10 اسلاید صحیح/غلط توسط: f.h.t انتشار: 4 سال پیش 1,614 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
امیدوارم خوشتون بیاد🤗💜
از زبان جونگ کوک :
وقتی با جی هوپ وارد اتاق جین هو شدیم دیدم دکتر کیم خیلی عصبانی به دیوار تکیه داده و به جین هو که داره میرقصه نگاه میکنه. دکتر : خداروشکر یکی اومد این دختره رو جمع کنه." جین هو وایساد و داشت نفس نفس میزد.. گفت : سلام جی هوپ شی. سلام جونگ کوک شی. " جی هوپ : سلام جین هو داری چیکار میکنی ؟؟ " جین هو : دارم میرقصم دیگه. جی هوپ شی ببینید این همون حرکته بود که نمیتونستم انجامش بدم . ببینید خوبه ؟ " یه حرکت زد. من : جین هو تو تازه از کما در اومدی . الان چه وقت رقصیدنه ؟ " جین هو : خب من که حالم خوبه خوبه. ببینید پام که خوب شده. تازه رقصمو هم یاد گرفتم . دکتر : این دختر که حالش خوبه زودتر ببریدش از دستش راحت شم." جی هوپ خندید و گفت : مگه چی شده دکتر ؟" دکتر : از دیشب که دوستش اومده بود دیدنش همینطوری داره میرقصه . اصلا به حرف ادم گوش نمیده . خیلی لجباز و سربه هواست انگار نه انگار از کما در اومده. الان فقط باید دراز بکشه و غذاهای مقوی بخوره اما ببینید ... همینطوری داره میرقصه خسته هم که نمیشه ول کن هم نیست." جونگ کوک : یااا لی جین هو. دختر لجباز تو باید به حرف دکترت گوش بدی ." جین هو لبشو اویزون کرد و سرش رو انداخت پایین : ببخشید." جی هوپ : دکتر لطفا شما ببخشید قول میده دیگه تکرار نکنه ." دکتر : نه خیر چی؟ دیگه تکرار نکنه ؟ پاشید ببریدش ایشون مرخصه هرچه سریع تر از اینجا دورش کنید . امیدوارم دیگه اینجا پیداش نشه." من: یعنی حالش خوبه ؟ دکتر : سرحال تر از هروقتی داره جلوتون میرقصه . سوال پرسیدن نداره که. " جین هو خیلی خوشحال شد و لبخند زد. دکتر : دنبالم بیاید باید چندتا برگه رو امضا کنید. من دنبال دکتر راه افتادم. چند تا برگه بهم داد که امضا کنم . بعد که امضا کردم رفتمو از داروخانه برای جین هو چند تا داروی تقویتی گرفتم . زنگ زدم پی دی نیم و گفتم که جین هو امروز مرخص میشه. اون گفت ببریمش خوابگاه و یکم تقویتش کنیم تا وقتی خودش بگه. برگشتم سمت اتاق . وقتی رفتم تو دیدم جی هوپ و جین هو دارن با هم میرقصن. جی هوپ رقصید و گفت : ببین پاتو خیلی نبر سمت راست فقط یکم. حالا انجام بده." جین هو همون رقصو انجام داد. جی هوپ : افرین عالی بود."جین هو لبخند زد. منم براشون دست زدم : جی هوپ تو هم خوب پایه ای ها. تو باید جلوشو بگیری. اما افرین خیلی خوب بود." جین هو خندید و گفت : مرسی جونگ کوک شی. من : خب دیگه بیاین بریم. جین هو : ااا نه شما برین من خودم میرم کمپانی. من : اووو .نه خیر شما مهمون ویژه ما هستی جایی نمیری. با ما میای بریم خوابگاه . دستور پی دی نیمه. جین هو : اما...اخه..اخه چرا؟ من : دیگه اونشو من نمیدونم . زودباشید بریم من گشنمه. " جی هوپ زنگ زد به جین : _( جی هوپ) الو... سلام هیونگ...اره ..اره ببین جین هو مرخص شد داریم میاریمش خوابگاه... خود پی دی نیم گفتش... نه معلوم نیس... الو ؟ چیشد ؟ چرا داد میزنی ؟ ... نامجون؟؟ ... اها باشه پس ما اومدیم. بای ." من : نامجون هیونگ باز چیکار کرده ؟؟ _(جی هوپ ) هیچی. لیوان جین هیونگو شکسته. ×( جونگ کوک ) اوه.. بچه ها مواظب باشید زیاد دور و ور جین نرید. " هرسه تامون خندیدیم. از بیمارستان رفتیم بیرون و به سمت خوابگاه راه افتادیم. وقتی رسیدیم جیمین در رو برامون باز کرد.
