
بار دومه دارم میزارم اولیه شخصی شد امیدوارم این شخصی نشه🥲 ناظر؟
اهنگی که همگی بااون اشنایی داریم سکوت را شکست . & تولدت مبارکککککک& مین هیون با کیکی که شمع های کوتاه رویش را پوشانده بود از ته راهرو اومد و کیک رو روی میز گذاشت* جوکیونگ تولدت مبارکک نمیدونم سوپرای..* پریدم بغل.ش« واقعا ممنونم و خیلی سوپرایز شدم حتی تولد خودم هم یادم نبود اینقدر سرم شلوغه و واقعا واقعا ممنونم مین هیون واقعا » سوهیوک در حالی که داشت خنده اش رو مخفی میکرد گفت: کل جملت با٫ واقعا٫ خلاصه میشد * وای سوهیوک نخند وگرنه منم خنده ام میگیره😂🤲 بزار حرفمو بزنم .. خب داشتم میگفتم که خوشحال شدم که خوشت اومد میای بشینیم؟ * نفسی عمیققق کشید« باشه بچه ها بیاین بشینین مین هیون چرا هنوز سرپایی بشین دیگه میخوام کیک رو برش بدم خب؟ » * اوه اره باشه یه لحظه من برم الان برمیگردم* « خیله خب پس ما عکس میگیرم تا اونموقع»
ایییی خدا چرا ابنقدر سخته ؟ منکه صد بار تمرین کردم؟ دستی به موهایم کشیدم و با خودم کلنجار رفتم انگار اینطوری اروم میشدم ولی هیجان بدنم کمتر هم نمیشد در اتاق باز شد و سوهیوک اومد تو کنار نشست روی تخت+ چرا نمیای؟ همه منتظرتن که تو عکس باشی+ * سوهیوک من نمیتونم بهش پیشنهاد بدم * + منظورت چیههههه؟؟داداش تو خیلی براش زحمت کشیدی به احتمال خیلی زیاد قبول میکنه نگران نباش فقط برو تو هال و زانو بزن و ازش درخواست کن همیننننن بعدش هر چقدر میخوای اینطوری کن خب؟ من میرم بیرون و تو هم دست و صورتتو بشور سریع بیا هال بهشون میگم رفتی دستشویی+ و درو محکم کوبید رفتم دستشویی و کنار سینک صورتمو شستم خیله خب میرم و کارو انجام میدم و تمام پیرهنم رو مرتب کردم و رفتم تو هال ولی انگار این استرس خیلی با من جفت و جور شد بود درو تخته همدیگه رو پیدا کرده بودن سوهیوک رو کشیدم کنار * الان نمیشه نمیتونم پیش اینهمه ادم درخواست بدم اگه یکی ازم تو این محیط پیشنهاد میداد سریع رد میکردم برای همین فردا میبرمش بیرون و اونجا بهش در خواست میدم پس لطفا کمکم کن خب؟ * + ایششش.. خیله خب فقط برو تو هال و خوشبگذرون برات فردا یه حایی رو جور میکنم + * وای ممنون داداش خیلی ممنون فردا تمومش میکنم* شب تولد جوکیونگ به خوبی سپری شد و بدون فکر و نگرانی خوشگذرانی
جوکیونگ: بیدا شدمو دست و صورتمو شستم و لباس خوابم هم عوض کردم در اتاقمو که باز کردم چمدون مشکی را دیدم همون لحظه در اتاقی باز شد .برگه ایی که در دستانش داشت را ارام روی کنسول گذاشت و چمدونش رو برداشت تا برود« کجا میری؟ » ( اوه چه زود بیدار شدی برات صبحونه درست کردم) « بحثو نپیچون کجا داری میری با چمدون؟ داری برمیگردی کانادا؟ اما تو که گفتی دو روز دیکه میری..؟!» ( اره راستش یکم زود شد ولی میدونی حس میکنم باید برگردم نمیخواستم بیدارت کنم تا زیر زیرکی برم ولی خب..) سرمو پایین انداختم« خب اگه میخوای بری برو ولی.. پروازت کیه؟ » ( پروازم؟ وایسا ببینم.. پنج ساعت دیگه چطور؟ )
« بیا تایک ساعت مونده به پرواز بریم سئول رو بگردیم خب؟ میخوام بریم خرید کنیم و طبیعت هاشو بگیردیم خب؟ » ( اوهوم فکر خوبیه. حداقل این اخرا رو باید با خواهرم وقت بگذرونم) سوئیچ رو برداشتمو رفتیم بیرون به تهیونگ پیام دادم که امروز نمیتونم برم پیش موجین. وچمدونو گذاشتم صندوق عقب و ماشینو روشن کردم . و رفتیم سینما و بعد از اون رفتیم شهربازی و تا میتونستیم به یاد گذشته ها بچگی کردیم و بعدش خواستم بریم رستوران ولی هیونجین فقط یک ساعت و نیم به پروازش مونده بود. باید میرسوندمش فرودگاه . خودم میخواستم بره تا بهش اسیبی نرسه ولی حالا که داشت میرفت برام سخت بود و ناراحت کننده. دستی به نشانه خداخافظی تکان دادم وهیونجین هم دستانش را طوری گرفت یعنی بهم زنک بزن و با لبخند پارکینگ را ترک کرد و رفت فرودگاه . منم سوار ماشین شدم و رفتم خونه جونگ کوک . رسیدم تهیونگ در رو باز کرد . خدااا اینا چرا همش خونه همن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)