از آفرینش انسان تا حالا
پیش درآمد: در تاریکی درخشان همه چیز از یک جرقه در تاریکی آغاز شد. نه یک جرقه استعاری، که واقعی. در گوشهای از دشتهای پهناور آفریقای شرقی، شاید نزدیک به سیصد هزار سال پیش، گروهی از موجوداتی دوپا، با ابروهای برآمده و قامتی خمیده، گرد آتشی جمع شده بودند که خود افروخته بودند. نور آتش، سایههاشان را بر صخرههای پشت سرشان، غولآسا میکرد. این آتش، تنها گرما و روشنایی نبود؛ دژی بود در برابر جانوران شبگرد، آشپزخانهای برای پختن خوراکی که هضمش آسانتر و مغذیتر بود، و نخستین آتلیه هنری بشر. دور از این آتش، در دل تاریکی مطلق، جهان خصمانه و پر از رمز و راز بود. صدای نعره شیرها و هیبت پنهان پلنگها، هراس عمیقی را در ژرفای وجودشان حک میکرد. آنها انسانهای نخستین بودند، نوادگان دور آن موجودی که روزی از درختان پایین آمد و ایستاد تا افقهای دوردست را ببیند. زندگیشان یک گردش بیپایان برای بقا بود: یافتن آب، شکار، گردآوری ریشه و میوه، و فرار از چنگال درندگان. اما در مغز نسبتاً بزرگشان، چیزی در حال جوشش بود: توانایی ساختن ابزارهای سنگی با دقتی فزاینده. این سنگهای تراشخورده، نخستین امتداد اراده انسان به جهان بودند.
هزاران نسل بعد، یکی از این گونهها – انسان خردمند یا هومو ساپینس – قدم از قاره مادری، آفریقا، بیرون گذاشت. این یک مهاجرت نبود؛ یک تسخیر تدریجی و متهورانه کره خاکی بود. آنها از کریدورهای خشک شده گذشتند، با قایقهای ابتدایی از دریاها گذر کردند، و خود را با هر اقلیمی سازگار کردند. در این سفر، با خویشاوندان گمشده خود – مانند نئاندرتالها در اروپا – روبرو شدند. موجوداتی تنومند و سازگار با سرما که ابزارهای پیشرفتهتری نیز میساختند. برخوردها گاه دوستانه و همراه با آمیزش بود و گاه خصمانه. سرانجام، به دلایلی که هنوز بر ما پوشیده است، انسان خردمند پیروز میدان شد و تنها گونه باقیمانده از سرده انسان گردید.
یکی از شگفتانگیزترین نقاط عطف، زمانی رخ داد که این انسانها، در غارهای تاریک و نمناک اروپا، دست به کاری زدند که هیچ فایده مستقیم مادی برای بقایشان نداشت. آنها با رنگهایی از اخرا و زغال، بر دیوارهای صخرهای، گاوهای وحشی خشمگین، اسبهای رمنده و ماموتهای عظیمالجثه را نقش زدند. این نقاشیهای غار لاسکو در فرانسه یا آلتامیرا در اسپانیا، تنها هنر نبودند؛ جادو بودند، اسطوره بودند، تلاشی برای تسخیر روح حیوان و تضمین موفقیت در شکار. آنها نشان دادند که انسان، افزون بر نیازهای جسمانی، جهانی درونی از نمادها، ترسها و آرزوها دارد.
انقلاب خاموش: هنگامه دانه و داس همه چیز حدود دوازده هزار سال پیش، در منطقهای که بعدها هلال حاصلخیز نام گرفت (از فلسطین و سوریه امروزی، تا شمال عراق و غرب ایران)، آغاز به تغییر کرد. زنان جوامع گردآورنده، که مسئول جمعآوری دانههای گیاهان وحشی بودند، به تدریج متوجه شدند که اگر دانهای بر زمین بیفتد، سال بعد در همانجا گیاه جدیدی میروید. این مشاهده ساده، سرنوشت بشریت را تغییر داد. به تدریج، به جای صرف ساعتهای طولانی برای جستجوی غذا، آنها شروع به کاشتن کردند. گندم، جو، عدس و نخود نخستین گیاهان اهلی شده بودند. در دامنه کوههای زاگرس، مردمان آن زمان شروع به کنترل گلههای بز و گوسفند کردند. این انقلاب نوسنگی، خاموش و تدریجی، اما بنیادینترین تحول در تاریخ بشر بود.
