
اینم از پارت شیش امیدوارم لذت ببرین لایک و کامنت فراموش نشه عشقا💜😘
می کردی که من و فراموش کردی؟! سوهون:داشتم به عشقم فکر می کردم که اینقدر جذابه و همه محو زیباییش میشن ولی تو فقط مال خودمی عشق من 😍. شما:آره تو که راست میگی اگه راست میگی بگو ببینم داشتی به چی فکر میکردی؟! سوهون گفت:به چشمای دریاییت که عالم و جذب خودش کرد که من و اسیر خودش کرده شما:همینطور داشت ازم تعریف می کرد و میومد سمتم یدفه هوری دلم ریخت اگه بخواد ببوستم چی😨،نه نمیزارم اگه همچین اتفاقی بیفته خودم قید عشقمو میزنم این کار دسته کمی از خیانت نداره تو همین فکرا بودم که یه دفه از پشت بغلم کرد سرشو گذاشت رو شونم صدای نفساشو می شنیدم نفساش به گردنم میخورد خیلی می ترسیدم اما خودمو کنترل کردم که نلرزم و یه وقت سوتی ندم از خودم دورش کردم و ازش فاصله گرفتم باید از الان شرط رو بهش می گفتم وگرنه کار دستم می داد یکم که آروم شدم رو به سوهون گفتم:من برای ازدواج چند تا شرط دارم که می خوام واقعا بهش عمل کنی چون خیلی برام مهمه اگه نمیتونی بهش
عمل کنی قید منو بزن سوهون بدون حتی لحظه ای فکر کردن گفت:هر شرطی داشته باشی قبوله مطمئن باش بهش عمل می کنم بگو شرطت چیه؟! شما:با استرس گفتم:تا وقتی که ازدواج نکردیم حق نداری هیچ رابطه ای با من داشته باشی حتی بو...سیدنم اگه به این شرط عمل نکنی مطمئن باش خودمو میکشم قول میدی بهش عمل کنی؟! سوهون:باشه قبوله قول میدم فقط دیگه حرف از خودکشی نزن باشه؟! شما:منم محض خر کردن طرف خودمو مظلوم کردم و گفتم:چشم آقایی. معلوم بود تو دلش عروسیه چون بدجوری ذوق کرد و خواست ببو...ستم که با اخم نگاش کردم تازه یادش افتاد قول داده سریع خودشو عقب کشید گفت:باشه باشه غلط کردم.راستی نگفتی کی میریم آمریکا.سوهون:خب هر چه زود تر بهتر آخر همین هفته چطوره؟!شما:عالیه به اندازه کافی وقت دارم برای خرید وسایل و جمع کردن لباس فقط مامان و بابام خبر دارن؟!سوهون:
نیازی نیست بری خرید اونجا خونه پر از لباسه بهشون گفتم برای خانم خوشگلم لباس بگیرین سایزتم از مامانت گرفتم به مامان و بابات خبر دادم تو این چند روز هر کاری دوست داری انجام بده نیازی نیست چیزی برای رفتن آماده کنی اوکی پس راحتم دیگه فقط باید کارای دانشگاه رو برای انتقال جور کنم درسته؟!سوهون:اِ آره دانشگاه رو یادم رفته بود کارای اونجارو که انجام بدی دیگه تمومه☺️ شما:باشه پس من فردا میرم کارارو انجام میدم.سوهون بلند شد گفت:باشه پس من برم دیگه مزاحمت نمیشم خسته ای یکم استراحت کن.شما:باشه استراحت میکنم توهم یکم استراحت کن.از جام بلند شدم و رفتم سمتش تا باهاش خداحافظی کنم داشت میرفت سمت در رفتم پشت سرش بهش گفتم خداحافظ مواظب خودت باش عزیزم با گفتن این حرف برگشت سمتم خواست چیزی بگه که با دیدنم خشکش زد با تعجب گفتم:چیزی رو صورتمه؟!
