11 اسلاید صحیح/غلط توسط: MER انتشار: 1 سال پیش 30 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام این هم قسمت جدید امیدوارم لذت ببرید
رونا داستان دخترش را برای هرمیون تعریف کرده بود . حتی فکر کردن به اینکه چنین اتفاقی برای رز بیافتد روح هرمیون را آزار میداد .
ـ هنوزم شما نمیخواید کمکمون کنید ؟ 😟
ـ ما همیشه داریم به شما کمک میکنیم 😏
ـ اونکه آره ولی ما نیاز داریم زودتر جنگ تموم بشه 😐
ـ در اون مورد دست ما نیست 😔 درضمن در مورد اینکه ما رو دیدی با کسی صحبت نمیکنی 😡
ـ ولی 😟
ـ بسه دیگه وقتشه برگردی و خودت رو از لیست مرده ها دربیاری 😏
ـ آخ 🤦 .... دیدن اسطوره هام باعث شد کاملا فراموش کنم 😅
ـ اگر از اینجا برم چطوری پیداتون کنم ؟ 🤨
ـ زمانی که لازم باشه ما خودمون پیدات میکنیم 😏
رونا دستش را روی شانه هرمیون گذاشت و او را به سمت بیرون هدایت کرد . به محض بیرون رفتن شخصی رو به روی آنها ظاهر شد .
ـ حالت خوبه هرمیون 😒
ـ هری ؟ 😧 حالت خوب شد ؟ 😐
دست های هری کاملا باندپیچی شده بود و چوبش در دستش بود .
ـ زیادی خوابیدم 😒 وقتشه با دشمنمون روبه رو بشیم 😤
ـ زیاد به خودت مغرور نشو پسرک 😏
ـ این خانم کی هست هرمیون ؟ 😒
گودریک هم از کلبه خارج شد . هیکل چهارشونه گودریک برای هری آشنا بود .
ـ پس اون مرد رو پیدا کردی 😏 ...
ـ اون گودریک گریفیندوره 😌 ... و ایشون بانو رونا ریونکلا هستند 😅
رونا مشتش را به فرق سر هرمیون کوبید .
ـ خیر سرم همین چند دقیقه پیش گفتم به هیچکسی چیزی از ما نگو 😡
گودریک کر کر میخندید .
ـ هنوزم عوض نشدی رونا 😂
ـ که اینطور نفهمیدن این موضوع حماقت خودمون بود وقتی سالازار زنده هست باید احتمال میدادیم شما هم زنده باشید 🤦 ... بانو هافلپاف هم هستند ؟ 🙄
هرمیون جوابی نداد و از سر ترس نگاهی به رونا میکرد .
ـ اون به یک ماموریت رفته بر میگرده 😒
هرمیون و هری به هاگوارتز برگشتند . حمله توسط اساتید خنثی شده بود . هری به دفتر مک گوناگال رفت . مک گوناگال با دیدن هرمیون از جایش بلند شد و به سمتش رفت دستش را روی شانه هرمیون گذاشت .
ـ خوشحالم که سالمی 🙂 ... هم حماقت کردی و هم جون ما رو نجات دادی 🙄 تا شعاع دو کیلومتری هاگوارتز جسمیابی غیر ممکنه و تو سعی کردی این فاصله رو با دویدن از دست مار ها فرار کنی 🤦
ـ شانس آوردم 😓
ـ این مدت کجا بودی ؟ 🙄
ـ این موضوع رو بیخیال طبق اطلاعات که به دستم رسیده هرمیون ارتباط سالازار با هاگوارتز رو قطع کرده ، سوال اینجاست طی حمله اخیر آیا واسطه جدیدی کار گذاشته یا نه 🤔 هرمیون میخوای هاگوارتز بمونی ؟ 😒
ـ من میخوام یک مدت از وزارت سحر جادو فاصله بگیرم زیادی خستم 😔
هری با پودر پرواز به وزارت خونه رفت . همه از دیدن هری متعجب شدند . چون خبر ناپدید شدن هری از سنت مانگو همه جا پیچیده بود . هری بدون توجه ه افراد که به او نگاه می کردند به سمت آسانسور رفت .
ـ من رو ببر به دفتر رئیس کل 😒
ـ اوه ... ارباب هری ... البته ... 🙄
پس از چند دقیقه هری به دفتر پرسی رسید . وارد دفتر شد ، لیلی ، آلبوس و جیمز داشتند با پرسی در مورد گم شدن هری صحبت می کردند و درحال گرفتن ماموریت برای پیدا کردن هری بودند که چشمشان به هری افتاد . همه چشمشان در آمده بود و نمیدانستند چی بگن .