پیامدهای آن شگرف بود. انسان یکجانشین شد. نخستین خانههای گِلی ساخته شدند و روستاها پدید آمدند، مانند چاتال هویوک در ترکیه امروزی، با خانههای به هم چسبیده و نقاشیهای دیواری شکوهمند. داشتن غذاهای ذخیره شده به معنای جمعیت بیشتر بود. دیگر همه مجبور نبودند کشاورزی کنند. برخی توانستند به سفالگری روی آورند و ظروفی برای انبار کردن غلات بسازند. برخی بافنده شدند و از پشم حیوانات پارچه بافتند. عدهای هم، احتمالاً به خاطر توانایی در ارتباط با عالم روحانی، به عنوان کاهن نخستین اقتدار را به دست آوردند. مالکیت زمین و ثروت معنا پیدا کرد و نابرابری اجتماعی زاده شد. غلات، نه فقط غذا، که پول اولیه و مبنای قدرت بود.
طلوع شهر و نخستین فرمانروایان با انباشت ثروت و رشد جمعیت، برخی روستاها به شهر تبدیل شدند. نخستین شهرهای واقعی در سومر، در جنوب بینالنهرین (عراق امروزی) سر برآوردند: اوروک، اور، لاگاش. اینجا بود که بشر برای اولین بار با مشکلی مواجه شد که تا امروز با او مانده است: چگونه جامعهای بزرگ با هزاران نفر ساکن، با مشاغل مختلف و علایق متضاد را مدیریت کند؟ پاسخ، اختراع دولت بود. شاه-کاهنها ظهور کردند، کسانی که ادعا میکردند نماینده خدایان بر روی زمین هستند. برای ثبت مالیات، محاسبه ذخایر غلات و نوشتن قوانین، خط اختراع شد. خط میخی سومری، با آن نشانههای گِلی میخشکل، حافظه بشر را از محدوده مغز فردی به دنیای بیرون گسترش داد. اکنون قراردادها، اسطورهها (مانند حماسه گیلگمش) و دستورات شاه میتوانست برای نسلها بماند.
در همسایگی سومر، در دره نیل، تمدنی دیگر شکفته بود: مصر. مصر با چالش دیگری روبرو بود: سیلابهای سالانه و مهیب نیل. برای مهار این نیروی حیاتبخش و ویرانگر، نیاز به همکاری هزاران نفر و برنامهریزی متمرکز بود. اینجا بود که فرعون متولد شد، نه فقط یک شاه، بلکه یک خدا در قالب انسان. او بود که نظم (ماعت) را برقرار میکرد و امنیت مصر را تضمین مینمود. مصریان باور عمیقی به زندگی پس از مرگ داشتند. تمام عمر خود را برای آماده شدن برای مرگ سپری میکردند. نتیجه این باور، ساخت مقبرههایی عظیم، به نام اهرام، بود. هرم بزرگ جیزه، که برای فرعون خوفو ساخته شد، نمادی از جاهطلبی بیکران انسان و توانایی سازماندهی اوست. برای ساختن آن، دهها هزار کارگر به مدت بیست سال با ابزارهای مفرغی و طنابهای کتانی کار کردند. سنگهای عظیم از معادنی دور بریده و با قایق در طول نیل منتقل و با رمپهای خاکی غولآسا به ارتفاع باورنکردنی رسانده میشدند. این کار فقط با ایمان مذهبی عمیق و نظام دیوانسالاری دقیق ممکن بود.
در شرق، در سواحل رود سند، تمدنی دیگر با ویژگیای منحصر به فرد ظاهر شد: تمدن هاراپا. شهرهایش مانند موهنجودارو و هاراپا، با دقتی مهندسیشده ساخته شده بودند. خیابانهای شطرنجی، سیستم پیشرفته فاضلاب سرپوشیده در هر خانه، حمامهای عمومی بزرگ (مانند حمام بزرگ موهنجودارو) و انبارهای غلات عظیم، نشان از شهرینشینی برنامهریزیشده و صلحطلب داشتند. آنها خطی داشتند که هنوز رمزگشایی نشده و این سکوت تاریخی، راز بزرگی را از ما پنهان کرده است.
