
اقا من دیگه نمیتونم چطوری رسید پارت سی و سه🤡
معلوم شد ک میون ومپایر میشه و یوکی ولف پایر... *حال کردین؟🤡... توی همین دو هفته پوست میون حالت رنگ پریدگی گرفته بود و سفید دیده میشد... یوکیم بعضی اوقات بد💃🏻ن دردای بدی میگرفت ک سوکجین بهش میگفتم بخاطر تغییرات بد🤡نیته و زود خوب میشه..._بچه ها نظرتون چیه بریم شهر بازی؟... _واییی عار بریم... _نظرت تو چیه میون؟... _منم خوشم میاد بریم... _خب مردا ک ب حرف خانمشون گوش میدن... _یااااا... با حرف ایو صدای معترض نامجون و سوکجین بلند شد... _مگ همینطوری نیستین؟... _خب چرا... _اوکی یک ساعت دیگه راه بیفتیم... _باش... میون و یوکی سمت اتاقشون رفتن و هرکدوم مشغول یک کاری شدن... ایو روی کاناپه رو ب روی نامجون و سوکجین نشست و بهشون لبخند زد... _خیلی زن زلیلین..._اصن اینطور نیس... _خودت تایید کردی بعد میگی نیس؟... _اصن تو ب ما چیکار داری؟ سرت تو کارت خودت باشه... ایو با حرف سوکجین بلند خندید و سمت اشپزخونه رفت... _باشه حالا میخاین برای بازیا کجا بریم؟... _ب نظرم اینه رو بریم... _وای خدا... من چشم درد گرفتم فرض کن ی جا میری پونصد تا از خودتو میبینی... _همینش جالبه... _باشه ولی من نمیام... _اوکی... "نیم ساعت بعد"... میون و یوکی رو ب روی نامجون و سوکجین نشسته بودن و باهاشون صحبت میکردن... _یوکجینا یکی از خصوصیاتت چیه؟... سوکجین نگاه خبی💃🏻ثانه ای ب نامجون کرد و ابروهاشو بالا انداخت... _هیونگ ن... سوکجین از جاش بلند شد و کم💃🏻رشو ب پشت خم کرد... _یاااا الان میشکنی... _هیچیش نمیشه... _دارع پل ایستاده میزنه؟... _دقیقا... _واییی سوکجینااا... سوکجین بعد زدن پل ایستادش چرخید و ب یوکی نگاه کرد... _دیدی؟ خیلی کش میام... _یااا منم میخام یاد بگیرم... _میشکنی ها.. _نمیشکنم... _پوستت کشیده میشه... _ووییی، عیب نداره... _اوکی بیا بهت یاد بدم... یوکی با شوق از جاش بلند شد و پیش سوکجین رفت... میون و نامجون کنم هم نش💃🏻ستن و بهشون نگاه کردن... _ ب نظرت میتونه؟... _اگ بخاد... _اوکی یوکیا... سوکجین دستشو پشت کم💃🏻ر یوکی گذاشت... _سعی کت بری عقب... ن ن اون عقب... یوکی برای فان کردن قضیه، وقتی سوکجین گفت بری عقب چند قدم ب پشت رفت... و صدای خنده همه بلند شد... _اون عقب ن... همشو ب پشت... _وای دردم میگیره... _دیگه گفتم درد داره... _ن من میتونم... سوکجین دوباره پشت کم💃🏻ر یوکیو گرفت و یوکی ب عقب خم شد... _اوکی... حالا دستاتو بده بالا... عاخ... _اوی ببخشید... _اخر سر این کارت یا من میمیرم یا تو... یوکی اروم خندید و همونطوری ک دستاش بالای سرش بودن ب عقب خم شد، تا جایی ک دستاش ب زمین خوردن... _تادااا... _واییییی... ایو اونیییی... ایو با جیغ پر شوق یوکی برگشت و وقتی دیدش چشماش درشت شد... _یا خدا، چرا شکستی؟؟... همه با حرف ایو خندیدن و ایو همونطوری ک تعجب کرده بود ب یوکی نگاه کرد... _نگا چقد کش اومدم... _سوکجینا نگفتم اینطوری نکن... _خودش خاست بمن چه؟... *بچم راش میگه🌝...