ـ خب سلام 😒 از هاگوارتز برگشتم ، هرمیون هنوز زندست 🙂 ... شما دارید چیکار میکنید 😡 ... مگه دامبلدور برنگشته شما باید الان رو یک استراتژی برای اون کار کنید 🤨
لیلی بلند شد و پدرش را بغل کرد ، خیلی وقت بود که پدرش بیهوش بود جیمز و آلبوس هم آمدند و دور هری حلقه زدن .
ـ از دیدنتون خوشحالم بچه ها 🙂 ... هی لباس فرم جدیدت بهت میاد لیلی 😏 ... تبریک میگم 😌
ـ ممنونم بابا 🙂
ـ بهتر نبود اول میامدید اداره کل یا پرستار ها رو در جریان میزاشتید ؟ 😓
ـ وقتی بهوش اومدم پرستار ها در مورد کشته شدن هرمیون صحبت میکردند ، باید خودم میرفتم برسی میکردم 😔(نویسنده : هری همه چیز رو نمیگه ، میدونم برای خیلی هاتون سوال شده هری چطور جای هرمیون رو پیدا کرد یا چطور تو منطقه هاگوارتز جسمیابی میکرد )
ـ لیلی تو برگرد به سنت مانگو 😒 هنوز پات کاملا خوب نشده 😔
ـ ولی پدر 😧
لیلی به سنت مانگو برگشت . تیم جیانا از گشت برگشته بود ، هنوز هیچ اثری از دامبلدور یا گریندلوارد نبود . ناراحتی در چهره هری موج میزد کسی که بارها نجاتش داده همچون پدر مراقبش بوده اکنون تبدیل به بزرگترین دشمنش شده بود . البته گریندلوارد هم کم مصیبتی نبود کسی میتوانست تکه هایی از آینده را ببیند . شخصی جاهطلب که رویا فرمانروایی بر زمین را دارد ، گریندلوارد حتی بدون تحت کنترل بودن سالازار هم خطرناک بود . گریندوارد و دامبلدور کسانی بودند که حتی برای چهارجادوگر هم کار راحتی نبودند . از طرفی سرعت عمل دامبلدور و از سویی آینده بینی گریندلوارد هیچ یک مبارزان معمولی نبودند . هری کنترل کاراگاهان بریتانیا رو بر عهده گرفت . تیم های پنجاه نفره در تمام کشور پخش شده اجازه اجرا تمامی اعمال خشونت بار به کاراگاهان داده شده بود آنها حق داشتند دشمنشان رو به هر روشی با هر قدرتی نابود کنند . افشا جامعه جادوگری هم کار را برای کاراگاهان ساده تر کرده بود آنهمه مخفی کاری لازم نبود . ولی مردم با دیدن جادوگران خود را در خانه مخفی میکردند .
گریندلوارد در لندن ظاهر شد . بر روی برج بیگ بلت ایستاد محو تماشا لندن شد تیم جینا و تیم هری که هر دو در لندن مستقر شده بودند . برج را محاصره کردند . گلرت لبخندی زد خود را پرت کرد . نیمه های راه بود که جادوگران به سمتش شلیک میکردند . گلرت ناپدید شد . در همان شروع کار سه کاراگاه خاکستر شدند و مردند . طلسمی از پشت به سمت جیانا می آمد جیانا چوبش را تکانی داد و طلسم به سمت هوا پرتاب شد . جیانا به سمت عقب برگشت ولی گلرت آن پشت نبود .
ـ یک حلقه دو لایه تشکیل بدید نصفتون بیرون حلقه و نصفتون درون حلقه رو پوشش بدید 😤
هری ناپدید شد . گلرت وارد حلقه شد . چوبش رو به بسمت زمین گرفت و برای خودش چراخی زد . حلقه آتشی ساخته شد .
ـ دفاع در برابر من فایده ای نداره 😒 ... امیدوارم از بازی لذت ببرید بچه ها 😏
شعله های آتش حلقه های مار پیچی را تشکیل میدادند و به دنبال کاراگاهان میرفتن هرکس که به آتش میخورد خاکستر می شد ، پانزده کاراگاه دیگر کشته شده بودند . هری درون حلقه ظاهر شد با یک سپر رو به روش به سمت جلو پیشروی یک از حلقه ها را گرفت . هری شلیک کرد گلرت لحظه ای ناپدید شد پس از گذر طلسم دوباره ظاهر شد .