امپراتوریهای آهنین و آرمانهای جهانشهری همزمان، در فلات ایران، قومی سوارکار و جنگجو به نام مادها نخستین دولت ایرانی را تشکیل دادند. اما نوه آنها در تاریخ، کوروش بزرگ از خاندان هخامنشی بود. او در میانه قرن ششم پیش از میلاد، با ترکیبی از تدبیر نظامی و سیاستهای مبتکرانه، قبایل ایرانی را متحد کرد و سپس به سمت غرب چرخید. در سال ۵۳۹ پیش از میلاد، ارتش او به دروازههای بابل، ثروتمندترین و مغرورترین شهر دنیای باستان، رسید. اما فتح بابل نه با قتلعام، که با پیروزی صلحآمیز پایان یافت. کوروش با احترام به خدایان بابلی و آزاد کردن اقوام دربند (از جمله یهودیان)، نخستین منشور حقوق بشر را بر گلنوشتهای حک کرد. او خود را نه فاتح، که رهاییبخش معرفی نمود. شاهنشاهی هخامنشی که از هند تا مصر و دریای اژه گسترده بود، نیازمند مدیریتی نوآورانه بود. داریوش بزرگ این شبکه عظیم را با ایجاد ساتراپی (استان) و فرستادن شاهراهها در سراسر امپراتوری مدیریت کرد. پیکهای تندرو میتوانستند در عرض چند روز پیامی را از شوش تا سارد حمل کنند. در پایتخت تشریفاتی امپراتوری، پارسه (تختجمشید)، هنرمندان از سراسر جهان، سنتهای هنری مصر، بینالنهرین، آناتولی و ایران را در هم آمیختند تا نمادی از صلح و وفاداری ملل گوناگون به شاهنشاه خلق کنند. در اینجا، بارعام نوروزی برگزار میشد و نمایندگان همه ملل هدایای خود را تقدیم میکردند.
اما در غرب، در شبهجزیره کوچک ایتالیا، شهری به نام رم با آرمانهایی کاملاً متفاوت در حال شکلگیری بود. رم، ابتدا یک پادشاهی، سپس یک جمهوری و در نهایت یک امپراتوری شد. رم بر سه اصل استوار بود: قانون (قانون دوازده لوحه و بعدها حقوق رومی که پایه قوانین مدنی امروز اروپاست)، نظم (نظام لژیونهای منظم و جادههای سنگفرش شده که همه به رم ختم میشدند) و فرهنگپذیری. رومیان باستان برخلاف یونانیان که بیگانگان را "بربر" میخواندند، به تدریج به ساکنان سرزمینهای فتحشده حقوق شهروندی میدادند. امپراتوری رم، با حمامهای عمومی عظیم (ترما)، قناتهای بلند (آکواک)، ورزشگاهها (کولوسئوم) و سیستم حقوقی یکسان، تلاش کرد تمدن شهری را به اقصی نقاط جهان، از بریتانیا تا بینالنهرین، صادر کند. سنای روم صحنه نبردهای سیاسی خونین و فریبکاریهای بزرگ بود، جایی که خطابههایی چون خطبههای سیسرون یا بروتوس میتوانست سرنوشت امپراتوری را تغییر دهد.
طلوع ادیان جهانی و تحول درونی در این میان، در گوشهای از امپراتوری رم، در استان دورافتاده یهودیه، تحولی عمیق در جریان بود. یهودیت، که خدایی یکتا و اخلاقمدار را پرستش میکرد، منتظر مسیحای نجاتبخش بود. در این بستر، عیسی ناصری ظهور کرد. آموزههای او درباره محبت به دشمن، بخشش و پادشاهی خداوند که از آنِ فروتنان است، در نگاه اول برای رومیان قدرتمند مضحک و برای یهودیان سنتی، انحرافی به نظر میرسید. اما این پیام ساده و عمیق، دلها را نواخت. تحت تعقیب قرار گرفت، مصلوب شد و پیروانش باور کردند که دوباره برخاسته است. مسیحیت، ابتدا به عنوان فرقهای کوچک و مورد آزار، به تدریج در شبکه شهرهای امپراتوری رخنه کرد. سه قرن پس از مرگ عیسی، امپراتور کنستانتین آن را به رسمیت شناخت و مسیحیت از دینی زیرزمینی به دین رسمی امپراتوری تبدیل شد. کلیسا با ساختار سلسله مراتبی خود (کشیش، اسقف، پاپ)، به نهادی قدرتمند بدل شد که حتی پس از سقوط رم نیز پایدار ماند.