نه فقط صورتت...شما:صورتم چطور شده؟!سوهون با ناراحتی گفت:این تقصیر منه درسته؟!شما:چی تقصیر توئه چی شده مگه؟!سوهون:جای سیلی که بابات بهت زده روی صورتت مونده هنوزم مثه بچگیات حساسی؟!شما:خنده ریزی کردم و گفتم تو که خوب منو میشناسی دیگه چرا میپرسی.سوهون با ناراحتی گفت:ببخش همش به خاطر من بود بعدم سرشو انداخت پایین خواست بره نباید اینجوری تموم میشد نه اینطوری نه این اصلا خوب نبود باید همه چیزو درست میکردم همه جرئتم و جمع کردم و دستشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم و بهش گفتم نگام کن سرشو بالا نیورد دوباره گفتم نگام کن اما توجهی نکرد سرشو گرفتم آوردم بالا و تو چشاش نگاه کردم و گفتم:هروقت ازت گلایه کردم سرتو بنداز پایین دوست ندارم مَردَم به خاطر من سرشو بندازه پایین بعد از تموم شدن حرفام ولش کردم و ازش فاصله گرفتم بایه خداحافظی کوتاه رفت بیرون از پنجره بیرون رفتنش رو تماشا کردم
بعد از اینکه مطمئن شدم رفته بیرون یه نفس راحتی کشیدم و با احساس رضایت کامل از خودم شیکم رو خوردم کارم از امروز سخت تر میشه چون باید پیش خودش باشم و هر روز باید به عشقش افزایش بدم که یه اطلاعاتی از اون محموله بگیرم باید اینقدر بهش نزدیک بشم که بهم اعتماد کنه به ساعت نگاه کردم ساعت نزدیک 9 بود رفتم شام و آماده کردم و خوردم ظرفارو شستم و رفتم بخوابم قبل از خواب عادت داشتم کتاب بخونم یه کتاب برداشتم شروع کردم به خوندن که احساس کردم خوابم میاد کتاب گذاشتم سرجاش و رفتم رو تخت و سریع خوابم برد صبح بیدار شدم آماده شدم برای خودم صبحانه آماده کردم و خوردم بیخیال ظرفا شدم یه لیوان آب پرتقال خوردم و از خونه رفتم بیرون و رفتم سمت دانشگاه و کارارو درست کردم قرار شد پرونده هارو بفرستن آمریکا سوهون تو کالیفرنیا زندگی میکرد به خاطر کارم زبان انگلیسیم خیلی خوب بود اما غیر انگلیسی آلمانی،ترکیه ای، آمریکایی و فرانسوی هم بلد بود چون به این
کشورها زیاد سفر میکردم برای کارم بعد از تموم شدن کارم توی دانشگاه رفتم تو بازار کمی قدم زدم یه ساعت خیلی خوشگل دیدمو برای خودم خریدمش رنگش قرمز بود که با سفیدی دستام هارمونی جالبی درست می کرد رفتم یه هودی قرمز و یه شلوار مشکی خریدم ساعت نزدیک یک بود رفتم رستوران برای ناهار پاستا خوردم ساعت تقریبا دو بود و من از خستگی کلافه شده بودم هیچ کس هم نبود که بخوام باهاش بگردم هانورا سرکار بود غیر از اونم با کسی راحت نبودم رفتم بیرون از شهر و یه جاده خلوت پیدا کردم و با سرعت میروندم سرعتم خیلی بالا بود رانندگی کردن و خیلی دوست داشتم با سرعت ۲۲۰تامیرفتم که یهو یه ماشین اومد جلوم سریع زدم رو ترمز ماشین با صدای خیلی بدی ایستاد لاستیکهای ماشین یه جوری صدا داد که مطمئنم شدم داغون شدن ولی خیلی شانس آوردم تو چند سانتی متریه ماشین ایستاده بود از ماشین پیاده شدم. اونم از ماشین پیاده شد با کسی که دیدم نزدیک بود غش کنم تهیونگ اینجا چیکار میکنه آخه؟! اما انگاری تنها نبود چون در شاگرد هم باز شد و کوک اومد بیرون(چرا این دوتا