ـ انگار که یک کارایی بلدی 😏
ـ من شاگرد دامبلدور بودم 😏
گلرت به سمت هری شلیک کرد ولی هری کمی آنطرفتر ظاهر شد ، طلسمی که گلرت شلیک کرده بود به حلقه جادوگران خورده بود و سه نفر را کشته بود .
هری شلیک کرد گلرت آن را منحرف کرد و به زمین برخورد کرد .
ـ ای بابا من تازه داشتم خوش میگذروندم 😡 ... الان نه .. خواهش میکنم الان نه ... بزار کار این جوجه رو یکسره کنم ... لطفا 😣
بدن گلرت بی حس شد و در هوا شناور شد و به سمت مقصدی نامعلوم کشیده میشد .
ـ بازم اون اتفاق 😔
ـ قبلا هم همچین شده ؟ 😐
ـ وقتی رون با دامبلدور روبه رو شده بود هم همین بلا سر دامبلدور اومد 🙄
ـ باید یک رازی در مورد این دو نفر وجود داشته باشه 🤔
ـ دامبلدور ، کمی از هوشیاری اش رو داشته 🙄
ـ دامبلدور شاید بخاطر مقاومتش ولی گلرت برای چی ؟ 🤔 اون کاملا آتش خون داشته 🤔
ـ شاید وجه اشتراکشون مهمه 🤔 هردو داشتند خودسر میشدند 🙄 دامبلدور مقاومت میکرد که شاگرداش رو نکشه و گلرت فراتر از دستورات عمل میکرد 🤔
ـ قطعا در مورد دامبلدور خوبه و گلرت خطرناکه 😐
خب این قسمت هم تموم شد امیدوارم لذت برده باشید 🙂 از قسمت های دیگه کمی روند و شکل داستان تغیر میکنه
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
سلام چطوری؟
هنوز اینجا میای؟ یا کلا نه؟
سلام شکر خدا شما چطوری ؟
راستش اومدن میام ، ولی خب چند باری سعی کردم ادامه داستان رو بزارم رد شد دیگه تلاش نکردم
خوبم ممنون. فقط میخواستم ببینم در چه حالی. دیدم کامنتای تستات مال خیلی وقت پیشن و از اونطرف اون سایت هم معلوم نیست چجوریه دیگه گفتم بیام سراغی بگیرم
چقدر تستچی عوض شده
سلام
کمی تغیر کرده ولی دیگه اون تستچی سابق نیست برای من ...
خیلی وقته گذشته
سلام حق با شماست
انشالله به زودی قرار میدم ادامه داستان رو
منتشر نمیشه 😅
برای همه
عادت کردیم...من که دیگه رسما فعالیت ندارم
اون سایت کواتو هم فیلتر شده ، برای خودم دیگه چندان هیجانی نداره ادامه دادن ولی صرفا چون کلی در طول حضورم تو تستچی به نویسنده ها غر زدم که نصفه کاره ول نکنند این رو هم کامل میکنم
ولی خب بعضی قسمت هاش رو باید صرفنظر کنم که تموم بشه اصل داستان 🥲 ناراحت کننده هست چون برای همون بخش ها هم زحمت کشیده شده
آره کوتیو هم فیلتر شده ولی من همچنان میرم
آره هست
اما اینجا فقط تا 54 هست..
بقیش جای دیگه ایه؟
خیلی قشنگه هروقت تونستی بقیشو بزار:)
نه بقیه اش تو دفترچه یادداشت گوشی نوشته شده ، ممنونم از نظرت نکته ای که وجود داره دانشجو ترم پنج برق هستم خیلی وقته هر روز دارم میرم دانشگاه فعلا تا یک مدت نیاز دارم تو حال خودم باشم وضعیت خودم رو سر و سامون بدم ...
ببخشید واقعا ولی فعلا اوضاع سختی رو دارم
موفق باشی
اما هروقت تونستی بزار
من همیشه منتظر بقیشم:))
ادامه نداره؟
سلام
رک و پوست کنده بخوام بگم اینکه انگیزه ای برای ادامه نیست ، تا قسمت هفتاد و چهار نوشته شده و داستان ادامه دارد ...
سلام قشنگا میشه به تست انواع رنگ های والپیپر سر بزنید چون تو نتیجه یه مسابقه داریم