از زبان جین هو : وارد خوابگاه شدیم. تهیونگ خیلی اروم روی مبل نشسته بود و هیچکاری نمیکرد. جیمین رفت کنارش نشست و دوتایی خیلی اروم به ما گفتن : سلام. " من گفتم : سلام چی شده ؟ " جونگ کوک گفت : هیسسس بزار ببینم وضعیت چقدر بده . " جی هوپ رو به تهیونگ و جیمین : اشپزخونه یا اتاق ؟ جیمین : اشپزخونه . " جونگ کوک پاورچین رفت سمت اشپزخونه و پشت در ایستاد. ( اشپزخونه از اینا بود که در دارن.. در باز میشد و یه اتاق حدود ۵۰ متر اشپزخونه بود که یه میز ناهار خوری طولانی هم وسطش بود ) من و جی هوپ رفتیم و کنار جیمین و تهیونگ نشستیم. در اشپزخونه اروم باز شد. ولی بعدش یه قاشق از اشپزخونه پرت شد بیرون و صدای جین اومد : یااا کیم نامجون از اشپزخونه من برو بیرون دیگه هم پاتو اینجا نزار. " نامجون دوید بیرون و از قیافه داغونش معلوم بود خیلی دعوا کردن. من خندم گرفته بود اما فضا جدی بود طوری که سرمو گرفتم پایین که خندم معلوم نباشه. نامجون : سلام جین هو خوش اومدی . من : سلام نامجون شی خیلی ممنون. حالتون خوبه ؟ نامجون : اوف از دست جین. فعلا که زندم . " جین از توی اشپزخونه : ببینم پشت سر من چی گفتی ها ؟ نامجون : هیچی هیونگ هیچی. " نامجون رفت توی اتاقش. جونگ کوک قاشق رو از روی زمین برداشت و به جین سلام کرد و اومد روبه روی من نشست . من : یونگی شی کجاست ؟ تهیونگ : خوابه. من : اها. جالبه با این سر و صداها بیدار نشده. " پاشدم و قاشق رو از جونگ کوک گرفتم و رفتم سمت اشپزخونه. جی هوپ : فعلا اونجا نرو جین عصبانیه . جین : کی گفته من عصبانیم هاا ؟؟؟ ببینم شماها اومدید یه سلام نباید به من بکنید ؟؟ مگه من هیونگتون نیستم ؟ " من و جی هوپ با هم سلام کردیم. من رفتم توی اشپزخونه و درو بستم. جین داشت سوپ استخون درست میکرد و یه قابلمه توش برنج بود و یکی دیگه هم روی گاز بود که از بوش معلوم بود که خورشت توفو توشه. غذای مورد علاقه ی من . . . روبه روی جین وایسادم و قاشق رو سمتش گرفتم : سلام سوکجین شی بفرمایید. جین : سلام. " قاشق رو از دستم گرفت و پرتش کرد توی ظرفشویی. من رفتم و اب رو باز کردم و قاشق رو اب کشیدم و گزاشتم سر جاش. من : چه کمکی میتونم بکنم؟ جین : پی دی نیم گفته تقویتت کنیم لازم نیس کاری بکنی برو بشین تا غذارو اماده کنم. من : سوکجین شی من حالم کاملا خوبه. توی بیمارستان داشتم رقص تمرین میکردم . هرکاری بگین میتونم انجام بدم. جین(عصبانی شد ): مگه نگفتم برو بشین . تا حالا شده حرف گوش بدی؟ " یکم ناراحت شدم. رفتم کنار میز نشستم و سرم رو انداختم پایین. بعد از چند دقیقه گفتم : سوکجین شی اشکال نداره من یه لیوان خوشگل براتون میخرم. جین : نمیخواد. من : نامجون شی که اگه خرابکاری نکنه و چیز میز نشکونه که دیگه نامجون نیست. _ اوهوم. + مگه خودتون نگفتین نامجون یه داییناسور کوچولوعه که با دمش همه چی رو میزنه و خراب میکنه _ چرا. اما اون لیوانو یه ارمی برام خریده بود+ لطفا عصبانی نباشین جین هیونگ . وقتی عصبانی میشین کل خوابگاه بهم میریزه. من تازه از کما در اومدم ناراحتی برام خوب نیستا." جین لبخند زد : میز رو بچین . " خندیدمو بلند شدم و شروع کردم میز رو بچینم.
+ اه جین شی خواهش میکنم بسه دیگه نمیتونم. _ بخور پی دی نیم گفته باید تقویت بشی. + خب من که الان دارم میترکم به جای اینکه تقویت بشم . _ میدونی چقدر بدبختی کشیدم بیام نجاتت بدم .هاا.. من بودم رفتم تو اون انبار خطرناک و نجاتت دادم. یونگی : همچین میگی انگار چیکار کردی. همه کارا رو هیون مین کرد. + ممنونم اما جونگ کوک شی گفت شما نزدیک بوده هیون مین شی رو بکشین. _ من ؟؟؟ نه خیر اصلا. جونگ کوکاا مگه بهت نگفتم اینو بهش نگو. جونگ کوک : امم من.. چیزه.. از دهنم پرید. _ اره. منم باور کردم . اما با این کارا نمیتونید حواس منو پرت کنید. یاا لی جین هو . تا وقتی که تا اخر خورشت توفو رو تموم نکردی حق نداری از روی صندلیت بلند شی. + سوکجین شیی. من اصلا خورشت توفو دوست ندارم. جیمین : چند دقیقه پیش گفتی غذای مورد علاقته. + خب من یه چیزی گفتم. شما جدی نگیرید. نامجون : برای فردا شب میخوام پی دی نیم و هیون مین رو دعوت کنم. بخاطر خوب شدن جین هو دورهم جمع بشیم. + هیچ وقت فکر نمیکردم همچین ادمای مهمی بخاطر سلامتیم خوشحال بشن. تهیونگ : بخاطر اینه که خودت هم ادم مهمی هستی. " همه لبخند زدیم . + نه به اندازه
شما... اا راستی. منشی پی دی نیم چی شد ؟ سر کیم سونگ هو چی اومد. لی جی هان چی شد ؟ جی هوپ : کیم سونگ هو اعدام شد چون سابقه قتل هم داشت. لی جی هان به دوسال حبس محکوم شد. چون با اینکه همکار کیم سونگ هو بود جون ادمای زیادی هم نجات داده بود. منشی پی دی نیم هم چون مجبور به جاسوسی شده بود چند ماه زندانیش کردن. + اهاا. جین : به هر حال گفته باشم ما که غذامونو تموم کردیم. اگه خورشت توفو رو تموم نکنی نمیزارم از اشپزخونه بیای بیرون. + اما اخه من هم یه کاسه کامل سوپ استخون خوردم. هم یه بشقاب کامل برنج و توفو. اگه چاق بشم اجوشی از دستتون عصبانی میشه هاا. تهیونگ : هیونگ حالا انقدر سخت نگیر. _ باشه نصفشو خودم میخورم اما بقیشو بخور. + باشه چشم .
بعد از ناهار همه پسرا رفتن تو اتاقاشون من روی مبل نشستم و به دیوار نگاه میکنم. دیشب که مین هوا اومده بود دیدنم ازش راجب به بابا پرسیدم. به هرحال نزدیک خونه ما زندگی میکنه ممکنه بابا رو دیده باشه. اما اون هیچ خبری از بابا نداشت. یعنی ممکنه خبری که از من پخش شده رو نشنیده باشه ؟ یعنی همکاراش بهش نگفتن ؟ احتمال اینکه ندونه خیلی کمه. یعنی اون حتی به خودش زحمت نداد که بفهمه من زنده ام یا نه ؟ بهش زنگ بزنم ؟ میترسم برم در خونه. بهتره بهش زنگ بزنم. موبایلمو برداشتم و شمارش رو گرفتم . برنداشت. اوف.
حوصله ام سر رفته. سمت اتاق نامجون رفتم. در زدم . بعد از چند لحظه صداش اومد : بفرمایید" رفتم داخل. + سلام نامجون شی. میشه بیام پیش شما ؟ ÷ البته بیا بشین. " اتاقش خیلی بزرگ بود. روی یه میز گرد کنار دیوار نشسته بود. رفتم و کنارش نشستم. داشت کتاب میخوند. + حالتون خوبه ؟ ÷ چطور ؟ + اخه دعواتون با جین شی انگار بدجور بود. ÷ خودت که میدونی هفته ای یه بار از این اتفاقا میفته. ما که همدیگرو نمیزنیم دو دقیقه بعدش با هم دوست میشیم" خندیدم .+ چه کتابی میخونین؟ ÷ هملت . از شکسپیر + من اون کتابو خوندم. خیلی قشنگه ( کمی مکث شد )راستش الان به بابا زنگ زدم ولی برنداشت گفتم بیام پیش شما÷ جین هو مطمئن باش پدرت از رفتارش با تو پشیمون میشه. + اخه اون حتی یه خبر کوچیک از من نگرفت .از اجوشی هم پرسیدم. اون از کمپانی هم سراغی از من نگرفته بود. من بهش زنگ زدم اما جوابمو نمیده.÷ شاید بهتر باشه چند وقت پدرتو فراموش کنی . مطمئنم اون بهت زنگ میزنه . + اخه من دلم براش تنگ شده . من دوستش دارم. من کلی بدبختی کشیدم. سعی کردم خودمو ببخشم اما اون هنوزم منو نبخشیده. ÷ تو از دستش ناراحتی ؟ + نه من ناراحت نیستم. اخه اگه سختگیری های بابا نبود نمیتونستم به اینجا برسم. نمیتونستم شمارو ببینم. حتی نمیتونستم درد اون گلوله ای که توی پام بود رو تحمل کنم. ÷ جین هو فقط به هدفت فکر کن. این هم میگذره. وقتی به هدفت برسی همه چیزای بد درست میشن و اتفاقات خوب برات میفته . " لبخند زدم : ممنون. + نامجون شی . هیون مین شی چجور ادمیه ؟ ÷ اون خیلی مهربونه . اما همیشه توی کارش جدیه. وسطش شوخی نمیکنه و خیلی سخت گیره . اما بعدش میشه یه ادم مهربون و شوخ طبع و بامزه . اون بادیگاردمون بود. خیلی وقتا جون مارو نجات داد . حتی یه بار برای ما تا پای مرگ هم رفت. و بعدش ما به سازمان امنیت معرفیش کردیم چون دوست داشت اونجا کار کنه و هنوزم باهاش دوستیم. + خیلی برای فردا شب ذوق دارم اخه دوست دارم هیون مین شی رو ببینم و ازش تشکر کنم ÷ اون وقتی شنید بهوش اومدی خیلی خوشحال شد. + نامجون شی شما بچه بودید شیطون بودید ؟؟ ÷ بیشتر دست و پا چلفتی بودم . مثل الان همه چی رو خراب میکردم." خندیدم + راستش من خیلی شیطون بودم. یه بار یه ترقه تو خونه ترکوندم که خورد به لامپ و لامپ ترکید÷ هاا تو واقعا یه لامپو با ترقه تکوندی؟ اصلا بهت نمیاد انقدر شر بوده باشی. + خب فقط بچگی شیطون بودم. بزرگ شدم اروم شدم. بعد از اینکه لامپو ترکوندم مامانم منو انداخت توی حموم. اخه از حموم کردن خیلی بدم میومد. بهم گفت تا دوش نگیرم نمیزاره بیام بیرون . ÷ تو چیکار کردی ؟ + حموم یه پنجره کوچیک داشت که میخورد به کوچه پشتی. از اون پنجره رفتم بیرون و رفتم خونه مین هوا و تا صبح اونجا موندم." نامجون بلند بلند خندید. چشمم به تختش افتاد. یه ویولن رو تختش بود. ذوق کردمو رفتم سمت تختش. نامجون هنوز داشت میخندید. ویولن رو برداشتم : نامجون شی این برای شماست ؟ ÷ نه برای تهیونگه . دیشب داشتم اهنگ مینوشتم اومد پیشم و یکم برام ویولن زد و اینجا جا گذاشت. + میشه ویولن بزنم ؟ ÷ البته. دفتر نت تهیونگ روی پاتختی. " دفتر نت رو برداشتم و بازش کردم. بالای اولین صفحه نوشته بود : black swan . با ویولن موسیقی بلک سوان رو نواختم ...سه دقیقه گذشت که تموم شد و چشمام رو باز کردم و ویولن رو از شونه ام برداشتم و با تهیونگ مواجه شدم که به چهارچوب در تکیه داده بود و با نامجون برام دست میزد. × : خیلی عالی بود. _ : افرین ." تعظیم کوچیکی کردم.+ممنون .
فردا شب از زبان یونگی : شب شده بود. جین هو خیلی خسته بود و از بعد از ظهر خواب بود. توی اتاق من بود. خودش نمیخواست روی تخت من بخوابه ولی توی اتاق من بود که خوابش برد. صدای در اومد . همه جلوی در اومدیم و جیمین درو باز کرد. هیون مین بود. هیون مین : سلام داداشا دلم برای اینجا تنگ شده بود. جین : سلام هیون مین خوشتیپ کردی . # ( هیون مین ) مرسی هیونگ . نامجون : اوو ناجی بی تی اس چه خوشگل شده. تهیونگ : هیونگ اینطوری نگو خجالت میکشه. جی هوپ : اگه ایدول میشدی طرفدارات از ما بیشتر میشد. جیمین : بیشتر بخاطر قدشه. چون قدش بلنده. من : جیمین همیشه بخاطر قدش باهاش بحث میکردی. جونگ کوک : هیونگ میومدی شیر موز نخریدی ؟؟ " هیون مین خندید : داداشا خجالتم ندید. جونگ کوکی بفرمایید اینم شیر موز شما . من اینو هیچ وقت یادم نمیره. " یه کت و شلوار خیلی شیک با پیرهن سفید پوشیده بود . از زیر کتش یه بتری کوچیک شیر موز در اورد و به جونگ کوک داد . جونگ کوک از سر ذوق بالا و پایین پرید. من : کوک تو نیم ساعت پیش شیر موز خوردی." کوک : خب مگه دوباره بخورم چه اشکالی داره هیونگ. # هیچی. " همه خندیدیم. هیون مین کتشو در اورد. # لی جین هو کجان ؟ من : خوابه. وایسا برم بیدارش کنم. " رفتم توی اتاقم و کنار تختم نشستم. _ جین هو . بیدار شو. " اروم چشماشو باز کرد و نشست. + اینجا کجاست ؟ چی شده ؟ _ تو اتاق منی. هیون مین اومده. تو خیلی برای شب ذوق داشتی . + شب شده ؟ چرا منو بیدار نکردین. من رو تخت شما خوابم برد معذرت میخوام. _ خیلی خسته بودی گفتم بزارم بخوابی. " رفت جلوی اینه و خودشو نگاه کرد. یکم موهاشو مرتب کرد و روبه من گرد. + موهام خیلی بهم ریخته اس ؟ لباسم چی ؟ _ نه خوبی. + پس اول شما برین بیرون." لبخند زدم و از اتاق رفتم بیرون و پشت سرم اومد بیرون. پسرا روی مبل نشسته بودن . هیون مین با دیدن جین هو بلند شد و ایستاد. من رفتم و کنار جی هوپ نشستم و به جین هو چشماش برق زد. رفت جلو و رو به روی هیون مین ایستاد. تعظیم کرد و دستشو برد جلو : سلام هیون مین شی . از دیدنتون خوشبختم. " هیون مین در جواب لبخند زد و دستشو برد جلو و به جین هو دست داد : سلام خانم لی. خوشحالم که حالتون خوب شده. نسبت به قبل خیلی زیباتر هستید. + ممنونم که جونمو نجات دادید . لطفا با من راحت باشید. # چشم جین هو. پس شما هم راحت حرف بزنید. + باشه حتما." جین هو اومد کنار من نشست و هیون مین کنار نامجون نشست. جین رفت و برامون قهوه اورد و مشغول حرف زدن شدیم. + هیون مین شی . شما چند سالتونه ؟ # بیست و هفت سالمه. من ( شوگا ) : وقتی بادیگارد ما شد بیست و دو سالش بود. تا دوسال بعدش بادیگاردمون بود و بعدش رفت توی سازمان امنیت . # خیلی با پسرا صمیمی بودیم . یادش بخیر. جیمین : اون موقع ها همیشه من رامن مهمونتون میکردم . خیلی داغ و خوشمزه بود. جین : نه خیر تو میگفتی حساب میکنی اما پولشو همیشه از من میگرفتی یادت رفته ؟ جیمین : هیونگ حالا لازم نبود جلوی بقیه بگی. + هیون مین شی شما تو دانشگاه چه درسی خوندید ؟ # من دانشگاه نظامی رفتم. + خودتون علاقه داشتید ؟ # بله من خودم خیلی دوست داشتم. پدرم دوست داشت اما مادرم هنوزم نگرانمه . جین هو لبخند زد. در زدن. حتما پی دی نیمه. رفتیم جلوی در و نامجون درو باز کرد و پی دی نیم اومد تو و با همه سلام و احوال پرسی کرد و قرار شد بریم و شام بخوریم. همه رفتیم که میز رو بچینیم و مهمون ها هم رو مبل نشسته بودن و داشتن با هم حرف میزدن. باز هم جین هو همه غذاها رو درست کرده بود .
