
سلام کیوتا 💜🤍 این فیک واسه ارمی هاست👑 امیدوارم دوست داشته باشید🌺 اول یک خلاصه از داستان و شخصیت هاش میگم که خوب با روند داستان آشنا بشید 💜🤍💙
🚫❤️ شخصیت ها : ا/ت که شما باشید ۲۹ سال سن داری و دختر جذاب و کیوت با چشم و ابرو مشکی و موهای بلند سیاه صاف هستی و چهره کاملا شرقی و ایرانی داری ، شخصیت محکم و قویی داری ولی خیلی مهربان و دلسوزی ، پدر بزرگ و مادربزرگت رو خیلی دوست داری و بهشون میگی باباجون و مامان جون و بیشتر با خانواده مادریت در ارتباط هستی. در بهترین دانشگاه ایران تحصیل کردی و جزء ده متخصص برتر مغز و اعصاب در جهان هستی.😮
💛 کیم سوکجین (ورلد واید هندسام ) : . . . نیاز به معرفی داره ؟ نگو نمیشناسیش 😂
نکنه باید پارک جیمین * جیمین * رو هم برات معرفی کنم 🤨🤨
علی پدر ا/ت : ۵۰ سالشه و یک بیماری اعصاب به اسم میاستانی داره ( یک چیزی الان بگم نگی نگفتیا😅بعضی از بیماری ها من درآوردی و بعضی واقعی هستن 😅 اگه از لحاظ پزشکی درست نبود شما به بزرگی خودت ببخش ) کجا بودیم 🤓🧐 آها ببخشید 😄:-:-) پدر ا/ت با پرستاری ها و مراقبت های ا/ت و مادر ا/ت میتونه بیماری اش رو کنترل کنه 🤩💪👏👏👏 و تو این داستان ا/ ت رو تشویق میکنه که به ...... کمک کنه . ( نه واقعا انتظار داری الان بگم 🤨 بشین بخون داستان رو 😑 خودت میفهمی )
فاطمه مادر ا/ت (۴۷ ساله از تهران )هم یکی دیگه از مشوق های ا/ت بوده تا به ...... کمک کنه .(😜 حس فوضولیت گل کرده؟)
پدر بزرگ ا/ت ( پدرِ مادرِ ا/ت) اسمش محمده و خیلی مهربونه و باز هم مشوق ا/ت😍 ( راحتت کنم کل خانواده ا/ت مشوقش بودن ) مادربزرگ ا/ت همسر محمد اسمش زهرا هست و مهربون ولی در عین حال با جذبه و سختگیر هست .😍😊 خاله مجرد ا/ت هم اسمش ضحی هست و خیلی گله و با پدر و مادرش ( محمد و زهرا ) زندگی میکنه😍💜
ا/ت یک دایی داره به اسم دارا و یک زن دایی به اسم سارا که با محمد و زهرا تو خونه ویلایی بابا جون زندگی میکنن دو بچه دارن امیر رضا و مینا که امیر رضا ۷ سال و مینا ۹ سال از ا/ت کوچکتر هست .😍😍
🔥خب حالا بریم سراغ خلاصه داستان 📖📖 : این داستان در پایان سال ۲۰۲۷ اتفاق افتاده ( سال مرگ ارمی ها 😢😫😭) . به خاطر تموم شدن زمان قرار داد و فشار های عصبی روی اعضای بی تی اس ، بیماری جین اوت میکنه و حالش بدتر میشه به طوری که وقتی خیلی درد داره نمیتونه با دستاش کار کنه ، هر شب درد زیادی رو تحمل میکنه و نیاز به مراقبت داره 😭😭😫 ( این از وضع ورلد واید هندسام مون 😫 )
جیمین هم بعد از شنیدن خبر اینکه بی تی اسی دیگه وجود نداره چون پشت فرمون بوده تصادف میکنه و دچار مشکل نخاعی میشه ( توجه توجه بیماری من درآوردی هست ، یه طوری قطع نخاع شده که دستاش بی حس هستند ولی میتونه اونا رو تکون بده اما نمیتونه با دستاش کار هایی مثل بستن دکمه لباس و نوشتن به خط خوب و... رو انجام بده . ممکنه بعد از یه مدتی بیماریش خوب بشه ) بمیرم واسه موچیمون 😭😭😭😭😫😥😢
دکتر مخصوص جین و جیمین بهشون پیشنهاد میده که تحت نظر تو قرار بگیرن تا درمان بشن ، بعد از اینکه متوجه میشی که قراره پزشک جین و جیمین بشی از اونجا که ارمی هزار آتیشه بودی قبول میکنی که بهشون کمک کنی 🤩🤩😍😍💜 کل خانواده ات هم مشوقت بودن ( فوضولیت برطرف شد ؟! این چیزی بود که خانواده ات مشوقت بودن کمک به جین و جیمین )
جین و جیمین قراره بیان ایران ، از اونجا که تو ارمی بودی بهانه کردی که چون محلی برای استراحت ندارن با تو زندگی کنن ، زندگی با بی تی اس توی یک خونه ؟!......
خب حالا که با روند داستان آشنا شدید ، اگر نظری یا انتقادی دارید حتما بگید 😍 دوست دارید داستان چطور ادامه پیدا کنه ؟ فعلا ژانر داستان عاشقانه و اجتماعی هست ، خوش حال میشم اگه با ایده هاتون همراهیم کنید 😍😍💕💕💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😡😡😡 آرمی ها نمیمیرن .
تو هیتری یا ارمی؟؟؟
مطمئنی آرمیی؟
🤔🤔🤔🤨🤨🤨
و اینکه دیگه ادامش نده 😐
ببخشید ترو خدا من رو ببخش 😭😭😭
ولی دیگه آدامس نده و یک داستان خوب تر بنویس
چشم دیگه ادامش نمیدم ☺😇
نظرا رو گفتی و کار خوبی کردی دلیلی نداره که ببخشم چون کار اشتباهی نکردی😇
راستش میخواستم حذفش کنم اما چون به تعطیلات خورد فراموش کردم.
فایتینگ ارمی 😉😇
لطفا داستانت رو ادامه بده