پارت 17:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم>>>
ماریا : از کارش خندم گرفته بود ولی بدجور شوکه شده بودم با چشمای گرد شده و لبخند روی لبم بهش خیره شدم دراکو : حالا باور کردی؟ دیدی ماریا؟ دیدی دوست دارم؟ ماریا : چند نفر بهمون خیره شده بودن و لبخند می زدن رفتم سمتش و ب..غ..ل.ش کردم دراکو : لبخندی روی لبم نشسته بود ماریا : واقعا از این آدم مغرور انتظار نداشتم این کارو کنه! دراکو : ازش فاصله گرفتم و تو چشماش خیره شدم همیشه کنارم بمون تو تنها آدمی هستی که خنده رو روی لب من میاری ماریا : لبخندی زدم منم...دو..ست دارم! دراکو : نگاهی به آدمای دور و برم انداختم هیچکس نمیتونه بین منو تو فاصله بندازه! سرمو گرفتم بالا و به آسمون چشم دوختم ماه درخشان تر و کامل تر از همیشه بود ستاره ها چشمک می زدن خدایا ممنون که یه نفر دیگه رو سر راهم گذاشتی که باعث خندیدنم بشه ماریا : با لبخند بهش خیره شده بودم دراکو : بریم؟ ماریا : اهوم...دراکو : رفتم سمت ماشین و درو واسش باز کردم بفرما لیدی ماریا : سوار ماشین شدم و به دراکو نگاهی انداختم
امشب قشنگ ترین حرفتو شنیدم دراکو! دراکو : واقعا؟ منم قشنگ ترین لبخند و دیدم ماریا : لبخند محوی زدم مامان بزرگم خوب که شد بهش تک تک این حرفاتو میگم خیلی خوشحال میشه بهش میگم دراکو چقدر میتونه مهربون باشه..دراکو : من مهربون نیستم فقط با هرکی مثل خودش رفتار میکنم خب رسیدیم ماشین و تو حیاط پارک کردم و وارد خونه شدیم ماریا! تو دیگه خدمتکار اینجا نیستی! ماریا : اما من به پولش...دراکو : پول و بی خیال نمیخوام خدمتکار باشی ماریا : باشه ولی بازم بعضی کار ها رو انجام میدم رو مبل نشستم دراکو : نگاهی بهش انداختم و کنارش نشستم ________________________________ +باشه دراکو...باشه تو کل شهر داد میزنی دوسش داری؟ بغض توی گلومو قورت دادم و به ماشینم تکیه زدم من یا دیگه هیچکس و دوست ندارم یا ماریا رو به دست میارم! سیگار و روی لبم گذاشتم و دودی به هوا فرستادم ________________________________ ماریا : با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم با شماره بیمارستان استرس به دلم چنگ زد با دستای لرزون گوشیو دم گوشم گذاشتم
(خانم رابرت؟ ماریا : بله خودمم..وا... واسه مامان بزرگم ات..فاقی اف..تاده؟ پرستار : می تونید بیاید بیمارستان؟ ماریا : ا..الان میام...) چنگی به موهام زدم و از رو تخت بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون دراکو نگاهی بهم انداخت و لبخند روی لبش محو شد دراکو : جایی میری؟ ماریا : از بیمارستان زنگ زدن گفت زودتر خودمو برسونم دراکو : وایستا...سوییچ و تو دستم گرفتم و رفتم بیرون ماریا : سوار ماشین شدم یعنی چی شده؟ دراکو : آروم باش... ماریا آروم باش چیزی نشده ماریا : صدای پرستاره می لرزید دراکو : آروم باش....رسیدیم ماریا : سریع در ماشین و باز کردم و پیاده شدم دراکو : در و قفل کردم و دستشو گرفتم آروم...باش ماریا : با قدم های تند وارد بیمارستان شدم تو سالن کسی نبود دراکو رفت سمت آسانسور که بریم طبقه بالا ولی من از پله ها تند تند دویدم دراکو ام دنبالم دوید نگاهم به اتاق مامان بزرگ افتاد دکترا بالای سرش بودن نگاهم به دستگاه افتاد خط...صاف..بود!! روی زمین افتادم دراکو : ماریا...بلند شو ماریا! دکترا اومدن بیرون دکترش سری با تاسف تکون داد و از کنارم رد شد ماریا : ( با داد ) مگه نگفتی خوب میشه؟؟ مگه نگفتی؟ ها؟ دراکو : ماریا آروم باش...ماریا : از رو زمین بلند شدم و وارد اتاقش شدم آروم خوابیده بود بهش نزدیک شدم و دستمو روی صورتش کشیدم ما..مانی؟ دستشو گرفتم دستایی که همیشه گرمای صمیمیت رو داشتن حالا سرد و یخ زده بود مامانی چشماتو باز کن خواهش میکنم....برگرد پیشم مامانی؟؟ چرا جوابمو نمیدی؟ اشک چشمامو در بر گرفته بود
حس کردم اشکی از گوشه چشمش سرخورد دراکو وارد اتاق شد از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در که دراکو منو کشید سمت خودش و دوباره این بغض صد باره شکست! نگاهی دوباره به چهره مامان بزرگ مهربونم انداختم....
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه منتشر کن مهربونم امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی>>>> لایک و کامنت فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییی بودد🥲🤍
ممنوونمم لاوم
پارت بعد رو کی میزاری؟
خیلی دلم میخواد بدونم تئودور با دراکو ماریا چکار میکنه😁🌚🌿💙
ممنونمم لاوم معلوم نی:) اهوم
عالی بوددددد
مرسییی لیدی
به شدت خفن بود لیدی
عالییییی🌚🌿🖤
ممنوونمم زیبام:)