در سرزمینهای بیابانی عربستان، در قرن هفتم میلادی، مردی بازرگان به نام محمد (ص) در غار حرا، ندایی را شنید که به او میگفت: "بخوان!" این ندای جبرئیل، آغاز وحی اسلام بود. پیام اسلام، دعوت به تسلیم در برابر خدای یکتا (الله)، عدالت اجتماعی، کمک به فقرا و تشکیل جامعهای بر اساس ایمان (امت) بود. محمد (ص) در مدینه جامعهای نوین بنیان نهاد. پس از رحلت او، مسلمانان با سرعتی حیرتانگیز از شبهجزیره عربستان بیرون آمدند. این فتوحات، تنها نظامی نبود؛ نوعی انقلاب اجتماعی بود که در آن بسیاری از مردم ستمدیده تحت امپراتوری ساسانی و بیزانس، اسلام را پذیرفتند. شهرهای جدیدی مانند کوفه و بصره ساخته شدند. اما اوج تمدن اسلامی در دوران خلافت عباسیان و تأسیس شهر بغداد، "شهر صلح"، بود. بغداد مرکز علم جهان شد. در بیتالحکمه، دانشمندان مسلمان، مسیحی، یهودی و زرتشتی گرد هم آمدند و آثار یونانی، فارسی و هندی را به عربی ترجمه کردند. خوارزمی جبر را پدید آورد. ابن هیثم در نورشناسی انقلابی به پا کرد. رازی در پزشکی پیشگام شد. ابن سینا دایرهالمعارف دانش را نوشت. این دوران عصر طلایی اسلام بود که دانش کلاسیک را حفظ کرد، بر آن افزود و بعدها از طریق اسپانیای اسلامی (اندلس)، چراغ علم را به اروپای قرون وسطی بازگرداند.
قرون وسطی: ظلمت و نور در اروپای غربی، پس از سقوط امپراتوری روم در سال ۴۷۶ میلادی، دوران فترتی آغاز شد که مورخان بعدی آن را قرون وسطی نامیدند. شهرها رو به زوال رفتند، تجارت محدود شد و قدرت سیاسی به صورت محلی درآمد. در این دوران، کلیسای کاتولیک تنها نهاد پایدار بود و پاپ در رم قدرتی فراتر از پادشاهان داشت. جامعه به سه گروه تقسیم شده بود: کسانی که میجنگیدند (شهسواران و اربابان فئودال)، کسانی که دعا میکردند (روحانیون) و کسانی که کار میکردند (رعایا). زندگی رعیت در قنات سخت و کوتاه بود. آنها در کلبههایی محقر زندگی میکردند و بخش عمده محصول خود را به ارباب میدادند. در عوض، ارباب در قلعه سنگی خود از آنان در برابر حملات (که اغلب از سوی اربابان دیگر بود) محافظت میکرد. در دل این ظاهر خشن، شهسواری و فرهنگ قرون وسطایی شکل گرفت: عشق عرفانی، مسابقات پهلوانی و معماری شکوهمند گوتیک که در کلیساهای عظیمی چون نتردام پاریس متجلی شد. این کلیساها با پنجرههای رنگی و منارههای سر به فلک کشیده، تلاشی بودند برای نزدیک شدن به خداوند.
اما شرق نیز شاهد ظهور قدرتی هولناک و سازمانیافته بود. در سال ۱۲۵۸ میلادی، هولاگوخان، نوه چنگیزخان مغول، با سپاهیان بیرحم و منضبط خود به دروازههای بغداد رسید. محاصره شهر کوتاه بود. مغولان که متخصص جنگهای محاصرهای بودند، شهر را فتح کردند. بغداد غارت شد، کتابخانههایش به آتش کشیده شدند و گفته میشد که دجله از جوهر کتابها و خون کشتهشدگان سیاه شد. این واقعه، ضربهای مهلک به تمدن اسلامی وارد آورد. اما مغولان، پس از استقرار، خود تحت تأثیر فرهنگ ایرانی قرار گرفتند. آنها که ابتدا بتپرست یا شمنیست بودند، به تدریج به اسلام گرویدند. غازان خان، ایلخان مغول، خود را سلطانی مسلمان خواند و به بازسازی شهرها و حمایت از هنر پرداخت. در این آمیزش، سبکهای هنری جدیدی پدید آمد. نقاشیهای مکتب تبریز، ترکیبی از ظرافت ایرانی و توانایی مغولان در به تصویر کشیدن صحنههای واقعگرایانه بود.
