
داستان سهراب و گردآفرید از شاهنامه به نوشته ابوالقاسم فردوسی ناظر رد/شخصی نکن قوانین رعایت شده
گژدهم پهلوان پیر ایرانی در دژ سپید دختری داشت جوان، بسیار کار آزموده و با تجربه و جنگجو و رزم دیده که نام او گردآفرید بود. چون خبر گرفتار شدن هجیر نگهبان به گردآفرید رسید بی درنگ موهایش را در زیر زره و کلاه خودش پنهان کرد و جامه رزم پوشید، سلاح بر خود بست و بر اسبی نشست و راهی میدان نبرد شد. گردآفرید وقتی وارد میدان کار زار شد نعره ای کشید و هماورد خواست. سهراب چون صدای او را شنید لباس رزم پوشید و سوار بر اسبش شد و به میدان آمد. گردآفرید چون او را دید کمان را به زه کرد و بارانی از تیر بر سر سهراب فرود آورد. سهراب نیز سپر را بر سرش گرفت تا به نزدیک گردآفرید رسید و با نیزه چنان ضربه ای به کمربند گرد آفرید زد که زره بر تنش پاره گردید. گردآفرید هم با تیغش نیزه او را به دو نیمه کرد. گردآفرید چون فهمید که نمی تواند با سهراب مقابله کند و شکست می خورد پشت به میدان جنگ کرد و بسوی دژ گریخت. سهراب که دید هماوردش از میدان می گریزد و بسیار آسان از چنگ او گریخته است بدنبال او تاخت. چون به نزدیک او رسید، گرد آفرید فکری کرد که کلاه را از سرش بردارد تا شاید سهراب بفهمد او دختر است، دست از سرش بردارد. پس گرد آفرید کلاه خود را از سرش برداشت و موهایش پریشان شد. سهراب وقتی که موهای او را دید بسیار متعجب شد. او تاکنون زنی جنگجو و کار آزموده چنین ندیده بود. پس سهراب کمندی بر کمر او انداخت و او را در بند گرفت. گرد آفرید در حالیکه سعی و تلاش می کرد که خود را از بند آزاد کند، سهراب به او گفت :ای دختر، بیهوده تلاش نکن. کسی تاکنون نتوانسته از دست من رهایی پیدا کند.
گردآفرید گفت: ای دلاور بی همتا، اکنون دو سپاه ما را نگاه می کنند و با خود می گویند که، سهراب با دختری هماورد شده است. پس بهتر است که با یکدیگر سازش کنیم و به دژ سپید برویم. من قول می دهم که کاری کنم تمام سپاه ایران زیر فرمان تو بروند و دژ سپید را نیز در اختیار تو قرار می دهم. آنگاه گردآفرید تبسمی زیرکانه به سهراب زد. سهراب دل به او باخت و از او خواست که پیمان شکنی نکند. پس گردآفرید و سهراب تا در دژ سپید با یکدیگر تاختند. گژدهم وقتی دخترش را دید در دژ را گشود و گردآفرید داخل شد. آنگاه در دوباره بسته شد و سهراب به پشت در باقی ماند . در همین حال گردآفرید به پشت بام دژ رفت و به سهراب گفت: ناراحت نشو ای دلاور، اکنون به سوی سرزمینت باز گرد، زیرا ترکان نمی توانند از ایرانیان همسری انتخاب کنند. سهراب که بسیار خشمگین شده بود چون حرفهای گردآفرید را شنید بسیار خجالت زده شد که خود را بازیچه دست دختری قرار داده، پس هرچه در زیر دژ سپید بود به یغما برد و بسوی سپاه خود بازگشت.
The End🗿
🗿The End
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عیدت مبارک برات آرزو ی خوشبختی و سلامتی و پیروزی دارم🫠 دوباره می گم عیدت مبارک دوست خوبم🫠
بازم بزار قشنگ بود:))))
ولی گردافرید>>>>>
من مه آفرید
اونم خیلی گاده>>>>>>
نه ولی بی شوخی چه پیشرفتی داشتی 😅 هم ناظر شدی هم ۷۹۸ تا فالوور کاشکی منم ناظر بودم هعی 😮💨
عه کراشم گردافریدددد
بک!
ببین کی برگشته :)
یاح یاح:)
حتما بازهم بزارر
داستانای شاهنامه>>>>😭😭😭😭😭
عالی بود
خسته نباشید.