_باشه حالا صافش کن، بعدم برین حاضر شین راه بیوفتیم... ب یونجون و ساناعم بگین... _اوکی... سوکجینا، کمک... سوکجین دستای یوکیو گرفت و اونو سریع بالا کشید... _حال داد؟... _عارهههه... خیلی خوب بود... میون اونیم ی چیزی مث این بلده... _ن نمیرم... _اونی اذیت نکن... *دوزتان ایناش من دراوردیه ها😭😂... _برووو... یوکی بزور دست میونو گرفت و بلندش کرد... _باشه فقط برین اونور... سوکجین و یوکی یکم از میون فاصله گرفتن و با شوق منتظر موندن ک ببین میون چیکار میکنه... میون دستاشو بالای سرش برد و بالانس زد... *رو دستاش واستاد🤡... چند ثانیه بعد وقتی میخاست بیاد پایین پاه💃🏻اشو ب💃🏻از کرد و صدوهشتاد زد... *خودمم دردم گرفت... با همین کارش صدای جیغ همه بلند شد... _یاااااااا... چطوری... عاااا... میون از جاش بلند شد و با قیافه کیوتی ب بقیه نگاه کرد... اون وسط فقط یوکی بود ک غافلگیر نشده بود... بامزه ترین قیافه رو ایو داشت... با چشمای درشت ب میون خیره شده بود و نفس نفس میزد... _توروخدا اینکارو دیگه نکن..._اوکی... میون و یوکی سمت اتاقشون رفتن و لبا💃🏻ساشونو عوض کردن... یوکی سمت اتاق یونجون و میون سمت اتاق سانا رفتن و صداشون کردن... _سانایا لباس بپوش بریم... _اوکی... _یونحونا حاضر شو... _حله... سانا و یونجونم لبا💃🏻ساشونو پوشیدن و همه از عمارت خارج شدن... وقتی ب شهر بازی رسیدن یک ربع بحث میکردن ک چی برن... _اوکی اول اسکیت یو میریم بعدش ماشین بازی حلههه؟... _اوک... نامجون کارتشونو برای دو تا بازی شارژ کرد و همه سوار اسکیت یو شدن... میون بار اولش بود و هیچی میترسید... و سوکجینم مدام اذیتش میکرد... _ببین، میره اون بالا بالا بالااااا... بعدش یهویی میاد پایین*خنده... _یااا هیونگ همینطوریش خیلی ترسیده اذیتش نکن... نامجون دست میونو محکم گر💃🏻فت و بهش لبخند زد... میون یکم از استرسش خابید ولی تهش دلش بازم میترسید... "میخایم باز برو روشن کنیم لطفا چک کنین ک کمربنداتونو محکم بسته شده باشن"... میون برای بار شیشم کمربندشو چک کرد و نفس عمیق کشید... نامجون از این استرس کیوت میون خندش گرفته بود... _نامجونا نخند... _وای خدا، سوکجین هیونگ بار اول ک سوار شد اینقد نترسید... تازه از توعم کوچیکتر بود... _برو بابا، عوضش من از کوه بالا میرم... بعد ماشین بازی میریم صخره نوردی... نامجون ابروهاشو بالا انداخت و لبخند زد... _اوکی... ولی اگه صدای جیغت از یوکی بلندتر باشه برات پشمک میخرم... _جدی؟... _عار... _اوکی... میون گلوشو صاف کرد و چندبار سرفه کرد تا بتونه کاملا جیغ بزنه... اسکیت یو ب سمت بالا حرکت کرد... میون دست نامجونو محکم گرفت و نفسشو بیرون داد... ک یهو... _جیغغغغغغغغغغغغغ... جیغغغغغغغغغغغغغ... درسته صدای خود وسیله خیلی بلند بود... ولی صدای میون چندبرابر همون بود... مث اینکه ب قیمت پشمک میخاد حنجرشو از دست بده... صدای جیغش اینقد بلند بود ک خود یوکیم تعجب کرده بود... _این میون اونیه؟... _یاهاش شرط بستم... یا علی بسم الله... بعد ده دقیقه دستگاه ایستاد و همه پیاده شدن... میون میون ک تقریبا بیهوش بود چون نمیتونست درست راه بره...
