های صوییتام💜💚 شرمنده فعالیتم کم شده دارم به تاریخ امتحان مهمه نزدیک میشم ولی همه سعیم رو میکنم پارت زود زود بدم❤️واقعا ممنونم از همه کسایی که پست قبل که پارت دو این داستان بود رو حمایت کردن 💜
خب کیوتی بالا رو میخونی🌹؟؟ خواهش میکنم اگر دوست داشتید کامنت بزارید و لایک کنید 🍎 🍐 💖 💖 آخه از روی کامنتای هر تستی میفهمم چقدر دوستش داشتید🍎پس لطفا لطفا کامنت سعی کنید یادتون نره همینطور لایک ❤️ ناظر عزیز پلیز شخصی و رد نشه تنکس بریم برای ادامه داستان...
از زبان هدر 💜 :کلا گروهبندی فریاد زد: «گریفیندور». کل سالن در سکوت فرو رفت اسلیتیرینی ها با تعجب و کمی خشم به من نگاه میکردن.دراکو هم نیشخند میزد. یهو گریفیندوری ها فریاد خوشحالی سر دادند. هری و هرماینی و رون رو دیدم که داشتن ماجرای قطار و بقیه صحبتمون رو برای بقیه گریفیندوری ها بازگو میکردند. از خوشحالی توی پوستم نمیگنجیدم. من توی گریفیندور بودم... گروهی که والدینم دوتا از دوستام(هرماینی و رون) و برادرم توش بودن. با خوشحالی از جام بلند شدم و به سمت میز گریفیندور رفتم.پروفسور دامبلدور به همه خوشامد گفت و بعد یک عالمه غذا روی میز پدیدار شد. گرسنه بودم اما از اونجایی که دوباره سردرد گرفته بودم یه ران مرغ خوردم🍗و حتی دسر هم نخوردم....همش به هری نگاه میکردم. یه حس دلتنگی داشتم که برطرف نمیشد مگر اینکه بهش خیره بشم. بالاخره به سمت خوابگاه رفتیم. من با هرماینی توی یه اتاق افتادم... چی از این بهتر. تا خوابمون ببره یسره حرف زدیم::::(علامت هرماینی+ علامت هدر-). +وای میدونی من تا حالا با هیچ یک از دخترای هاگوارتز صمیمی نبودم. اما تو فرق داری... میدونی ما حتی یه سال عادیم تو هاگوارتز نداریم. توهم از الان برنامت همینه هر روز یه دردسر جدید... - جدی!؟ من عاشق دردسرم😂 +😂😂😂. "صبح روز بعد"
از زبان هری💚:صبح زود از خواب بیدار شدم ولی رون خواب خواب بود. نیم ساعت توی سالن عمومی گریفیندور منتظر بودم یکی بیاد. بالاخره هدر خوابآلود اومد پایین. هدر: «سلام ااااا.. هری». هری: «سلام صبحت بخیر... چقدر خوابت میاد.». هدر: «اممم آره چیزی نیست دیشب نتونستم خوب بخوابم آخه اییی» هدر دستش رو گذاشت روی سرش و چشاشو از درد بست. نگران شدم با دستم دستشو گرفتم پایین آوردم گفتم: «چی شد؟! خوبی؟!». هدر آروم و بی حال گفت: «نه» پلکاش داشت سنگین میشد و بعد چند ثانیه رو کاناپه خوابش برد و سرش سر خورد و افتاد رو شونه ی من. لبخند زدم منو یاد مادرم مینداخت. مخصوصا موهای نارنجیش. ده دقیقه گذشت هرماینی اومد پایین : «سلام هری صبح بخیر میگم هدر رو ندی.... عههه این چش شده؟!». - سلام. صبح توام بخیر. نمیدونم سردرد شد الانم خوابش برده +آها 5 دقیقه دیگه کلاس تغییر شکل شروع میشه ها بیدارش کن تا من رون رو بیدار کنم.... - باشه... ااا هدر بیدارشو... هدرر. یهو چشماشو باز کرد...