از زبان جین هو : همه دور میز نشسته بودیم و بقیه با تعجب به غذا ها نگاه میکردند. چونکه سه نوع غذا درست کرده بودم. + بفرماید نوش جان . " ÷( پی دی نیم :) جین هو تو این غذاهارو درست کردی ؟ " + بله. امیدوارم خوشتون بیاد. " ÷ جین مگه بهتون نگفتم نزارید کار کنه. من گفتم جین هو بیاد اینجا تقویت شه نه اینکه کار کنه. " جین : تقصیر ما نبود. همه اعضا شاهدن من میخواستم غذا درست کنم اما این دختره ی لجباز نزاشت ما حتی نزدیک اشپزخونه بشیم. " اعضا : اره راست میگه. " لبخند زدم .همه گفتن : ممنون بابت غذا و شروع کردن بخورن. هیون مین با اولین لقمه ای که خورد گفت : جین هو دستپختت عالیه . + خیلی ممنون . " #( با اشاره به غذای توی بشقابش): میشه دستپختشو بهم بدی؟ + مگه شما اشپزی میکنی ؟ # نه راستش میخوام به مامانم بگم برام درست کنه. " خندیدم : حتما . همه داشتیم میخوردیم که موبایلم زنگ خورد از توی جیبم برش داشتم. خاله بود . + ببخشید. " از جام بلند شدم و از اشپزخونه رفتم بیرون و گوشی رو برداشتم : + الو. سلام خاله _ الو اونی سلام. + شین هیو. سلام اجی حالت چطوره ؟ _ من خوبم اونی تو چطوری ؟ تو گوشی خاله خوندم که رفتی تو کما . ما میخواستیم بیایم سئول اما یه مشکلاتی پیش اومد.+ اجی من خوبم نگران نباش. الان کاملا خوب شدم . خیلی دلم برات تنگ شده ببخشید خیلی وقته نتونستم بیام و بهت سر بزنم. تو دوران کاراموزی نمیتونم بیام اونجا. _ منم خیلی دلم برات تنگ شده اونی . اشکال نداره من درک میکنم. + ممنون که درک میکنی. راستی خاله چطوره ؟ بابابزرگ خوبه ؟ گوشی رو میدی بهش ؟ _ بابابزرگ... راستش اینجا نیست . + پس کجاست ؟ رفته مزرعه ؟ الان دیگه خیلی نباید بره مزرعه. من بهش گفتم باید کارگراشو بیشتر کنه و خودش دیگه مزرعه نره ولی گوش نداد. تو بهش کمک میکنی ؟ _ خب راستش تا جایی که میتونستم بهش کمک میکردم+ چرا با فعل گذشته حرف میزنی ؟ _ خاله میخواد باهات حرف بزنه گوشی رو میدم بهش. فعلا بای بای. + باشه اجی. مواظب خودت باش. " گوشی رو یه لحظه از گوشم دور کردم..: چرا صداش ناراحت میومد . " × الو جین هو. سلام . + سلام خاله جون حالتون چطوره ؟ معذرت میخوام چند وقت نتونستم بیام اونجا× نه عزیزم درک میکنم . شنیدم رفته بودی تو کما الان کاملا خوبی ؟ + بله خوب خوب شدم. اونجا مشکلی پیش نیومده ؟ اگه مشکل پولی دارید من میتونم یکم پول بفرستم. اخه تو اخبار شنیدم اوضاع مزرعه ها خوب نیستش. × نه ما از نظر مالی مشکل نداریم نگران نباش. تو فقط سخت تلاش کن که بتونی موفق باشی. من از شین هیو مراقبت میکنم .+ پدربزرگ کجاست ؟ شین هیو گفت اونجا نیست رفته مزرعه ؟ × ها ؟ نه .. مزرعه نیست. + خب پس کجاست ؟ × خب ... جین هو جان خودتو بخاطر مسائل اینجا نگران نکن. + م..مشکلی پیش اومده ؟ مریضی پدربزرگ بدتر شده ؟ بردینش بیمارستان ؟ خاله خواهش میکنم اگه چیزی شده بهم بگید من سریع میام اونجا. × نه نه . نمیخواد بیای اینجا. خب.. متاسفم جین هو... پدر بزرگ فوت شده. + چی ؟؟ اما..اما.. حالش.. حالش که خوب بود. × سکته کرد. " خاله از پشت گوشی گریش گرفت.. + خا..خاله جون. خیلی متاسفم... من ..من قول میدم سعی کنم تو اولین فرصت بیام اونجا. با..باید از رییس کمپانی اجازه بگیرم × نه . نمیخواد بیای اینجا. اصلا لازم نیست. + اما.. × گفتم حق نداری بیای اینجا. تو باید به فکر خودت باشی. + باشه چشم. معذرت میخوام. × اشکالی نداره. دیگه برو. خداحافظ . + خداحافظ خاله. " موبایل از دستم افتاد. گریه نکن جین هو تو نباید گریه کنی.