میونا چرا اونقد جیغ میزدی؟..._نامجون گفته بود اگ جیغام از یوکی بلندتر باشه برام پشمک میخره..._خب نامجون،یوکی اصلا جیغ نزد پس برا هممون بخر..._یاااااا..._اذیت نکن دیگههه🥺..._خودتو اونطوری نکن..._نامجونی؟🥺...نامجون هربار چشمش ب قیافه کیوت میون میوفتاد بیشتر خندش میگرفت..._عااییییی باشه..._ملسی نامجونییی... نامجون سمت دکه پشمک فروشی رفت و چندتا پشمک گنده خرید..._واییی دلم نمیاد بخورمش...بیاین ی عکس بگیریم...یوکی گوشیشو برداشت و ی عکس سلفی با همه گرفت..._اوممم...خیلی خوشمزسسس...ممنون نامجونااا...همه بعد خوردن پشمکشون سمت زمین ماشین بازی رفتن و ی ماشین برداشتن..."نامجون-میون...سوکجین-یوکی...ایو-سانا...*یونجون عزیز بعلت بی حوصلگی سوار نشد:)"...ب محض روشن شدن ماشینا میون ماشینشو محکم ب ماشین یوکی کوبوند..._یاااا بزار شروع شه خانم کیم..._خانم چی؟..._کیم...ناراحت نباش من خودم دیگه سونگ نیستم..._راس میگی...ولی ما ک هنوز..._اوکی اوکی این چیزا رو نیارین وسط...نامجون تا ماشینتو صاف نکردم بزن بغل...نامجون زبون درازی ای ب سوکجین کرد و ب میون کمک کرد تا ماشینو جا ب جا کنه..._اوکی برین کنار نفتی نشییییییییننننن...سانا با سرعتی زیاد یاز جلوی سوکجین و یوکی رد شد..."یک ربع بعد"...همه بعد یک ربع تصادف و جراحات از ماشینشون بیرون اومدن..._خب دیگه کجا بریم؟..._میون گفت بریم صخره نوردی...کی میاد؟..._من میترسممم...چطوری میری واقعا؟..._از ی صخره نوردی میترسی؟خب نامجون شی بازم منو مسخره کن..._هیونگ خجالت بکش...کی میاد؟..._من میام..._خب میون و ایو نونا...دیگه کسی نیست ن؟..._اوکیه زود برو..._خب اونی بیا شرط بندی کنیم..._سر چی؟..._هرکی زودتر بالا رفت..._همرو شام مهمون کنه..._خوبه...میونا پول کافی اوردی دیگه؟...میون صورتشو جلوتر برد و لبخند زد..._تو باید مارو مهمون کنی اونی جون...وقتی نوبت میون و ایو شد بعد بستن کمربندشون*همون چیزی ک بهشون وصل میکنن:)...پیش مسئول بازی رفتن و بهش گفتن تو ی زمان مشخص سوت بزنه..._باشه عزیزم...اماده این؟یک،دو،*سوت...میون و ایو خیلی سریع شروع کردن ب بالا رفتن از صخره ها...اولا ایو از میون بالاتر بود ولی میون پاشو روی نزدیکترین سنگ ب ایو گذاشت و خودشو بالا کشید..._یااا بازم صدوهشتاد زد...ایو وقتی دید میون اینقد نزدیکشه سعی کرد خودشو زودتر برسونه ولی دیگه میون برنده شده بود..._من بردمممم..._ایو نونا امشب مهمون توییما..._ساکت شو بچه...ایو با کلی سختی خودشو ب بالا رسوند و ب محض رسیدن دراز کشید..._ن،خوشم اومد..."4 ساعت بعد"...همه بعد چهارو نیم ساعت بازی کردن با خستگی روی صندلیای کافه توی شهربازی نشستن..._وای چقد حال دادددد..._ساعت چنده؟ده و نیمه..._ی زمانی ما تو این ساعت داشتیم سوالای نامجونو جواب میدادیم...نامجون با حرف میون بلند خندید و موهاشو عقب داد..._تازه بعد تعطیلاتونم باید جواب بدین...بخدا اگه تو این ترم تنبلی کنین..._ن بابا ما همیشه شاگر اولیم..._ببینیم..._وای من میخام قهوه سفارش بدم کی میخاد؟... _برا منم یکی سفارش بده... _اوکی... _منم میخام... _اوکی سوکجینا توعم میخوری؟... سوکجینا... سوکجین هیچی از حرفای یوکی نمیشنید... فقط با ی لبخند ب صورتش خیره شده بود ک با بکشنی ک نامجون جلوش چشمش زد رشته افکارش پاره شد...
💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوزتان عزیز و همراهان گرامی…😃
مهوشتون حرف میزنه…💃🏻
پارت جدیدو با یکم تاخیر میزارم چون ی موشکل پیش اومده و خلاصه نمتونم بزارم:)ولی فردا با سه/چهارتا پارت جبران امروزو میکنم:)با تجکر از حمایتاتون🌚❤
پارت بعد رو کی میزاری😢
نیومد دوباره گذاشتم:)
آخهی🥺
پس یعنی صحنه هاشو حذف کردی؟🥲
عار دیگه مجبورم حذف کنم...میخای ایدی بده تو پیوی ی جای دیگ بگم🤡💪🏼
پارت ژدید اومدددددددددددد
منظورت توی یه برنامه دیگست یا من درست متوجه نشدم؟
ایدی بده... مثلا روبیکا... اونجا بگم😂😭
عالیههه کاش فردا بیدار شم ببینم رگباری پارت دادییییی
بزار ببینم اگ رد شد باید دوباره بنویسم...ی سی سالی هس تو بررسیه…🤡💔
☹️💔😐
🤡
چهل تا بازدید🙂
بخاطر بازدید نزدن هم احساس گناه میکردم😔😂
قربون احساس گناهت😭😂
😂😂😂😂
فردا که پاشدم با پارت های رگباری مواجه میشم:))
🥲💪🏻
برم پارت بعدم بنویسم💃🏻سیو چار تو بررسیه
هورااا
جیغغغ
پستان
ذوققق
یسسس
پستان؟پستان چی بود این وسط؟💀
بخدا کار کیبوردمه "دستتت" بود
عه توعم کیبوردت پنیرکشه؟😂😭
اره😢😂💔
مال منم بعضی وقتا پنیرکش میشه😂😭
چرا پارت جدید نمیزاریییییی
فک کنم چون صحنه داش رد شه:)
هووووووف
🤡
کی میزاری باز؟
اگ رد شد باید دوباره بنویسم...:)))))
البته چن روز نیستم:)
هعی،چرا؟
میریم مفاسرت😃💪🏻
مامانم گفته حق نداری بنویسی ولی من سوسکی مینویسم🤡💃🏻
خوش بگذره🖤✨
مرسی که به فکر مایی:)))
راستی چه شهری هستی؟بنطرت هم شهریم؟من بابلم
ملسییییی😃💗
ن من مشدیم😃
اهاا
عار😃
عالی♡
من مشتاقم بفهمم سوکجین_سان به چی فکر می کرده😂
کجا رو میگی؟بگو بهت بگم پیدا نکردم😭😂
آخرین جمله های صفحه ی سه🙃
داشت با عش💃🏻ق ب یوکی نگاه میکرد:)
به به به🙃انشالله عروسی ما رو هم دعوت می کنن💃🏻
همتون دعوتین😃💪🏼
به به پس من می رم لباس بخرم😂 به میون و یوکی-چان بگو با من بیان ببینیم چیز خوشگلی پیدا می کنیم یا نه.سانا و ایو -چان هم اگه سرشون خلوت بود بیان😂
حتما میگم😭😂
دستت طلا😂❤
قربونت😃😂😭
برا این پارت کامنت زیاد نداده بودم احساس گناه میکردم😐
😭😂
😂😂😂
50
49
48