کم کم داریم به پارت های آخر نزدیک میشیم:>>>
تهیونگ به افرادی که بهش زل زده بودن گفت: یکی از کارمند هامه، دفعهی بعد اگه امد بهش نوشیدنی ندید ظرفیت نداره. تهیونگ از بار خارج شد و آرو رو گذاشت رو زمین و به راهشون ادامه دادن . آرو توی راه با حالت مس!تی گفت: چرا انقدر هوا گرمه؟ + چون تو مس!تی آرو گفت: و تو جذابی! تهیونگ لبخندی زد و راهش ادامه داد.
وقتی به عمارت رسیدن آرو دوش گرفت و بعد از پوشیدن چندتا از لباسا که توی اتاقش باقی مونده بود، ناچار به این شد که هال پذیرایی بره. تهیونگ روی مبل کنار شومینه نشسته بود و منتظر آرو بود. آرو روی مبل روبه روی تهیونگ نشست و تهیونگ گفت: پس از این به بعد باید توی بار پیدات کرد؟ آرو با یادآوری اتفاقات لبش رو روی هم فشار داد بعد از چند ثانیه و گفت: آدما وقتی مس!تن پرت و پلا زیاد میگن. + و گاهی وقتا واقعیت رو. آرو سرش رو پایین انداخت و بعد از کمی فکر کردن گفت: نگفتین برای چی اوردینم اینجا.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
میتونی آرو صدام کنیییی... عررر...
عررر
لعنتی! از دیروز تا الان پارت 14 تو بررسیه.
فشار چی هست اصن؟😂
وات از فشار؟😂
من اصلن نمیدونم فشار چیه😂¯\_(ツ)_/¯
عالی بود مثل همیشه ، لطفا زود بزار .
امممم میشه دوست شیم ؟ تو داستان خیلی قشنگیه مشخصه که ذهن قوی داری از همچین داستانی مشخصه که نویسنده خیلی خوبی هستی من تا حالا خیلی رمان نوشتم البته همیشه توی تنهاییم می نویسم وهیچوقت منتشر نکردم افتخار آشنایی رو با همچین نویسنده ی خوبی دارم ؟ مایل به دوستی ؟
چرا که نه؟:))
ممنون ، من امیلیا هستم 14 سالمه آرمی ام بایسم جیمینه
خوشبختم؛
اوففف گاااد جذابیت داستانتتت>>>>
":))))
های ...روال؟!
یه فیک نوشتم منتشر شده درمورد دختریه که ته بعد از یک سفرش به خارج از یک دختر آمریکایی خوشش میاد و میارتش خونه میا اون روزی کهته برمیگرده خونه بیمارستان منتظر جواب آزمایش بارداریش بوده وقتی که جواب آزمایش میاد با خوشحالی میره خونه ولی یهو میبینه صاری بابت تب
فشار چیه اصلا دارم میرقصم😔😂
واییی عالی پارت بعد پلیییز🥺💕
داستانای تو بین بهترین بیهترین داستانایی هست که خوندم
و اینکه منم نویسنده هستم داستاناتو دوست دارم
بچه ها میخوام یهویی بهتون ی چیزی رو بگم، من قبل از اینکه بنویسم و با شماها اشنا بشم فکر میکردم ی فرد بی استعدادم که بجز درس خوندن کاری بلد نیست، اما الان بخاطر وجود شماها دیگه این احساس رو ندارم و خلاصه بگم که خیلی دوستون دارم.🥺💙
تو با استعداد ترین و بهترین نویسنده ای هستی که دیدم
حالا بدون فیک های تو یکی از بهترین هایی خوندم
ممنون از همتون، راستش خودمم واقعا دوست دارم داستان هایی که مینویسم شخصیت ها ساخته ذهن خودم باشه ولی باور کنین خیلی ها از کاور و عکس آیدل ها رو داستان کلیک میکنن"(:
تو خیلی با استعدادی و واقعا نویسنده محشری هستی زیبا!
بالاخره رضایت داد بگه آروووو🤣
فقط دیالوگ آخر 🤣
خودمم کلا دیالوگ های این پارتو خیلی دوست دارم😂😂
🤣🤣🤣