رنسانس: بازکشف انسان و جهان در سدههای چهاردهم و پانزدهم میلادی، در شهرهای ثروتمند شمال ایتالیا مانند فلورانس، ونیز و جنوا، بادی تازه وزیدن گرفت. ثروت ناشی از تجارت، طبقه جدیدی از بانکداران و بازرگانان (مانند خانواده مدیچی) را به وجود آورده بود که مایل به حمایت از هنر و دانش بودند. آنها به گذشته باستان روم و یونان به دیده احترام مینگریستند. این باززایی یا رنسانس، انسان را دوباره در مرکز توجه قرار داد (اومانیسم). دیگر جهان فقط مقدمهای برای حیات اخروی نبود؛ زندگی زمینی و زیباییهایش ارزشمند بود. لئوناردو داوینچی، نمونه کامل انسان رنسانس، نقاش، مجسمهساز، مهندس، کالبدشناس و مخترع بود. تابلوهایش مانند مونالیزا و شام آخر، عمق و واقعنمایی بیسابقهای داشتند. میکلآنژ با مجسمه داوود و نقاشیهای سقف کلیسای سیستین، اوج کمال جسم انسان و عظمت الهی را به نمایش گذاشت
در همین دوران، در آلمان، کشیشی به نام مارتین لوتر در سال ۱۵۱۷، نودوپنج رساله علیه فروش آمرزشنامهها (بخشش گناهان در ازای پول) به در کلیسای ویتنبرگ میخ زد. اعتراض او، جرقه اصلاحات پروتستانی را زد. لوتر معتقد بود نجات تنها از طریق ایمان و لطف خداوند ممکن است، نه از طریق کلیسا و اعمال ظاهری. او کتاب مقدس را به آلمانی ترجمه کرد تا همه مردم بتوانند آن را بخوانند. این انشقاق مذهبی، جنگهای خونین سیسالهای را در اروپا به دنبال داشت و زمینه را برای شکلگیری دولتهای ملی مستقل از اقتدار پاپ فراهم کرد.
انقلابها: صنعت، سیاست و اندیشه قرن هجدهم، قرن انقلابها بود. در بریتانیا، اختراع ماشین بخار توسط جیمز وات، انقلاب صنعتی را کلید زد. کارخانههای عظیم پنبهریسی و ذوب آهن، دودکشهای بلندشان را به آسمان شهرهایی مانند منچستر و بیرمنگام فرستادند. دهقانان فقیر از روستاها به شهرها سرازیر شدند و به طبقه کارگر جدید تبدیل شدند. آنها در محلات فقیرنشین و پرازدحام، در ساعات کار طولانی و شرایطی غیرانسانی کار میکردند. این تحول، ثروتی بیسابقه و نیز فقر و بیگانگی نوینی آفرید.
در عرصه اندیشه، عصر روشنگری در جریان بود. فیلسوفانی مانند ولتر، روسو و منتسکیو در فرانسه، از عقل، آزادی فردی، حقوق بشر و محدود کردن قدرت حکومت از طریق تفکیک قوا سخن میگفتند. این ایدهها در سرزمین جدیدی به نام آمریکا به بار نشست. مستعمرهنشینان بریتانیایی در سال ۱۷۷۶ اعلامیه استقلال خود را صادر کردند و پس از جنگی سخت، اولین جمهوری بزرگ دوران مدرن را بنیان نهادند. قانون اساسی آمریکا، تجسمی از ایدههای روشنگری بود.
اما بزرگترین زمینلرزه سیاسی در فرانسه رخ داد. در سال ۱۷۸۹، نمایندگان طبقه سوم (عامه مردم) که از مالیاتهای سنگین و امتیازات اشراف و کلیسا به تنگ آمده بودند، خود را مجلس ملی خواندند. در ۱۴ ژوئیه، مردم پاریس به زندان باستیل، نماد استبداد سلطنتی، یورش بردند. انقلاب کبیر فرانسه آغاز شد. شعار آزادی، برابری، برادری در سراسر اروپا طنینانداز شد. سلطنت سرنگون شد، لویی شانزدهم و همسرش ماری آنتوانت با گیوتین اعدام شدند. اما انقلاب به سرعت به دوران ترور کشیده شد، دورانی که روبسپیر و طرفدارانش هزاران نفر را به اتهام خیانت گردن زدند. هرج و مرج نهایتاً راه را برای ظهور یک ژنرال جوان و جاهطلب به نام ناپلئون بناپارت باز کرد. او با ارتش انقلابی خود، اروپا را درنوردید و قوانین ناپلئونی (که برابری در برابر قانون را تثبیت میکرد) را در سراسر قاره گسترش داد. شکست نهایی او در واترلو در سال ۱۸۱۵، فصل خونین انقلاب را بست، اما ایدههای آن دیگر هرگز از بین نرفت.
