ناظر عزیزم لطفا منتشر کن:) -تابع قوانین تستچی
آدرین:« از اتاق بیرون اومدم و الارا رو دیدم که گوششو به در چسبونده بود و انگاری مشغول فال گوش ایستادن بود. با دیدن من دستپاچه شد و سریع صاف ایستاد و گفت:« عه اومدی.» ادرین:« داشتی فضولی میکردی؟.» خودشو به نفهمی زد و گفت:« نه بابا..من فقط...» قاطعانه گفتم:« داشتی فضولی میکردی.» الارا:« خب..اره. حرفاتون خیلی وسوسه کننده بود..نتونستم جلوی خودمو بگیرم ببخشید.» لبخندی زدم و گفتم:« اشکالی نداره ولی راجب این چیزایی که شنیدی نباید به هیچکس حتی مادرت چیزی بگی خب؟.» الارا:« باشه قبوله.» یکم به اطرافم نگاه کردم و گفتم:« خب اول میخوای کجا رو ببینی؟.» الارا:« من اطلاعات زیادی راجب طبقه های اینجا ندارم..چون بابا هیچی راجب اینجا به من نمیگه..اون هنوز منو یه بچه بیشتر نمیدونه.» نیشم باز شد:« مگه بچه نیستی؟.» اخمی کرد و گفت:« من 18 سالمه! چند ماه دیگه وارد 19 سالگی میشم. به قول قدیمی ها چند وقت دیگه...» پریدم وسط حرفش و گفتم:« نکنه وقت شو.ه.ر کردنت میرسه؟.» گونه هاش سرخ شد و گفت:« از کجا میدونستی؟.» شونه هامو بالا انداختم و گفتم:« این حرفای اضافیو نزن بچه!.» راهمو به سمت اسانسور گرفتم که تند تند دنبالم اومد. وقتی سوار اسانسور شدیم گفت:« میخوای منو کجا ببری؟.» ادرین:« طبقه پنجم. کالج اموزش طراحی..» الارا:« اما خوب میدونی من توی طراحی استعداد چندانی ندارم..برخلاف تموم اعضای خانواده. حتی اماندا از من بیشتر استعداد داره.» ادرین:« من چندتا از طراحی هاتو قبلا دیدم..قبل اینکه از خونه برم. از نظرم با تمرین و تکرار خیلی بهتر میشی.» الارا:« نمیدونم که بشه...» ادرین:« بهم اعتماد کن.» اسانسور ایستاد و وارد طبقه پنجم شدیم که هیچ صدایی از اطرافش بیرون نمیومد. یه قسمت طبقه فقط میز بزرگی بود که انواع وسایل طراحی روش قرار داشت و جاهای دیگه فقط در و اتاق های کوچک بود که به عنوان کلاس اموزش طراحی ازشون استفاده میشد. الارا رو به طرف یکی از اتاق ها که در طلایی سفیدی داشت بردم و اروم در زدم. خانومی در رو باز کرد که دبیر این کلاس بود. موهای قهوه ای رنگ براق و و چشم های سبز آدامسی داشت. گفتم:« سلام خانم بوستیه.» خانم بوستیه لبخندی به گرمی افتاب زد و گفت:« سلام ادرین عز.یزم چه عجب از این طرفا اومدی؟.» به داخل اشاره ای کردم و گفتم:« کلاس داشتین؟.» بوستیه:« هنوز شروع نشده کارم داشتی؟.» اشاره ای دیگه به الارا که کنارم بود کردم و گفتم:« این الاراست...خواهرم.» کلمه ی خواهرم رو با مکث گفتم..حتی الارا هم تعجب کرد. ادامه دادم:« میخواستم ببینم اگر میشه و یه جای خالی توی کلاستون دارین یه مدتی برای اموزش به اینجا بیاد.» الارا اروم زیر گوشم گفت:« مطمئنی بابا قبول میکنه؟.» سرمو اروم تکون دادم و خانم بوستیه گفت:« جا که داریم ادرین عزیزم خیلیم خوشحال میشم به خواهرت اموزش بدم..فقط کی میخواین بیاین؟.» به الارا گفتم:« الان میتونی بری؟ منم یه چند ساعت دیگه میام دنبالت و میرسونمت خونه.» الارا سرشو تکون داد و خانم بوستیه با خوشحالی گفت:« پس خوبه! الارا بیا بریم.» از هم دیگه خدافظی کردیم و الارا وارد اتاق شد..منم به اتاق خودم رفتم که تا چند ساعت دیگه به کارهام برسم..*** ادرین:« بعد اینکه کارهام توی شرکت تموم شد به طبقه پنجم رفتم دنبال الارا. الارا از کلاس بیرون اومد و از خانم بوستیه هم تشکر کردم..همینطور که سوار ماشین میشدیم ازش پرسیدم:« کلاست چطور بود؟.»
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک