ناظر چیز خاصی نداره فقط یه داستانه
با صدای غوغا گنجشکان از بیرون اتاق از خواب بیدار شدم. ساعتم را نگاه کردم.7 صبح بود. دقیقا 30 دقیقه قبل از زنگ خوردن ساعت بیدار شده بودم. به سراغ کمدم رفتم تا یکی دیگر از بی شمار لباس های سیاه با طرح های متفاوت را انتخاب کنم.ناگهان در وسط لباس های تیره و تار کمد که به من حس و حال شبی تاریک و بی امید را می داد چیزی دیدم که چراغ امیدم را روشن کرد. لباسی به سفیدی برف با طرح و نقش زیبا. یادم نمی امد کی و کجا این لباس را خریدم اما یقه لباس به من توضیح می داد
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالی بود عشقم ❤️
مرسی عزیزم💗😍
❤️❤️❤️
داستان خیلی جالبی هست
حتمی پارت دو رو بزار
خیلی ممنون💗
حتما
عالی بود پارت ۲ هم بزار🥺
عالی بود، پارت۲ رو هم بزار🥺
مرسی🥹حتما🥹