"تا انتهای حضور" امشب در یک خواب عجیب رو بهسمت کلمات باز خواهد شد باد چیزی خواهد گفت سیب خواهد افتاد روی اوصاف زمین خواهد غلتید تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت سقف یک وهم فرو خواهد ریخت چشم هوش محزون نباتی را خواهددید پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید راز سر خواهد رفت ریشه زهد زمان خواهد پوسید سر راه ظلمات لبه صحبت آب برق خواهد زد باطن آینه خواهد فهمید امشب ساقه معنی را وزش دوست تکانخواهدداد بهت پرپر خواهد شد ته شب یک حشره قسمت خرم تنهایی را تجربه خواهد کرد داخل واژه صبح صبح خواهد شد
"هم سطر ، هم سپید" صبح است گنجشک محض می خواند پاییز روی وحدت دیوار اوراق می شود رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را از خواب می پراند یک سیب درفرصت مشبک زنبیل می پوسد حسی شبیه غربت اشیا از روی پلک می گذرد بین درخت و ثانیه سبز تکرار الجورد با حسرت کالم می آمیزد اما ای حرمت سپیدی کاغذ نبض حروف ما در غیبت مرکب مشاق می زند در ذهن حال جاذبه شکل از دست می رود باید کتاب رابست باید بلند شد درامتداد وقت قدم زد گل را نگاه کرد ابهام را شنید باید دوید تا ته بودن باید به بوی خاک فنا رفت باید به ملتقای درخت و خدا رسید باید نشست نزدیک انبساط جایی میان بیخودی و کشف
"اینجا همیشه تیه" ظهر بود ابتدای خدا بود ریگزار عفیف گوش می کرد حرفهای اساطیری آب را می شنید آب مثل نگاهی به ابعاد ادراک لکلک مثل یک اتفاق سفید بر لب برکه بود حجم مرغوب خود را در تماشای تجرید می شست چشم وارد فرصت آب می شد طعم پاک اشارت روز ذوق نمکزار از یاد می رفت باغ سبز تقرب تا کجای کویر صورت ناب یک خواب شیرین ؟ ای شبیه مکث زیبا درحریم علف های قربت در چه سمت تماشا هیچ خوشرنگ سایه خواهد زد کی انسان مثل آواز ایثار در کالم فضا کشف خواهد شد؟
"تنهای منظره" کاج های زیادی بلند زاغ های زیادی سیاه آسمان به اندازه آبی سنگچین ها تماشا تجرد کوچه باغ فرارفته تا هیچ ناودان مزین به گنجشک آفتاب صریح خاک خشنود چشم تا کار می کرد هوش پاییز بود ای عجیب قشنگ با نگاهی پر از لفظ مرطوب مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ چشم هایی شبیه حیای مشبک پلک های مردد مثل انگشت های پریشان خواب مسافر زیر بیداری بیدهای لب رود انس مثل یک مشت خاکستر محرمانه روی گرمای ادراک پاشیده فکر آهسته بود آرزو دور بود مثل مرغی که روی درخت حکایت بخواند در کجاهای پاییزهایی که خواهند آمد یک دهان مشجر از سفرهای خوب حرف خواهد زد ؟
روزی که دانش لب آب زندگی می کرد انسان در تنبلی لطیف یک مرتع با فلسفه های الجوردی خوش بود در سمت پرنده فکر می کرد با نبض درخت او می زد مغلوب شرایط شقایق بود مفهوم درشت شط در قعر کالم او تالطم داشت انسان در متن عناصر می خوابید نزدیک طلوع ترس بیدار می شد اما گاهی آواز غریب رشد در مفصل ترد لذت می پیچید زانوی عروج خاکی می شد آن وقت انگشت تکامل در هندسه دقیق اندوه تنها می ماند
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اولین اسلاید یکی از نقاشی های زنده یاد سهراب سپهری ، شاعر نویسنده و نقاش معاصر است
مرحـبا اے پیـڪ مشتاقان بـدہ پیـغاܩ دوست
🥹🫶🫰💛
تا ڪنم جــان از سر رغبت فـدای ناܩ دوست
خسـته نباشیـد بسیـار عالـی بود🫧🩵
متشکر لطف دارید
شعر ،بسیار زیبا بود✨
زیبایی از نگاه و قلم سهراب سپهری هست ، متشکر
✨❤🙏