هدر: «چیشده؟!». +هیچی 5 دقیقه دقیقه اولین کلاس شروع میشه بجنب... ااا حالت چط.. - خوبم ممنون. +☺️. "10 دقیقه بعد". پروفسور مک گوناگال : «خب امسال درس شما از هر سال دیگه سخت تره شما باید بتونید خودتون رو به شما گیاه یا حیوانی که مد نظرتون در بیارید.. بله دوشیزه اسنیپ؟». - من قبلا یاد گرفتم پروفسور. +جدی میگید؟! - بله سال سوم. +خیلی هم عالی میتونید به بچه ها نشون بدید؟. - البته و رفتم جلوی کلاس و چوبدستی م رو تکون مخصوص دادم و به همون خرگوش سفید با گوش های نارنجی همیشگی تبدیل شدم. +خیلی هم عالی دیدید؟؟؟؟؟. دراکو مالفوی رو دیدم که با تنفر بهم نگاه میکرد. دوباره به خودم تبدیل شدم و رفتم سر جام 20 دقیقه بعد کسایی که موفق به تبدیل شده بودن هرماینی و دراکو بودن. هرماینی به گربه بامزه زرد تبدیل شد و دراکو به عقاب مشکی. بدترین شرایط مال رون و نویل لانگباتوم بود..
رون که میخواست به سگ شکاری تبدیل شه فقط یه دم و دوتا گوش درآورد و نویل هم از بز کوهی فقط به سمش رسید. هری میخواست به گوزن تبدیل شه و تقریبا موفق شد اما یهو دوباره به انسان تبدیل شد اونم قبل از اینکه کاملا به گوزن تبدیل شه😕. خلاصه پروفسور یه عالم تکلیف داد و گفت جلسه بعد که همین سه روز دیگه بود باید همش رو کامل کنیم🤦♀️. داشتیم از کلاس بیرون میومدیم که تو راهرو مالفوی جلومون سبز شد و شروع به مسخره کردن رون کرد. رون هم قرمز قرمز از عصبانیت. اونجا بود که گفتم باید یه کاری کنم و یه طلسم از زیر پای رون به مالفوی فرستادم و ظکرف سی ثانیه عمل کرد. از زبان هری💚: تا رون اومد مالفوی رو ب. ز. نه یهو مالفوی به خارش افتاد اونم چه خارشی.. همه زدن زیرخنده و هدر که غش کرده بود. بهش نگاه کردم که با نگاهی سرشار از خنده جوابمو داد. مطمئن بودم اون یه کاری کرده و خودمم خندم گرفت 😂 "30 دقیقه بعد" (بچا من یادم رفت بگم اسنیپ معلم دفاع در برابر جادوی سیاه شده و اسلاگهورن کسایی که قسمت شیش رو خونده یا دیده باشن میدونن کیه معلم معجون سازی) سر کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه بودیم که آروم به هدر که کنار دستم نشسته بود گفتم: - هدر؟. +بله؟! - میشه ازت بخام برای تغییر شکل کمکم کنی؟. +البته خوشحال میشم. یهو پروفسور اسنیپ بلند گفت: «پاتر 10 امتیاز از گریفیندور کم میکنم تا یاد بگیری سر کلاس من پرحرفی نکنی» - تقصیر من بود من ازش سوال پرسیدم. حیرت زده هدر رو نگاه کردم.. +از توم هم 10 امتیاز کم میشه و امروز در حبس با من بسر میبری. - بله پروفسور. خیلی عجیب بود اون حتی یبارم منو تو حبس نگه نداشته با این که با من انقد بده حالا هدر که برادرزاده ش هست رو میخاد تو حبس نگهداره؟؟؟؟؟! "بعد کلاس"
خب کیوتی ها اینم از این پارت 💚💜💚💜💚💜 خواهشا کامنت بزارید💔. راستی یه سوال دارم درباره داستان برید اس بعد.
سوال:بنظرتون هدر رو با کی شیپ کنم؟ رون؟ دراکو یا هر کس دیگه؟؟ حتما بگید دراکو فک نکنم حالا نمد اس بعد چالش پاترهدی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
مرسی❤️💕
ج.چ:هری
💕❤️
عالیی بود با. رون قشنگ میشه ولی به نظرم دراکو خیلی خوب میشه🥺🤏
مرسی بابت نظرت ❤️
والا نمیدونم
از اونجا که شبیه به لیلی هست با سوروس بهتره
مرسی بابت نظرت❤️❤️
با دراکو شیپ بزنش
ج.چ: دراکو
آها تنکس💔💜
هم نظر
فک کنم از اون دختراس که میتونه به راحتی سوروس رو سکته بده 😂😂
از اون لحاظ که اره😂😂😂
😂😂😂💔
با خود سوروس شیپش کن😂
نه انگار با دراکو بهتره
😂😂😂😂😂چه شود
فقط مشکل اینه اون جای باباش سن داره😂😂