعا متاسفم تو این یه هفته خیلی اذیتتون کردم..... بغضم گرفته بود نمیدونم چرا ولی دلم برای مایکل میسوخت نمیتونستم بزارم همینجوری دل شکسته برگرده نیویورک 👧🏻آدرین تو یه چیزی بهش بگو 👱🏻♂️مایکل داداش تو واقعا دوست خوبی هستی نزار همینجوری یه دفه بی دلیل دوستیمون رو خراب کنیم سرم رو به نشانه تایید تکون دادم
از زبان ادرین**** یک چیز های محوی از بعد از اینکه ریترن تایم لمسم کرده بود یادم میاد بیشتر خاطراتی که قبلا با مایکل داشتم رو یادم اومد همه ی خاطرات مثل یک فیلم تو ذهنم پلی شده بودن من و مایکل از 5 سالگی با هم دوست شدیم اون اول خیلی مهربون بود و همه بچه ها دوست داشتن با اون دوست بشن بعد از مرگ مادر بزرگش که بابا و مامانش اونو به زور به نیویورک بردن انگار شخصیت قبلیش رو پاریس جا گذاشتن از زبان جسی(لیدی فایر) ***** تلفنی به مستر هانگ زنگ زدم 🐯چیشده جسی 🐨استاد من شکست خوردم 🐯این اولین شکست تو هست مطمئن باش که یه روز موفق میشی که لیدیباگ و کت نوار رو شکست بدی 🐨اما... 🐯تو دختر باهوشی هستی بر عکس مادرت تو تمام ترست رو کنار گذاشتی تا بتونی حاکم دنیا بشی اگه مادرت هم عاقل بود همین کار رو میکرد...... جسی باید موفق بشی فهمیدی 🐨بله استاد 🐯توی اون شهر علاوه بر عشق غم و اندوه زیادی هست تو هم میتونی برای خودت یه گروه از آدم های نا امید درست کنی 🐨اما لیدی باگ خم یه گروه داره 🐯جسی الان باید قطع کنم بعدا بهت زنگ میزنم 🐨خدافظ مستر 🐯خدافظ جسی از زبان مرینت***** چند لحظه یه سکوت بینمون ایجاد شد من و آدرین مایکل رو و مایکل زمین رو نگاه میکردیم تا اینکه از بلند گو پخش کردن 🎩مسافرین پرواز....... به صدا اهمیت ندادم و یه بار دیگه از مایکل پرسیدم 👧🏻تو پاریس میمونی؟
مایکل که به زمین خیره شده بود سرش رو آورد بالا و به من نگاه کرد و لبخند زد 🧑🏻🦳مرینت، آدرین ازتون ممنونم اما نمیتونم بمونم..... حرفش رو قطع کردم 👧🏻چرا نمیتونی بمونی با اینکه مایکل خیلی بین من و آدرین مشکل ایجاد کرده بود ولی به اندازه یه دوست دوستش داشتم من خیلی دلش رو شکستم نمیتونستم بزارم همینجوری بره 🧑🏻🦳مرینت من تو نیویورک موفق ترم و اونجا آینده بهتری دارم اما میام بهتون سر میزنم مایکل دستش رو سمت آدرین دراز کرد تا دست بدن آدرین هم دستش رو گرفت 🧑🏻🦳آدرین من واقعا متاسفم خیلی در حقت بد کردم آدرین مایکل رو بغل کرد ادرین اول تعجب کرد اما بعد بقلش کرد 👱🏻♂️این چه حرفیه.......... هنوز هم بهترین دوستای همیم مگه نه(ثنا =نه😁) مایکل لبخند زد 🧑🏻🦳معلومه....... خدافظ رفیق 👱🏻♂️خدافظ 👧🏻مایکل زود زود بیا بغض کرده بودم همیشه موقع خدافظی بغضم میگرفت 🧑🏻🦳زود میام اما این به این معنی نیست که شما نیاید لبخند زدم و اشکم رو پاک کردم مایکل دستش رو به طرفم گرفت 🧑🏻🦳خدا......... نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و پریدم بغلش دیگه اشکام سراریز شده بودن مایکل تم بغلم کرد و موهام رو نوازش کرد 🧑🏻🦳آروم باش مرینت....... گریه نکن خودم رو جمع و جور کردم مایکل دوباره دستش رو سمتم دراز کرد 🧑🏻🦳خدافظ مرینت دستش رو گرفتم 👧🏻خدافظ مایکل رفت آدرین بغلم کرد 👱🏻♂️فکر نمیکردم اینقدر احساساتی باشی 👧🏻احساساتی نیستم که
