پارت 15:) ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه امیدوارم همیشه لبخند بزنی مهربونم>>>
دراکو : دستمو روی شونش گذاشتم و تو چشماش خیره شدم بریم؟ ماریا : اهوم...دنبالش راه افتادم سمت آسانسور و رفتیم طبقه پایین دراکو : سوییچ و سمت ماشین گرفتم و درو باز کردم و سوار شدم ماریا : نگاهی بهش انداختم و در و باز کردم و سوار شدم دراکو : دستم روی فرمون بود و هر از گاهی نگاهی بهش می انداختم حالت بهتره؟ ماریا : آره...دراکو : دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد بعد از چند مین رسیدیم جلوی عمارت ماشین و توی حیاط پارک کردم ماریا : در و باز کردم و وارد خونه شدم یعنی میشه حالش خوب شه؟ یعنی میشه؟ د..راکو؟ شام چی میخورید؟ دراکو : گرسنم نیست بی خیال ماریا : نمیشه که چیزی نخورید دراکو : چرا؟؟ ماریا : خب...شام یه چیز مهمه و باید بخوری دراکو : لبخندی زدم گفتم که گرسنم نیست ماریا : باشه.... قهوه چی؟ دراکو : آره ماریا : لبخند کمرنگی زدم و رفتم تو آشپزخونه و قهوه درست کردم و رفتم بیرون داره آماده میشه دراکو : اوکی بشین ماریا : رفتم سمتش و کنارش نشستم دراکو : ماریا؟ با روز اولی که دیدمت خیلی فرق کردی ماریا : شما هم همینطور دراکو : واقعا؟ میدونی تو فرانسه خیلی چیزا دیدم که باعث شد عوض بشم اونجا آدما دست تو دست هم قدم می زدن و می خندیدن اون موقع بود که فهمیدم من چقدر تنهام!
ماریا : متعجب بهش خیره شدم اگه... شما این حس و یه بار تجربه کردین من همیشه این حس و دارم از دار دنیا فقط یه مامان بزرگ و دارم دراکو؟ اگه یه چیزی بگم...عصبی نمی شید؟ دراکو : بستگی داره چی باشه ماریا : من... شما رو دوست دارم!! دراکو : با همون چهره خونسرد و چشمای گرد شده بهش چشم دوختم چ..چی؟ من؟ متاسفم ولی...ماریا : میدونم حتی شما یک درصدم به من فکر نمی کنید ولی همیشه...ت..تو فکر منی! دراکو : ماریا میخوام تنها باشم برو تو اتاقت ماریا : از رو مبل بلند شدم و از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم و در و بستم و پشت در وایستادم پوزخندی زدم ماریا؟ دیوو..نه شدی؟ چطور انتظار داری دراکو مالفوی تو رو دوست داشته باشه؟ یه دختر که واسه پول اومده و تو خونش خدمتکاری میکنه! دراکو : دوباره این سردرد لعنت..ی اومده بود سراغم ماریا چی با خودت فکر کردی؟ ولی فکرشو میکردم رفتارش عوض شده یه مدت باید فکر کنم به اینکه باید چکار کنم به اینکه احساسم چیه؟!
ماریا : چشمامو باز کردم چی؟ من خوابیدم؟ صبح شده بود پنجره ها و بخار گرفته بود و قطره های بارون روی شیشه جمع شده بود از رو تخت بلند شدم و دست و صورتم و شستم و از اتاق رفتم بیرون خونه ساکت بود و سکوت مرگباری حکم فرما شده بود سرم خیلی درد میکرد حس بدی داشتم خودمو رو مبل انداختم دستی روی شونم احساس کردم ترسیده و با چشمای گرد شده سرمو بالا گرفتم که با چهره خونسرد دراکو روبه رو شدم دراکو : از اتاقت اومدی بیرون که اینجا بگیری بخوابی؟ ماریا : سلام...مگه ساعت چنده؟ دراکو : ساعت یازده! آره چون هوا ابریه هوا تاریکه ماریا : الان صبحانه حاضر میکنم دراکو : خوردم! ماریا : واقعا؟ بابت حرف...دیشب معذرت میخوام دراکو : واسه هرچیزی عذر خواهی نکن تو فقط گفتی منو دوست داری حرف بدی نزدیک پس نیازی به معذرت خواهی نیست اوکی؟؟ ماریا : چشم...
از رو مبل بلند شدم و سر پا ایستادم دراکو : درسته تو خدمتکار این خونه ای ولی...خودتو پایین نبین منو تو هردو آدمیم فقط زندگیمون فرق داره! در مورد دیشب فعلا چیزی نمیتونم بگم!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد یا شخصی نشه پلیزز تنک فقط یه داستانه منتشر کن اگه تستام رد شه اکانتم میپره و اگه شخصی شه کسی نمیتونه داستانمو بخونه منتشر کن مهربونم امیدوارم همیشه لبخند بزنی و به همه آرزوهات برسی>> لایک و کامنت فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود 💛
عالی تر از تو ک نی تنک لاوم
فدای تو خوشگله 💚💚💚
خدانکنه زیبا؛) بابت اضافه به لیست ممنونم لبخند*
عالیییییی
تنکک زیبا
عالی بوددددددد
تنکک یوو زیبا