همیشه باهمن من آخرش نفهمیدم بیخیال) اوناهم مثل من سرعت شون خیلی بالا بود رفتم سمتشون باهاشون سلام کردم بخاطر سرعت بالام واینکه نزدیک بود بهشون آسیب بزنم ازشون عذرخواهی کردم اوناهم گفتن چیزی نشده اتفاقی نیفتاده آخه خودشونم سرعتشون بالا بود کوک: تنهایی؟! شما:بله حوصلم سر رفته بود اومدم بیرون یکم هوا بخورم کسی نبود که برم پیشش.کوک:ما داریم میریم شهربازی میخوای با ما بیای؟! شما:دوست دارم بیام ولی میترسم نامزدم ازم دلخور بشه ممنون خوش بگذره بهتون با اجازه با گفتن این حرف رفتم طرف ماشین که تهیونگ گفت:خب زنگ بزن اونم بیاد یا ازش اجازه بگیر. فکر بدی نبود. شما:امم..خب...الان بهش زنگ میزنم. گوشیمو در آوردم که یادم اومد من اصلا شمارشو ندارم حالا چه غلطی بکنم زنگ زدم به بابا ازش شماره سوهون خواستم بهم گفت من زدم تو گوشیم و بهش زنگ زدم بعد از چندتا بوق جواب داد الو بفرمایید. سوهون خودتی؟! سوهون:به به سلام
عشق من به همین زودی دلت برام تنگ شده. شما:وای سوهون میزاری منم حرف بزنم.سوهون:باشه عزیزم بگو چیشده؟! شما:میگم من خسته بودم اومدم بیرون که تهیونگ و کوک رو دیدم میشناسیشون که؟! سوهون:بله خب. شما:خب میگم میشه باهاشون برم شهربازی هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت:نخیر شما هیچ جا نمیری هرجا میری تنها. شما:اما تنهایی که خوش نیست خب توام با ما بیا اشکالش چیه؟!😕سوهون:نمیتونم کار دارم شما هم یا تنها میری یا اصلا نمیری بر میگردی خونه الآنم من خیلی کار دارم مواظب خودت باش خداحافظ.شما: قبل از اینکه من چیزی بگم گوشیو قطع کرد. مرتیکه چندش از الان گیر دادناش شروع شد نمی خوااااااام با قیافه در هم رفتم پیش کوک و تهیونگ و بهشون گفتم که اجازه نداده و بدون اینکه منتظر جواب باشم سریع خداحافظی کردم سوار ماشین شدم و
رفتم خیلی ناراحت بودم آخه چرا باید تو یه همچین موقعیتی با تهیونگ مواجه بشم کاش حداقل بخاطر اینکه داریم از اینجا میریم بهم اجازه میداد که باهاشون برم بیخیال گردش و تفریح شدم و رفتم خونه چه روزی خسته کنندهای بود بابی حالی رفتم و رو مبل نشستم خیلی عجیب بود انگاری یه ماشین از صبح که رفتم بیرون تا الان تعقیبم میکرد نمیدونم ماشین اداره بود یا سوهون برام به پا گذاشته رفتم تو اتاق لب تاب روشن کردم وارد سایت شدم با استفاده از یه لینک به طور ناشناس از اداره رسیدم که برای من بادیگارد گذاشتن یا نه آخه من از بادیگارد بدم میاد خودم میتونستم از خودم مواظبت کنم اما چون این ماموریت فرق داشت گفته بودن بادیگارد میزارن برام اما اینقدر همه چی سریع پیش رفت وقت نشد باهاش ملاقات کنم و بشناسمش بعد از اینکه پیام رو گذاشتم رفتم و یه کیک و قهوه آماده کنم آخه تا بیان جواب بدن خیلی طول میکشه یه کیک شکلاتی و قهوه آماده کردم و

پارت ششم تموم شد پارت هفت در دست بررسی است امیدوارم که زود منتشر بشه لایک و کامنت فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت هفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
میسیییی اسمت رو فکر کنم کاملیاست و دیگه اطلاعی ندارم😁😁
راستی که ی ا/ت به تهیونگ میرسه🥺🥺🥺
واييي عزيزم عالييييييي بود دمت گرم خيلي هيجانيههه
سلام خوبی اولین نفر که پارت ۷ رو خوند🤩🤩🤩
من تازه عضو تستچی شدم داستانت هم خیلی دوست دارم 🤩😍😍
راستی آجی میشی ،؟؟!
آجی هم میشم😉✌