از زبان مرینت ***** (چند دقیقه بعد از فرودگاه اومدیم بیرون و رفتیم سمت یه کافه)(تو کافه) منو رو از رو میز برداشتم و رفتم تو صفحه بستنی ها رو باز کردم بستنی سومین عشق زندگیم بود(اولی آدرین دومی طراحی) غول بستنی رنگینکمانی 10 اسکپه سفارش دادم خودم باورم نمیشد چجوری میخواستم اونو بخورم آدرین هم قهوه سفارش داد 👧🏻خب؟ 👱🏻♂️خب؟ 👧🏻چرا اومدیم اینجا؟ 👱🏻♂️بعد از چند وقت دلم خواست بیایم کافه بد کردم 👧🏻آخه تو این ساعت آدرین نگاه ساعتش کرد ساعت 11 بود 👱🏻♂️اره مگه چیه 👧🏻هیچی اصلا چیز خاصی نیست فقط ساعت 11 اومدیم کافه آدرین موهام رو زد پشت گوشم 👱🏻♂️خیلی زیبایی (نویسنده=اخییی محوش شدی) لپام گل انداخت نمیدونم چرا وقتی آدرین ازم تعریف میکرد لپام گل مینداخت آدرین گونم رو نوازش کرد تو چشماش نگاه کردم زل زده بود بهم 👧🏻آدرینننن انگار تازه به خودش اومد دستش رو سریع برداشت سفارشامونو آوردن بستنی من خیلی بزرگ بود فکر کنم باید تا آخر عمرم ازش میخوردم تا تموم میشد یه قاشق از اسکپ شکلاتی بستنی گذاشتم تو دهنم(ثنا=نویسنده من تو رو میکشم دلم خواست🥺🍨 ) (نویسنده=دوستان امیدوارم دلتون نخواد) تیکه های شکلاتش رو مزه مزه کردم کارامل روش خیلی خوشمزه بود بيسکوئيت که ریخته بودن روش محشرش کرده بود کناز ظرف موز هم گذاشته بودن کاملا محو بستنی شده بودم و سریع یه قاشم دیگه کردم تو دهنم آدرین داشت با تعجب نگام میکرد 👱🏻♂️فکر نمیکردم با یه بستنی ساده منو یادت بره 👧🏻یادم نرفته که بستنی عشق سوم زنگیمه 👱🏻♂️عشقم اول و دومت چیه 👧🏻اولی که معلومه تویی دومی هم طراحیه 👱🏻♂️من تو زندگیم یه دونه عشق دارم اونم تویی بازم لپام گل انداخت دیگه به این تعریفا عادت کرده بودم ولی الان آدرین یه جور دیگه داشت تعریف میکرد یه قاشق بستنی دادم به ادرین 👧🏻ببین باز داری لوسم میکنی پلگ از گوشه کت آدرین اومد بیرون 🐈⬛اینجا بستنی با طعم پنیر کممبر نداره 👧🏻بستنی با چه طعمی؟؟ 🐈⬛پنیر کممبر 👱🏻♂️پلگ فکر نکنم به جز تو کسی از اون پسنیر بخوره چه برسه که بستنی رو بسازن 👧🏻فکر نکنم داشته باشه ولی بیا از این بستنی بخور شاید دوست داشته باشی یه قاشق از بستنی موزی دادم به پلگ چشماش برق زد 🐈⬛امممم قابل تحمله ولی هیچی کممبر نمیشه پلگ خودش یه قاشق دیگه برداشت تیکی از کیفم اومد بیرون یه قلق دادم دستش 👧🏻تو هم امتحان کن تیکی عاشقش میشی تیکی یکم از بستنی شاتوت خورد و دوباره رفت تو کیفم به پلگ نگاه کردم که اسکپ موزی رو تموم کرده بود و رفته بود سراق طالبی 👧🏻چطوره پلگ 🐈⬛عا.....(نویسنده=ای ناقلا میخواستی بگی عالیه ولی نگفتی) قابل تحمله 👱🏻♂️مرینت فکر کنم دیگه باید پر یخچال مون رو بستنی کنیم پلگ خدشش اومد یه نگاه دیگه به پلگ کردم که کمتر از چند ثانیه اسکپ طالبی هم تموم کز و تا نصفه زعفرونی رو خورده 👧🏻پلگ مغزت یخ میکنه ها 🐈⬛مغز به چه دردی میخوره
بستنی ای رو که فکر میکردم تا آخر عمرم تمومش نمیکنم با پلگ تو نیم ساعت تمومش کردیم(من فقط 3 اسکپ خوردم ) 😁ساعت 12 نصفه شب بود رفتیم سوار ماشین شدیم تا بریم خونه 👧🏻❤️......... 👱🏻♂️جونم 👧🏻❤️❤️❤️❤️(مثلا کشید کلمه رو) 👱🏻♂️جانممممممم 👧🏻❤️❤️❤️ 🐈⬛ای بابا خوب بگو دیگه جون به لبم کردی 👧🏻پلگگگ😑 🐈⬛آدرین تو هم یکم تند تر برو امروز به یه شخص متشخص قرار دارم 👧🏻شخص چی؟ 🐈⬛متشخص..... تکرار کن. م.و.ت.ش.خ.ص 👱🏻♂️وای پلگ متشخص چیه 🐈⬛مشخصه دیگه 👧🏻میدونی یعنی چی؟ 🐈⬛آره یعنی متشخص 🐞شوای پلگ چه زود عاشق شدی کمتر از نیمساعت 🐈⬛بزار برانت توضیح بدم که چند نوع عشق وجود داره 1 عشق در یک نگاه 2 عشقی که با تنفر شروع شه و به عشق تبدیل بشه 3عشق طولانی مدت که من درگیر عشق در یک نگاه شدم و این دو نو گل نا شکفته درگیر عشقی که با نفرت شروع بشه و تبدیل به عشق بشه درگیر شدن 👧🏻هی پلگ ما کی از هم متنفر بودیم 🐈⬛تا اونجایی که من میدونم وقتی آدرین داشت آدامس رو از رو صندلی میکند تو فکر کردی داره میچسبونه و از دستش عصبانی شدی ولی روزی که زیر بارون بهت چتر داد عاشقش شدی 👱🏻♂️پلگ چی میگی واسه خودت 👧🏻اگه 1 روز نفرت هم حساب بشه آره دیگه درسته 👱🏻♂️تو یعنی واقعا از من متنفر شدی اون روز 👧🏻نه خیلی 👱🏻♂️اصلا به همچین موضوعی فکر نکرده بودم خم شدم سمتش و گونش رو 👩❤️💋👨 👧🏻ولی بعدش بد جوری عاشقت شدم چند دقیقه بعد رسیدیم خونه من زود تر از ادرین پیاده شدم و رفتم سمت در آدرین هم ماشین رو پار کرد از پله ها رفتم بالا و با کلید در رو باز کردم و یه جعبه جلوی در دیدم که کادو شده بود از رو زمین برش داشتم و درش رو باز کردم و از خوشحالی جیغ کشیدم
یه همستر خیلی کوچولو و گوگولی تو جعبه بود تا در جعبه رو باز کردم همستر از دستم رفت بالا و وایساد رو سرم اینقدر خوشحال شدم که جعبه از دستم افتاد آدرین خیلی ریلکس اومد سمتم 👱🏻♂️سوپرایزززززز 👧🏻❤️❤️❤️❤️ پریدم 👫 و پیشونیش رو 👩❤️💋👨 👧🏻خیلی گوگولیه آدرین همستر رو از روی سرم برداشت و دادش دستم خیلی کوچولو و ریزه میزه بود(دوستان من دقیق یادم نمیاد که مرینت گفت دوست داره اسم همسترش رو چی بزاره یا نه برای همین یه اسم از خودم میگم) 👱🏻♂️اینم پسرمون حالا اسمش ر. چی بزاریم یه بار دیگه بهش نگاه کردم سفید و قهوه ای بود 👧🏻کاستر 👱🏻♂️اسم قشنگیه حالا چرا کاستر 👧🏻همیشه دوست داشتم وقتی با تو ازدواج میکنم یه همستر بگیرم و اسمش رو بزارم کاستر 👱🏻♂️کاستر امروز دو روزش میشه ها دستم رو آوردم بالا و کاستر رو بوسیدم 👱🏻♂️حسودیم شد با نوک انگشت زدم رو دماغش 👧🏻به کاستر من حسوردی میکنی 👱🏻♂️خیلی حسودیم شد یه 👩❤️💋👨 کوتاه رو لبش زدم 👧🏻فکر کردی کسی جای تو رو برام میگیره آدرین موهام رو نوازش کرد و بوسید شون 👱🏻♂️خوبه که نمبگیره دوباره کاستر رو نگاه کردم 👧🏻پسر خوشکل من کیه..... گوگول مگولی من کیه.... عزیز دل می کیه..... آره تویی عشق من تویی.. پلگ از تو کت آدرین اومد بیرون و سرش رو از تاسف برای ادرین تکون داد 🐈⬛نگاه کن با یه همستر عوضت کرد 👧🏻نخیرم عوضش نکردم........ راستی مگه تو قرار نداشتی؟ 