
داستان زندگی ربکا از زبون خودش و بعضی دیگه از کاراکتر ها 🌠🧡 ( این قسمت : تعبیر نیمی از خواب 🥲🙃 )
بعد از اون سعی کردم دنبال هری و رون و هرمیون برم که وارد طبقه سوم شدن ، قایم شده بودم و منتظر فرصت بودم چون گربه فیلچ اونجا بود و اگه میرفتم لو میرفتیم بعد از اینکه فیلچ اومد و اون گربه مزاحم رو برد به طبقه سوم رفتم اما اونا رو اونجا ندیدم ، حتما وقتی گربه رو دیدن قایم شدن......درست وسطای راهرو بودم که دیدم اونها با عجله از یک در میان بیرون......وقتی دقت کردم دیدم یه سگ سه سر وحشتناک اونجاست.....با یکم وحشت پرسیدم : بچه ها چیشده ؟؟؟؟......هری گفت : مهم نیست ، فقط فرار کنین......وقتی از اونجا رفتیم بیرون و دور شدیم راهم رو از اونها جدا کردم........اون دیگه چه موجودی بود که تو قلعه ازش نگه داری میکردن ؟
فردای اون روز کلاس ورد داشتیم و باید یک پر رو تو هوا معلق میکردیم ، فقط هرماینی موفق به این کار شد.......البته منم تونستم پر رو فقط یک کوچولو بالا ببرم......و میرسیم به اون شب یعی شب هالووین ، که اولین چیز از اون خواب کوفتی داشت تعبیر میشد......هالووین ، شب مورد علاقه ی من !.......کلی غذا و خوراکی روی میز توی سرسرای بزرگ بود و همه اونجا جمع شده بودیم و مشغول خوردن بودیم ، من کنار فرد و جرج و رون نشسته بودم و هری رو به روی ما بود ولی کنارش یه جای خالی بود.....جای هرماینی.....هری پرسید : هرماینی کجاست ؟......من از یکی از دختر ها شنیده بودم توی دستشویی دختراست ، نویل هم همین رو به هری گفت ، آخه هرماینی داشت بخاطر اینکه رون مسخره اش کرده بود کل روز رو توی دستشویی گریه میکرد......یک دفعه در سرسرا باز شد و پروفسور کویرل سراسیمه وارد سرسرا شد و گفت که یک غول غارنشین وارد قلعه شده ، کویرل همون وسط غش کرد و بعد هم رعد و برق زد و فکر کنم تمام بچه ها جز من با وحشت از جاهاشون بلند شدن
خوشبختانه دامبلدور بچه ها رو ساکت کرد و گفت که نباید بترسیم و بعد از ارشد ها خواست تا ما رو به خوابگاه هامون ببرن.....توی راه بودیم که هری رو به رون گفت : هرماینی خبر نداره.....رون و هری با وحشت به سمت دستشویی دخترا رفتن و منم پشت سرشون راه افتادم.....باورم نمیشه داشتم توی این حرکات احمقانه شون باهاشون شریک میشدم....وسط راه پشیمون شدم و پشت یک دیوار قایم شدم.......خوشبختانه هری و رون من رو ندیده بودن....از پشت دیوار غول رو دیدم که داره وارد دستشویی میشه.......وحشت کردم و نمیدونستم چیکار کنم ، من فقط یه دختر بچه یازده ساله ام !......صدای جیغ هرماینی اومد هری و رون وارد دستشویی شدن.....میدونم خیلی بزدل ام......صداهاشون رو میشنیدم.......صدای فریاد هری.....جیغ های هرماینی....و ورد خوندن رون ؟!.....وایسا ببینم چه اتفاقی داشت میوفتاد !؟؟
توی همین فکر بودم که تو راهرو پروفسور اسنیپ ، مک گونگال و کویرل رو دیدم.....وای به حال اون سه تا.......به ترسم غلبه کردم و پشت سر پروفسور ها دویدم سمت دستشویی......پروفسور مک گونگال عصبانی بود رون و هری یه جوری نگاهم میکردن و من اصلا نفهمیدم چرا.....غول عه بیهوش روی زمین افتاده بود.....هرماینی همه چیز رو گردن گرفت....5 امتیاز از گریفیندور کم شد ولی بخاطر اینکه هری و رون از پس غول بر اومدن نفری 5 امتیاز برای گریفیندور گرفتن....که یعنی جمعا 10 امتیاز......پروفسور اسنیپ و مک گونگال از دستشویی بیرون رفتن و پروفسور کویرل به ما گفت بریم بیرون....اون سه تا بیرون رفتن و من پشت سرشون راه افتادم دویدم تا بهشون برسم......صداشون کردم....رون.....هری.....هرماینی.....وقتی بهشون رسیدم اکراه برگشتن سمت من
با یه لحن سرزنش آمیزی گفتم : ( رون.....هری......کار تون خیلی احمقانه بود )...........رون که کمی عصبی بود گفت : ( ولی ما از تو نظر نخواستیم دختره دیوونه خود شیرین ).......با تعجب گفتم : ( منظورت چیه ؟ )......رون با لحن کنایه آمیزی گفت : ( اگه تو عه جاسوس پرفسور ها رو خبر نمیکردی.....) پریدم وسط حرفش و گفتم : ( متوجه نمیشم ؟ من ؟ من اونا رو خبر نکردم ).......رون با کنایه گفت : ( باشه....ما هم باورمون شد ).......گفتم : ( من......من فقط میخواستم کمکتون کنم ، واسه همین اومدم داخل......وگرنه من به پرفسور ها نگفتم که بیان ) رون با داد گفت : ( چرا متوجه نمیشی؟؟ کار ها رو خراب نکن وگرنه ما نیاز به دخالت تو نداریم......همینجوری که تاحالا مثل روح رفتار میکردی رفتار کن....روحی که وجود نداره....انگار نامرئی هستی ).....صدای شکستن قلبم رو شنیدم.....بالحن عجیبی که تاحالا ندیده بودم شبیه بغض و التماس بود گفتم : ( رونننن.....).....بدون توجه به هرفم برگشتن و رفتن.....فرداش برای صبحانه نرفتم.....توی خوابگاه موندم
حتی نمیخواستم برای اولین مسابقه کوییدیچ هری برم....قلبم مچاله شده بود.......نشسته بودم و داشتم گریه میکردم......یعنی چی مثل یک روح.....یعنی همش بخاطر یه خواب مسخره بود ؟....یک ساعتی گذشت فکر کنم تا الان بازی کوییدیچ شروع شده باشه تصمیم گرفتم برم تا حداقل نتیجه رو ببینم.......رفتم.....درست همون موقع هری رو دیدم که روی زمین افتاده بعد بلند شد و گوی زرین از دهنش بیرون اومد....باورنکردنیه.....اعلام شد که گریفیندور برنده اس.....خب میریم به چند وقت بعد یعنی کریسمس.....نیمه شب کریسمس بود.....رفتم به سالن اجتماعات گریفیندور تا کادوهایی که دریافت کردم رو باز کنم.....رون و هری هم اونجا بودن ، رون زیر لب گفت : باز هم این ربکا اومد.....من حرفشو نشنیده گرفتم و به هری گفتم : کریسمس مبارک هری........اون هم کریسمس رو به من تبریک گفت......من یک کارت تبریک کریسمس برای رون گذاشته بودم و اسممو روش ننوشته بودم.....رون با تعجب اون رو به هری نشون داد و گفت : به نظرت کی این رو برام فرستاده ؟؟......هری با سر علامت نمیدونم رو نشون داد و من گفتم : من میدونم.....رون با کنایه گفت : لازم نکرده....منم گفتم : هرجور راحتی و کادوی مامان رو برداشتم و رفتم......( ادامه دارد......)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای پارت بعدی کوووووو😭😭😭😭؟
نصف ایرانی ها تستچی دارن.....و نصف اونایی که تستچی دارن پاترهدن.......بعد کسی پیدا نمیشه که بعدی رو منتشر کنه و همش رد نکنه ؟! 😐
😐👍😕🥲
مایل به پارت بعد؟!
میخواستم بدم ۴ بار رد شد 😢
دارم سعی میکنم اگه اینجا نشد از این به بعد تو چنل روبیکام بنویسم 🙃🥲
عه💔
لینکشو برام بفرست❤
باشه عزیزم 🧡🌠
عالییی. خیلی ناراحت شدم واسه ربکا. واقعا بغض کردم تروخدا پارت بعدی رو زودتر بنویس ❤️
ج چ ۱ : جام آتش
ج چ ۲ : می میرم 😂
حتما پارت بعد رو مینویسم 🧡🌠
نه دیگه تو جام آتشم واسه هری توی مسابقه سه جادوگر کف اون دریا طعمه شده بود و اگه هری فق نمیشد و پاش گیر میکرد اونم همون تو میموند 😭
فکر کنم ج.ن.ا.ز.ه ات میفته رو دست کراشت 😅🙃
وای راست میگی بچم هیچ جا سالم نبود تو شاهزاده ی دورگه ام که هرماینی با پرنده بهش حمله کرد 😔
پرنده ؟
پرنده که چیزی نیست تو شاهزاده دورگه تولدش بود تو کتاب تولدشه ولی تو فیلم حذف شده بعد یه جور جلوه دادن انگار دست کرده تو کیف هری و شکلاتاشو برداشته ولی همش به خاطر هری بود چون هری بدون احتیاط شکلاتها رو انداخته بود اونور کنار تخت رون و اونم فکر کرده بود کادوی تولدشه و توی کتاب بعد از اینکه مسموم شد مدت زمان بیشتری تو بیمارستان قلعه بود 😭😭😭
وای بمیرم براش 🥺😫😭
تو پستم کامل اینا رو توضیح دادم 🙃 تازه عکسم گذاشتم فکر کن نشستم کلی با عکساش زار زدم 😭😫
راس میگیا چرا یادم رفته بود تو روز تولدش داشت میمرد 😭😭
خوش به حالت که خواب رون رو دیدی😐
چالش۱_فکر کنم تو قسمت چهار بلایی سرش نیومد دقیق یادم نیست
چالش 2_من غشششششش
امیدوارم یه روز بر همتون اتفاق بیفته که خواب ببینین کراشتونو بغل کردین 🥹🧡🌠
تو قسمت ۴ واسه مسابقه سه جادوگر طعمه هری شده بود تا توی آب باشه و هری نجاتش بده و اگه هری یه ذره دیرتر اومده بود بالا اون بدبخت همون تو میموند 😭😭
حالا دارم راجع بهش پست میسازم 😢
اوکی😐
فقط من احساس میکنم رولینگ با رون لج داشته😑
نه میدونی چیه ؟ 😢
رولینگ با ماها مشکل داشته که طرفدارای رون ایم 🫤🥲🙄
موافقم
شما برنده ۱۱۰ امتیاز برای کامنتتون شدین 😁
مبارکتون باشه 🧡🌠
مرسی😁❤
بلاخرههه پارت🛐🛐مثل همیشه عالی بود🛐🌟🌟
چ۱:هیچ قسمتی رو به خاطر ندارم😔🤝
چ۲: قطعا اگه هری/سدریک رو توی خیابون ببینم اول فکر میکنم توهم زدم ولی بعدش میرم سمتش و از ته دل Bغلش میکنممممم😭🛐بعدش ازش میخوام که بقیه ی راه رو باهم پیاده روی کنیم و امیدوارم قبول کنه و اگه قبول کرد توی راه کلیییی باهم درباره ی هاگوارتز و.... صحبت میکنیم بعد باهم بریم کافه و خب اونجا بهش بگم که خیلییییییی زیادددد Dوستش دارم😭🛐🛐🛐
وای دیگه زیادی گفتم😂
ممنون 🧡🌠
« سدریک »
وقتی بهش میگی پیادهروی کنیم میگه : باشه حتما
و بعد راجع به چو باهات حرف میزنه.....و میگه تهش میتونیم دوست معمولی باشیم چون خودش الان با چو عه
« هری »
وقتی میگی بریم پیادهروی اول یکم شوکه میشه ولی بعد با تردید میگه : باشه بریم
و بعد از اینکه با تو آشنا میشه خیلی دلش میخواد ا همدیگه صمیمیتر بشین 😁
ذوق فراوانننن*😭😭😭😂😂
شما برنده ۱۱۰ امتیاز برای کامنتتون شدین 😁😊
مبارکتون باشه 🧡🌠
وای مرسییییییی😭💕💕💕💕💕🪐
چالش دو : خب معلومه و همان طور که می دونی مستر مالفوی 🍏🥹
.....
خب براش بهترین دوست میشم و درکش می کنم....وقتی مرگخوار شد و تو همون سکانس کوتاه توی برج نجوم به میله تکیه داده بود...(((( همون جا میرم پیشش و میگم که می دونم مرگخوار شده....اگه باور نکرد آستینش رو به زور هم شده میزنم بالا و بهش میگم : ( درک می کنم دراکو و اینو بدون که نمی خواد ازم دوری کنی چون حتی اگه همه ازت متنفر باشن من دوس.تت خواهم داشت و مهم نیست که مرگخوار باشی یا نه.....من می دونم که خطری نداری دراکو...می دونم ! )
وای من چرا احساساتی شدم ؟! 😭😭😭😭😭🥹🥹🥹🥹🥹🥹😅😅😅😅😅😶🌫️😶🌫️😶🌫️😶🌫️😶🌫️
اون بخشی که تو برج نجوم باهاش حرف میزنم رو از طرفش بگو...🙃
مستر مالفوی تا تو رو داره غم نداره 🥲😁
خب بخش برج نجوم......
« دارکو »
اول از اینکه میدونی مرگ خوار عه شوکه میشه
بعد سعی میکنه از این حرفایی که زدی احساساتی نشه....... و بعد هم میگه : ممنونم که منو درک میکنی اریکا 🙃
ببخشید دیگه من تو کار زیاد کردن پیاز داغاشم 😅
عاشق پیازداغشم 😭😭😭💚💚💚
البته خودم تو واقعیت از مزه پیاز داغ خوشم نمیاد 😅
چالش یک : عزیزم اگه خودت تونستی منم میگم ,😁😅💔🥲
دقیقا 😭😭😭
یه پست در موردش ساختم تموم شده فقط باید پست کنم
سر اون پست قشنگ قلبم تیکه تیکه شد 😭😭😭😭
آره الان دارم آماده میشم برم تو اون پست 😭😭😭
وای چقدر غمگین بود این یکی پارتت 😭😭😭😭
اما مثل همیشه عالی 🥹
ممنون 😭🧡🌠
یسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس....
بعد صد سال پارت بعد...🥲😁😅❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥🥺🙃🙃😆😆😆😆😆😆😆
🙃🙃🙃