
امیدوارم خوشتون بیاد
ساحره و لولو دنبال اون بچه میگشتن.بچه، فرزند آب و هوا بود که پادشاه، به خاطر حکومت خودش دستور داده بود اون بچه رو بکشن.هرکی که اینکارو بکنه پاداش خوبی میگیره.ساحره به خاطر پاداش، این کار رو قبول کرده بود.لولو:«تو اون بچه رو نکشتییییی؟میدونی اگه پادشاه بفهمه چیکار میکنهههه؟»ساحره:«معلومه که نکشتمش من فقط اونو قایم کردم»در همون حال که با هم حرف میزدند همه جارو میگشتن.که ساحره با به یاد آوردن اینکه بچه کجاست، تندی به سمت دریاچه رفت.بچه خوشگل و تپل با چشم ها و موهای آبی، درحالی که شصتش رو میخورد به اطراف نگاه میکرد.ساحره بچه رو از داخل سبد در آورد و لبخند شیطانی زد.لولو:«حالا باهاش چیکار میکنی؟»ساحره:«شیره جانش رو ازش میگیرم»*۲۰سال بعد*
جنی به یک درخت تکیه داده بود و کتاب میخوند و یونا روی درخت نشسته بود و نقاشی دوچشم و میکشید.این دوتا چشم و تو خواب شب قبل تولد پونزده سالگیش دیده بود.عجیب بود چون امشب شب تولد هیفده سالگیشه و دیشب خواب همین چشم ها رو دیده بود.محو اون چشم ها شده بود تا اینکه با صدای جنی اونی به خودش اومد. جنی:یونا؟سه ساعته دارم صدات میکنم، کجایی؟داره دیر میشه بیا بریم خونه.یونا:باشه اونی. وسایلش رو داخل کیفش گذاشت و از درخت پایین اومد.جنی با یونا رفتن خونه ی، یونا اینا.تا در رو باز کرد داییش رو دید که روی مبل نشسته مامانش با لخندی روی لبش یه کیک تولد دستشه که روش عکس یوناست.جنی یونا رو به جلو هل داد خودش رفت داخل..........نیم ساعت بعد..........(یونا ویو)وقت باز کردن کادوها رسید.بعد از باز کردن کادو مامان و جنی رفتم سراغ کادو دایی جین.با دیدن تابلوی نسبتا بزرگی نگاه شیطنت آمیزی به دایی کردم.جین:این تابلو از بین تمام تابلو ها نظرمو بیشتر جلب کرد.
سعی کردم چیزی بخرم که عین خودم جذاب باشه.یونا: مگه تو هم جذابی؟ جین:هوی..با داییت درست حرف بزن.تازه، مگه از من جذاب تر تو دنیا وجود داره؟. یونا: معلومه که هست، من! جین:دروغگوی خوبی هستی.😂یونا:ممنونم بابت تابلو. جین:خواهش میکنم.فقط تابلو رو جایی بزن که هرروز صبح وقتی از خواب پا میشی تا وقتی که میخوای بخوابی به یاد دایی جذابت بیوفتی. *موقع خواب*. تابلو رو روبروی تختم زدم و خوابیدم.نصف شب با صرو صدای چیزی از خواب بیدار شدم.چراغ خواب روشن بود والی من مطمئنم که خاموشش کردم! خواستم تکون بخورم ولی انگار دست و پاهام با طناب نامرئی بسته شده بود.به اطرافم نگاه کردم.سر و صدا میومد.انگار یه نفر داره دنبال یه چیزی میگرده و به خاطر همین همه ی وسایل هارو به پشتش پرت میکنه.با ویزی که دیدم چشمام چهارتا شدن.اون دیگه چی بود؟شبیه یه کوتوله بود.
کوتوله که اگار نگاه منو احساس کرده بود به طرفم چرخید.با بهت بهش نگاه میکردم.با یه بشکن روی هوا معلق شدم.موهام روی هوا تاب میخوردن.کوتوله با صدای نسبتا بلدی گفت:«کجاستتت؟». -چی کجاست؟. +یعنی میگی نمیدونی؟. -اصلا تو کی هستی؟دنبال چی میگردی؟ کوتوله چشم غره ای رفت ناپدید شد.ناپدید شدنش مساوی شد با افتاد من روی زمین.رفتم رو تختم و درحالی که سعی میکردم به خودم بگم اون فقط یه خواب بوده بخوابم.اگه یه خواب بود چرا وقتی افتادم روی زمین دردم اومد.هوفف وللش بابا.تا چشمام گرم خواب شد، دوباره یه صدایی اومد... .
فالو=فالو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
❤️
عالی بودددد
❤️
؟؟؟؟
معلوم نیست
ولی تمام سیعمو میکنم زود بزارم
عالی بود قسمت بعد رو کی میزاری
ببخشید غلط املایی زیاد داره😁