🐈⬛ای وای مای ایسکریم(مثلا اینگلیسی حرف میزنه ) 👧🏻بدو که دیرت نشه کاستر رو گذاشتم رو سر ادرین کاستر همینجور متعجب نگاهم میکرد 👧🏻ادریننننننن 👱🏻♂️جانم 👧🏻خیلی خوشگه واقعا سوپرایز شدم دوباره آدرین رو بغل کردم 👱🏻♂️میدونستم خوشت میاد کاستر دوباره اومد رو سر من آوردمش پایین 👧🏻چیکار میکنی کاستر خم شدم و جعبه ای رو که انداخته بودم برداشتم داخلش یه بسته بود بازش کردم کلی وسایل همستر توش بود (یه کلاه یه جلیقه یه قلاده که یه آویز نقره ای داشت و روش نوشته بود کاستر(من خودم تازه فهمیدم همستر ها هم قلاده دارن) ) برگشتم سمت ادرین 👧🏻تو میدونستی میخوام اسمش رو بزارم کاستر 👱🏻♂️اره 👧🏻از کجا 👱🏻♂️بار ها بهم گفته بودی که دوست داری یه همستر به اسم کاستر داشته باشی گونش رو 👩❤️💋👨 👧🏻خیلی خوبه که به فکرمی
از زبان مرینت از ادرین دور شدم و یکم دور و برم رو با نگرانی نگاه کردم 👱🏻♂️چیشده خوشگلم 👧🏻کاستر نیست 👱🏻♂️همین روز اول گمش کردیم 👧🏻کاستر....... کاستر..... کاستر...... 👱🏻♂️عزیزم اینجوری که نمیاد دو روزشه هنوز تعلیم ندیده 👧🏻کاستر کجا رفتی پسر 👱🏻♂️شاید رفته تو خونه دویدم رفتم تو خونه 👧🏻کاستررررررر... (2 ساعت بعد) با آدرین و تیکی و پلگ (البته پلگ بیشتر برای اینکه بخورتش ) کل خونه رو زیر و رو کردیم هر جایی که فکرش رو بکنید گشتیم (تو یخچال تو کابینت زیر فرش تو قابلمه و...... ) آدرین نشست رو مبل 👱🏻♂️وای ❤️ چه دردسری داشتم دوباره زیر مبل ها رو نگاه میکردم 👧🏻وای اگه کاستر پیدا نشه چی من بدون او میمیرم😭 👱🏻♂️عزیزم بیا بریم بخوابیم صلح خودش میاد بیرون 👧🏻تو کمد لباسام رو نگشتم دویدم رفتم طبقه بالا و در کمدم رو باز کردم و یکم زیر و روش کردم 👧🏻کاستر تو کجاییییی 🐞مرینت کاستر رو پیدا کردم مثل تیری که از تیر کمن ولم کرده باشن با همون سرعت رفتم طبقه پایین 👧🏻کو؟ .... کو؟ .... کجاست؟ تیکی به دمپایی ابریم اشاره کرد رفتم سمت دمپایی کاستر تو دمپای پای راستم خوابیده بود
👧🏻کاسترررررررر😑 خسته خودم رو انداختم رو مبل کنار آدرین و خودم رو تو 👫 جا کردم 👱🏻♂️خسته نباشید 🐈⬛خسته ام من الان خسته ام الان میخوای چیکار کنی 👧🏻با من بود 🐈⬛کفت نباشید نگفت نباشی پس یعنی جمع بست 👧🏻با احترام بهم گفت 🐈⬛2 ساعت گشتم آخرش هم نزاشتی بخورمش 👧🏻آخه تو همستر میخوری یا کممبر 🐈⬛چون قافیه داره پس مبخورم 👧🏻آخه تو چه میدونی قافیه چیه 🐈⬛ خوبم میدونم 👱🏻♂️نمیدونم چرا شما دوتا با هم کنار نمیاید (ثنا=آرین جون منو نویسنده خان بهتر از این دوتا کنار میایم نویسنده=خوبه خودت میدونی من خانم (خان) ثنا=تو هیچی نیستی) صدای زنگ در اومد 🐈⬛راستی بستنی سفارش دادم برو بگیرش 👧🏻پلگ 6ی بزار از کافیشاپ بیاین بعد سفرش بذه 🐞پلگ واقعا از کممبر دل کندی؟ 🐈⬛نه یه بار دیگه زنگ زدن 👱🏻♂️من برم سفرش های پلگ رو بگیرم زود برمیگردم آدرین رفت در رو باز کرد منم رفتم و کاستر رو از توی دمپایی در آورم و یه تیکه حز گذاشتم تو جعبه ای که توش بود گذاشتم و کاستر رو گذاشتم توش 👧🏻خوب بخوابی خوشگلم آدرین به یه شیشه (آکواریم بزرگ) و کلی پلاستیک دیگه اومد 👱🏻♂️فکر کردی من میزارم کاستر تو جعبه بخوابه با خوشحالی دویدم سمتشت و جند تا از پلاستیک ها رو از دستش کرفتم آدرین شیه رو گذاشت رو میز و پلاستیک هایی که دستش بود رو گذاشت کنارش منم پلاستیک ها رو گذاشتم کنارشون 👧🏻خب حالا باید از کجا شروع کنیم؟ 👱🏻♂️الان نشونت میدم
این قسمت آنچه خواهی دید نداره
امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (72)