خودتو کنترل کن الان همه اونجا منتظرن نباید این جمعو خراب کنی. رفتم تو اشپزخونه و نشستم و شروع کردم خوردن . جیمین : جین هو حالت خوبه ؟ رنگت پریده. + چی واقعا ؟ نه هیچی نیست خوبم. کوک : مطمئنی ؟ " لبخند زدم +بله .به خوردن ادامه دادیم. وقتی تموم شد پی دی نیم کوک و تهیونگ مجبور کرد ظرفا رو بشورن و همش به من میگفت خودمو تقویت کنم. همش لبخند میزدم و با پسرا بازی میکردیم با هیون مین گرم گرفته بودم. بقیه فکر میکردن خوشحالم اما تو دلم خون بود. بابابزرگ هم رفت پیش مامان. تازه یکم خودمو پیدا کرده بودم. بازم حس میکنم قلبم داره اتیش میگیره. همیشه بچه بودم اخر هفته ها میرفتیم پیش بابابزرگ. برام از درختای باغش میوه میچید. تو باغ میدوییدم.باهام بازی میکرد.این چند وقت نتونستم برمو بهشون سر بزنم. اخه چرا نمیتونم یکم راحت باشم. چرا بازم یه نفرو از دست دادم." چند ساعتی از شب گذشته و پسرا فیلمی رو که پی دی نیم بهشون پیشنهاد کرد رو گزاشتن و دارن نگاه میکنن و من با اینکه نگاهم به فیلمه اما حتی نمیدونم راجب به چیه. تهیونگ: مرده نباید ماشینو میبرد تو اون کوچه. نامجون : چرا ؟ تهیونگ : خب ببین تابلو ورود ممنوع داره. کوچه یه طرفه اس . یونگی : خب حالا تو فیلم که اشکال نداره. تهیونگ : خیلی هم اشکال داره. الان پلیس باید بیاد و جریمه اش کنه. اما خیلی راحت دختره رو سوار ماشین کرد از کوچه هم رفت بیرون جی هوپ: تهیونگ چه گیر هایی میدی . جونگ کوک : راست میگه خب جیمین : ببین تهیونگ اونجا دوربین داره حتما ازش عکس میگیره جریمش میکنن. تهیونگ : اره. خب اگه تو فیلما رعایت نکنن مردم هم رعایت نمیکنن . جین : حالا ول کنید . * پی دی نیم : اگه شماها گزاشتید فیلممو ببینم. # : هیس اینجاش حساسه ساکت باشید. تهیونگ : اما من کارگردان اینو پیدا میکنم و بهش میگم . اعضا : هیسس". . . گوشی پی دی نیم زنگ خورد . برداشت و بعد از دو دقیقه که قطع کرد : یه مشکلی پیش اومده. باید برم + اما داشتید فیلم میدید. *عیب نداره فیلم برای یه وقت دیگه. با پسرا ناراحت بلند شدیم و رفتیم دم در.*جین هو زیاد کار نکن بزار اعضا بکنن. خوراکی های مقوی بخور. خودتو قوی کن برای هفته دیگه دوباره هم بری دانشگاه هم تمریناتو شروع کنی. من : چشم. *هیون مین خیلی خوشحال شدم دوباره دیدمت. " با هیون مین دست دادن: منم همینطور اقای رئیس. * پسرا میدونید که فردا برای ظبط ران باید برین زمین تنیس. نامی : بله منیجر بهمون گفته. *پس خوش بگذره. اعضا : ممنون " رفت. همون موقع موبایل هیون مین هم زنگ خورد. برداشت و حرف زد و وقتی قطع کرد گفت : یه ماموریت مهم پیش اومده رییسم گفت همین الان برم سر صحنه جرم ببخشید " پسرا سرشون رو انداختن پایین . کوکی : ای بابا. تو هم که داری میری مثلا داشتیم فیلم میدیدیما # ببخشید بچه ها قول میدم یه روز دیگه میامو با هم فیلم میبینیم. جیمین : قول دادیاا. # قول میدم .تهیونگ : باشه. " هیون مین پسرا رو بقل کرد و با من دست داد : خیلی از دیدنت خوشحال شدم جین هو . امیدوارم بازم بتونیم همو ببینیم . + منم همینطور. راستی دستپخت غذا رو نوشتم " یه کاغذ از جیبم در اوردم و دادم بهش + بفرمایید. # ممنون. " خداحافظی کردیم. + پسرا من خیلی خسته ام . میشه برم و بخوابم ؟ جی هوپ : پس فیلم چی ؟ + خودتون ببینید . یونگی : باشه برو. + ممنون. " رفتم توی اتاقی که برام درست کرده بودن.در اصل انباری بود که یکم برام جمعش کرده بودن و یه تخت توش گذاشته بودن. درو قفل کردم و کلیدشو گزاشتم زیر تخت. روی تخت که نشستم اشکم سرازیر شد
