
هری: نمایش تموم شد پاشین بریم خوابگاه لیا: اون موقع که دخترا اومدن نمایش ادامه داشت هرماینی پوزخندی زد رون: به چی میخندی هرماینی: بیخیال رون تو سر در نمیاری رون: واقعا که لیا: سریع وسایل هاتون رو بزارین بریم ببینیم کی اسمشو توی جام میندازه رون: چرا من نمیخوام بدونم؟ هرماینی: چون تو همش به فکر غذایی هری خندید و گفت: ما آماده ایم بریم بچها وارد سرسرا شدند لیا: گویل یلحظه ی سوالی ازت داشتم گویل: بله؟ لیا: چرا دراکو رو اینجا نمیبینم؟
گویل: اون حوصله این چیزا رو نداره پاتر لیا: درسته هرماینی کنار بچها نشسته بود منم رفتم و کنارش نشستم هرماینی: چرا اخم کردی؟ لیا: هیچی ذهنم درگیر شد هرماینی: حتما درگیر دراکو؟ لیا: هوم ویکتور کرام وارد شد و اسمشو توی جام انداخت و موقع خارج شدن از سالن به هرماینی لبخندی زد لیا: انگار یکی اینجا از تو خوشش اومده هرماینی: اون واقعا خوشتیپه لیا: معلومه دراکو وارد سالن شد ولی اخم کرده بود و رفت کنار پانسی نشست [[لیا]]=من اصلا حسودی نمیکنم اصلا با هرکی میخواد حرف بزنه
جرج و فرد معجون پیری خوردند و اسمشو انداختند داخل جام لیا: مطمئن باشین این کار جواب نمیده جادوی پروفسور دامبلدور اونقدر هم ضعیف نیست هرماینی: باهاش موافقم لیا: موفق باشی سدریک: مرسی که بهم انرژی میدی [[لیا]]=از سالن خارج شدم میخواستم به سالن اجتماعات گریفیندور برم که یکی دستمو از پ..ش..ت گ.ر.ف.ت هری میدونی که از این کار خوشم نمیاد برگشتم و با دراکو روبرو شدم گفتم: دراکو؟ دراکو: چیه انتظار منو نداشتی؟ لیا: فقط تعجب کردم!
[[لیا]]=دراکو منو محکم به دیوار چ.س.ب.و.ن.د نفس های گ..ر.م..ش.و حس میکردم لیا: دراکو بزار برم الان یکی میبینه دراکو: میدونی چقدر د.ل.ت.ن.گ شده بودم؟ تو نمیفهمی من خوشم نمیاد با اون دیگوری حرف بزنی؟ لیا: چیشد؟ تو که گفتی از هم دور باشیم اون وقت تو میدونی من چی کشیدم تو این چند روز هوم؟ اصلا چرا خودت با پانسی صمیمی شدی؟ [[دراکو]]= با چشم های پر از اشک و اعصبانیت بهش نگاه کردم و حرف دلمو زدم دراکو: نمیخوام دیگه ازم دور باشی لیا: با لبخند ملیحی قبول کردم (((سالن اجتماعات گریفیندور)))
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ترو خدا پارت بعد رو بزار
میزارم 💚
مایل به دوستی با یک دخمل شیطون ؟
بله حتما🔮