قصه داش آکل جوانمرد ایرانی

داش آکل که هم فیلمش و ساختن هم تو کتاب سه قطره خون صادق هدایت اومده و هم تو اهنگ مسعود بختیاری اسمش هست دقیقا کیه و داستانش چیه؟

داش آکل لوطی مشهور شیرازی است که خصلت‌های جوانمردانه‌اش او را محبوب مردم ضعیف و بی‌پناه شهر کرده بود اما کاکارستم که گردن‌کلفتی ناجوانمرد بود و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت داشت و در پی فرصتی بود تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.

در همین حین، حاجی صمد — از مالکان شیراز — می‌میرد، و داش آکل را وصی خود قرار می‌دهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست داشت، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن گرفت. او با دیدن مرجان، دختر چهارده ساله حاجی صمد، به وی دل باخت. اما اظهار عشق به مرجان را خلاف رویهٔ جوانمردی و عمل به وظیفهٔ خود می‌دانست. در نتیجه، این راز را در دل نگه می داشت. در عوض، طوطی‌ای خرید، و درد دلش را به او می‌گفت.

از آن پس، داش آکل، درگیری با سایر لوطی‌ها و اوباش را ترک می‌کند و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانوادهٔ او می‌کند. بر این منوال، هفت سال می‌گذرد تا این‌که برای مرجان، خواستگاری پیدا می‌شود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفهٔ خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم می‌کند و او را به خانهٔ بخت می‌فرستد.

همان شب، در حال نشستن داش آکل در میدان‌گاهی محله، کاکارستم سر می‌رسد. با داش آکل یکی به دو می‌کند و در نهایت با او گلاویز می‌شود؛ و سرانجام، زخمی‌اش می‌کند. فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل می‌آید، او طوطی‌اش را به وی می سپارد و کمی بعد، می‌میرد. عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه می‌کند، که ناگهان طوطی با لحن داشی «خراشیده‌ای» می‌گوید: «مرجان... تو مرا کشتی... به کی بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت.»

تو نتیجه عکس داش آکل و گذاشتم. این یه داستان واقعی بود.