از زبان جیمین : فردا شب ما از ظبط ران بی تی اس برگشتیم و هممون خسته بودیم. وارد خوابگاه که شدیم جین هو توی اتاقش بود و بوی خوبی میومد. رفتیم توی اشپزخونه. جین هو برامون شام درست کرده بود .نامجون : جیمین برو جین هو رو صدا کن بگو ما اومدیم. " رفتم و پشت در اتاقش وایسادم. در زدم : سلام جین هو ما اومدیم . بیا شام بخوریم." صدایی نیومد. ×(جیمین ) جین هو ؟؟ دستگیره رو کشیدم ولی در قفل بود. چرا در اتاقشو قفل کرده. صدای اروم جین هو اومد : جیمین شی اومدین ؟ × اره. چرا در اتاقو قفل کردی ؟ بیا بیرون شام بخوریم. چرا صدات گرفته ؟ + یکم حالم بده. من شام خوردم شما بخورید. میخوام یکم بخوابم حالم بهتر بشه. × چرا حالت بد شده میخوای بریم دکتر ؟؟ + نه فقط یکم حالت سرما خوردگی دارم بخوابم درست میشه. × حالا چرا در اتاقو قفل کردی. اگه حالت بد شد ما چیکار کنیم .+ در اون حد که حالم بد نیست نگران نباشید. × باشه پس بخواب اگه چیزی نیاز داشتی صدام کن . + چشم . " برگشتم تو اشپزخونه. پسرا دور میز نشسته بودن و منتظر ما بودن. رفتم و نشستم. جین : پس جین هو کو ؟ × حالش بد بود گفت شام خورده میخواد بخوابه. جی هوپ : چش شده بود ؟ نمیخواد بریم دکتر ؟ × گفت فقط یکم حالت سرما خوردگی داره . دکتر نمیخواد. جونگ کوک : عجیبه اونکه حالش خوب بود. × اره رفتارش عجیب بود. تهیونگ : چطور ؟ × در اتاقش قفل بود. صداشم گرفته بود. از پشت در باهاش حرف زدم. یونگی : حالا چرا در رو قفل کرده. تهیونگ : شاید با خودش گفته ممکنه مارو مریض کنه برا همین درو قفل کرده. × یه کوچولو سرما خورده باشه که دیگه این کارا رو نداره. تازه صداشم خیلی عجیب بود . نامجون :خودت گفتی سرما خورده خب صداشم میگیره دیگه . × نه مثل سرما خوردگی نبود. انگار که گریه کرده باشه. جونگ کوک : دیشب هم خیلی تو خودش بود. سر شام هم رنگش پریده بود. جی هوپ : بعد اینکه با تلفن حرف زد اینطوری شد. شاید یه خبر بد بهش رسیده. یونگی : چه خبری میتونه بهش رسیده باشه. نامجون : شاید یه اتفاقی برای باباش یا خواهر کوچیکش افتاده. × اگه اتفاقی افتاده بود بهمون میگفت یا میرفت پیششون. جین : شاید باباش بهش زنگ زده با اون دعواش شده. نامجون : اتفاقا پریروز که اومده بود تو اتاق من گفتش به باباش زنگ زده ولی جوابشو نمیده. فکر نکنم باباش بهش زنگ زده باشه. جونگ کوک : باباش یه عوضیه. اگرم زنگ زده باشه فقط بخاطر اذیت کردنه. × حالا بزارین بیدار شه . شاید واقعا سرما خورده باشه. اگرم اتفاقی افتاده باشه بهمون میگه .
از زبان جی هوپ : این دو روزه سرمون خیلی شلوغ بود. عکاسی رفتیمو دوتا ران بی تی اس ظبط کردیم . صبحا میرفتیم و شبا هم برمیگشتیم. صبحا وقتی بیدار میشدیم جین هو صبحونه درست کرده بود و وقتی میرفتیم صداش میزدیم خواب بود. شبا هم شام اماده روی میز بود و وقتی صداش میکردیم به یه بهانه ما رو میپیچوند. اصلا معلوم نیست این دختر چش شده. هی میگه فقط سرما خوردم اما معلوم نیست چه اتفاقی افتاده که اینطور سرد رفتار میکنه. همیشه شبا که از تمرین برمیگشتیم کلی خوراکی برامون میاورد و باهامون حرف میزد و شوخی میکرد. اما الان اصلا این دوروز ندیدیمش . دیگه واقعا مشکوک شده بودیم. بخاطر همین الان همه تو اتاق یونگی هستیم و اون کمدشو ریخته بیرون و دنبال کلید اتاق جین هو یا همون انباری میگرده. اخه وسایلای اتاقش همیشه خرت و پرتای زیادی داشت و برای اون همیشه بیشتر از بقیه لازم میشد. نامجون همیشه در انبار رو قفل میکرد و کلیدو میزاشت توی اتاقش اما الان کلید نامجون دست جین هو بود.