قرن بیستم: اوج و فرود قرن بیستم، قرن تضادهای شدید بود. از یک سو، پیشرفتهای حیرتانگیز در علم و فناوری: پرواز با هواپیما، کشف پنیسیلین، شکافتن اتم، فرود بر ماه. از سوی دیگر، بیرونریختن تاریکترین جنبههای طبیعت بشری. در سال ۱۹۱۴، گلولهای در سارایوو، جهان را به کام جنگ جهانی اول کشاند. این جنگ، نخستین جنگ صنعتی بود. سنگرهای گلآلود، سیم خاردار، مسلسل و گاز خردل، میلیونها جوان را به کام مرگ فرستاد. تانک و هواپیما برای اولین بار ظاهر شدند. امپراتوریهای کهن عثمانی، اتریش-مجارستان و روسیه تزاری فروپاشیدند. از خاکستر جنگ، ایدئولوژیهای توتالیتر سر برآوردند: فاشیسم در ایتالیا با موسولینی و نازیسم در آلمان با هیتلر. هیتلر با وعده بازسازی غرور ملی آلمان و مقصر دانستن یهودیان و کمونیستها برای مشکلات، به قدرت رسید. جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵-۱۹۳۹) حتی مخربتر و اخلاقستیزتر از جنگ اول بود. هولوکاست، برنامه صنعتی کشتار یهودیان، کولیها و دیگران، نقطه سیاهی در تاریخ بشر است. در پایان جنگ، بمب اتمی آمریکا بر هیروشیما و ناکازاکی، عصری جدید از تراک دستهجمعی را آغاز کرد.
پس از جنگ، جهان به دو بلوک شرق (کمونیست به رهبری اتحاد جماهیر شوروی) و غرب (لیبرال-دموکرات به رهبری آمریکا) تقسیم شد. جنگ سرد، رقابتی تمامعیار در عرصههای نظامی، علمی (رقابت فضایی) و فرهنگی بود. دیواری بتونی در برلین کشیده شد تا دنیای آزاد را از دنیای کمونیست جدا کند. اما در اواخر قرن، سیستم کمونیستی شوروی از درون پوسید و در سال ۱۹۹۱ فروپاشید.
عصر حاضر: جهانی شدن و اضطراب آینده امروز در عصری زندگی میکنیم که جهانی شدن نامیده میشود. اینترنت، جهان را به دهکدهای کوچک تبدیل کرده است. اطلاعات در کسری از ثانیه منتقل میشود. فرهنگها، کالاها و سرمایه در سراسر جهان در جریان است. اما این پیوند، چالشهای بیسابقهای نیز به همراه آورده است: تغییرات اقلیمی که وجودمان را تهدید میکند، نابرابری شدید اقتصادی، بحرانهای پناهندگی و بازگشت شبح ملیگرایی افراطی. ما در آستانه انقلاب دیگری هستیم: انقلاب هوش مصنوعی، مهندسی ژنتیک و زیستفناوری. این فناوریها این سؤال اساسی را پیش میکشند: انسان چیست؟ آیا ما در آستانه طراحی آینده خودمان هستیم یا این فناوریها ما را طراحی خواهند کرد؟
سفر انسان، از آن آتش نخستین در دشتهای آفریقا تا شهرهای پرنور و شبکههای دیجیتال امروز، داستانی است از کنجکاوی بیپایان، توانایی شگفتانگیز برای سازگاری و نوآوری، و نیز غرور، خشونت و تمایل به تخریب. ما موجودی تناقضآمیزیم: قادر به خلق زیباییهای بینظیر و نیز مرتکب شدن شرارتهای بیسابقه. تاریخ ما، آیینه این تناقض است. و اکنون، این داستان ادامه دارد. فصل بعدی را ما مینویسیم، با انتخابهای امروزمان. آیا از اشتباهات گذشته درس خواهیم گرفت؟ آیا خواهیم توانست از فناوریهای قدرتمندمان برای ساختن جهانی عادلانهتر و پایدارتر استفاده کنیم، یا بار دیگر در دام کهنِ تقسیمبندی و نفرت خواهیم افتاد؟ پاسخ این پرسشها، در دستهای نسل حاضر و نسلهای آینده است. تاریخ هنوز تمام نشده است.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)