دختری به نام سوفی...............(پارت 25)

دختری امگا به نام سوفی دوستی به نام بئاتریكس دارد که از پشت به او خن...ر میزند.او معتقد میشود که ادم ها غیر قابل اعتمادهستند تا اینکه......

سوفی از چیزی که کشیده بود وحشت کرد. -خدای من!این دیگه چیه؟! خواست نقاشی را مچاله کند ولی صدایی از درونش میگفت:تو چیز اشتباهی نکشیدی! تق تق تق! -سوفی...خوبی؟ صدای خواب آلود رز از پشت در شنیده شد. -آ...آره! سوفی سریع نقاشی را توی کشویش گذاشت و گفت -بیا تو رز! در باز شد و رز با پتویی که دورش پیچیده بود با چشمان پف کرده وارد شد.

-سلام... خمیازه ای کشید و ادامه داد: -داشتی چیکار میکردی؟ -هیچی! امم...خوب خوابیدی؟ رز خودش را روی تخت سوفی پرت کرد. -آره...خوب خوابیدم...تو چطور؟ -من که خواب نبو...اها اون موقع آره خوب خوابیدم. -سوفی. -هوم؟ -داشتی نقاشی میکشیدی؟ سوفی نگاه رز را دنبال کرد و مداد هایش را دید. -امم...آره داشتم نقاشی میکشیدم‌...

چشمان رز برق زد. -میشه ببینمش؟ -آخه چیزه....نه هنوز.... سرش را خاراند. -هنوز تکمیل نشده! رز پکر شد. -آها! باشه... بعد روی تخت دراز کشید. -سوفی...شام چی میخوری؟ سوفی نگاهی به ساعت انداخت. -هنوز برای شام زوده رز! -میدونم فقط...

نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد. -میخواستم ببینم چی میخوری تا برم وسایلش رو بخرم.... -اها...خب دلم...رست دینر* میخواد...البته اگه میشه... چشم های رز برق زد و با هیجان گفت: -جدی میگی؟وایی منم دلم میخواد! بعد مثل فنر از جایش میپرد. -الان میرم موادشو میخرم! بعد به دو به طرف اتاقش دوید تا لباس بپوشد. سوفی بی صدا خندید و با خودش گفت: -هنوزم مثل بچه ها رفتار میکنه! ناگهان سوفی یاد نقاشی می افتد.آروم نقاشی رو از کشو در می آورد و به آن خیره میشود. *رست دینر: یک نوع غذا که معمولاً شامل گوشت کباب شده (مانند مرغ، گاو یا بره)، سیب‌زمینی کباب شده، سبزیجات و سس است.