جونگ کوک : این لباس من نبود ؟ جین : اونم جا سوییچی منه . جیمین : هیونگ من اون ساعت مچیه رو دادم بهت استفاده کنی نه که بندازیش گوشه کمدت . یونگی : خب باتریش خراب شد چیکار کنم. بهت گفتم بریم باتریشو عوض کنیم گوش نکردی. من : حالا اینا مهم نیست کلیدو پیدا کن . یونگی : پیداش کردم. صبرکن باید تو این جعبه هه باشه. " یه جعبه رو از گوشه کمد در اورد. درشو باز کرد. چند تا وسیله ریز و یه کلید توش بود. برش داشت : همینه." نامجون کلیدو ازش گرفت و رفت سمت در اتاق . سریع رفتیمو پشت سرش وایسادیم. کلیدو کرد توی در : خوبه کلید خودش توی در نیست . " چرخوندش و در باز شد. رفتیم توی اتاق. جین هو خواب بود. من اروم گفتم : فعلا بیدارش نکنیم . " رفتیمو گوشه تختش نشستیم. حدود پنج دقیقه ای گذشت نامجون اومد بلند شه که پاش گیر کرد به تخت و افتاد زمین. جین هو از صداش بیدار شد. جین دستشو گزاشت رو صورتش : شد یه بار دست گل به اب ندی؟ جین هو اروم بلند شد و نشست. موهاش بهم ریخته بود. گیج شده بود. چشماشو کامل باز نکرد. رنگش پریده بود. زیر چشماش گود رفته بود چشماشم قرمز بود. معلوم بود که خیلی گریه کرده اما چرا ؟ جین هو : شما... شما چطور اومدید تو ؟ ما همه تعجب کردیم. تهیونگ : دختر چه بلایی سر خودت اوردی. + مگه چی شده ؟ جونگ کوک : یه نگاه به خودت کردی ؟ " خودش متوجه موضوع شد. سرشو انداخت پایین . جیمین : بهمون میگی چی شده که انقدر ناراحتی ؟ نامجون : از وقتی اون روز سر شام یه نفر بهت زنگ زد اینطوری شدی. بهمون میگی چی گفت ؟ یونگی : ما که همیشه کمکت میکنیم چرا این دفعه بهمون چیزی نمیگی . من : بهمون بگو با هم حلش میکنیم. جین هو دستاشو بهم فشار داد : چیز مهمی نیست. دیگه خوب شدم. نامجون : از چی میترسی که بهمون چیزی نمیگی. + من فقط... یه مدت زمان نیاز داشتم تنها باشم . جین : درک میکنم اما همینقدر باید کافی باشه. + راستش خاله ام بهم زنگ زد. گفت ... پدر بزرگم فوت شده." بازم سرشو انداخت پایین و بغض کرد. تهیونگ دستشو تو موهاش فرو کرد : خیلی متاسفم. + این.. این چند وقت نتونستم برم و ببینمشون. جونگ کوک : چرا بهمون نگفتی . + اخه نمیخواستم ناراحتتون کنم. بخاطر مشکلاتم به اندازه کافی براتون دردسر درست کردم. " جیمین رفت جلو و دستای جین هو رو گرفت : تو هیچ وقت برای ما دردسر نبودی . بعد از این همه وقت که با هم اشنا هستیم هنوزم با ما معذبی ؟ + نمیدونم چرا همه اتفاقا برای من میفته. اخه من خیلی پدربزرگمو دوست داشتم. اما..حتما برای شین هیو بدتر بوده. شما همیشه ازم مواظبت کردید. بهم محبت های بزرگ و کوچیکی کردید که بعد از مرگ مادرم نتونستم بچشمشون. حق ندارم اینطور گریه کنم . نامجون : نه اینا دلیل نمیشه که خودتو اروم نکنی. هرچقدر بخوای گریه کنی میتونی. + معذرت میخوام این دو روز از اتاق نیومدم بیرون. یونگی : اشکال نداره ما درک میکنیم. اگه میخوای بازم تنها باشی... + نه نه اتفاقا خیلی به یه نفر نیاز داشتم کنارم باشه " من : میدونم خیلی داری درد میکشی اما ما میتونیم کنار هم حالتو بهتر کنیم . ما میتونیم به اینکه توی اینده اوضاع بهتر بشه امیدوار باشیم. تو افرادی رو از دست دادی اما هنوز تنهای تنها نیستی. ادمایی رو کنارت داری که اگه بخوای بهت کمک میکنن . جیمین : ما پشتتیم. جین : ما هیچ وقت تنهات نمیزاریم. + میدونم مسخرس. اما .. میشه قول بدیم ؟ " همه انگشت کوچیکشونو اوردن جلو و به هم قول دادن.
اینم از پارت ۱۲ امیدوارم خوشتون بیاد. حتما نظرتونو بهم بگید. فایتینگ ارمییی🥺🥺🤗🤗💜💜💜💜
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
61 لایک
عالی بود 💜
مرسی🫂❤🙂
عالییییی
💜🥰
عالیلللبلییییییییییییییییییییسسسسییییییییییق بوددددددددد هر چی بگممم کمهههههه آجییییی❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مرسیییییییییی اجییییییییی😂💜🥰
عاجی تستم اومده اگه خواستی بخون
حتما اجی🤗🥰💜
عالی بود
مرسی🤗💜
وی قلبم🤧
وای مردم یکی منو بگیره🤭🤕
نمیشه یه کاری کنی چند قسمت دیگه بش اضافه شه پلیز😇❤
❤❤❤❤❤مرسیییی❤❤❤❤❤
مرسی اجی😥💜 اجی دیگه پارت اخرو گزاشتم تو بررسیه. اما یه داستان دیگه میزارم نگران نباش🙂🙃🙂🙃💜💜
نه نمیتونم باور کنم پارت بعد پارت آخره🥺باید باید یه داستان بزاری جاشو بگیره🙂مثل همیشه بی نظیر بود هرچی بگم کم گفتم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم و ببخشید دیر کامنت گذاشتم مشکلی پیش اومده برا همون دیر میام تو تستچی ببخشید🙂بازم میگم فوقالعاده بود😍
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
اشکال نداره که اجی جون هروقت میخوای کامنت بزار🥺🥺🥺💜💜💜 خوشحالم خوشت اومده. یه داستان دیگه میزارم اجی و تو پارت اخر اسمشو میگم امیدوارم خوشت بیاد🤗🤗💜💜🥰🥰
عالی بود اونی پارت بعد رو هم زود بده
مرسییی اجی.🤩🤩🥰🥰 سعی میکنم زودتر بزارمش🥺🥺💜💜😊
عالییییی بود عاجی
مرسییی اجییی🤗💜
خیلی خوب بود
میگم اگه پارت بعد پارت اخره ی کاری این بدبخت از یکم خوشی ببینه و باباش باش خوب شه
اینقدر بلا سرش اوردی😁😶😔😑
عالییی بود
پارت بعد هم زود تر بزار
مرسی اجی😂💜
اونشو دیگه تو پارت اخر میخونید . 🤗💜