ناظر عزیز؟!
«آنچه گذشت»
آدرین به گفته پدرش و برای اینکه بتونه مادرش رو پیدا کنه و ازش حقیقت رو بپرسه که چرا ترکش کرده مجبور میشه یه دختر رو گول بزنه..و اون کسی نیست جز مرینت. آدرین براش سواله که چرا پدرش این دختر رو انتخاب کرده..اما زیاد دنبالش رو نمیگیره و مجبور میشه این کار غیرشرافتمندانه رو انجام بده. تلاش های زیادی میکنه اما مرینت که دختری سرسخت بوده هیچکدوم روش اثری نمیذارن..یه روز ادرین متوجه کاری که داره میکنه میشه و تصمیم میگیره حقیقت رو به مرینت اعتراف کنه، اما اوضاع اونجوری که اون انتظار داشت پیش نمیره و مرینت با اینکه علاقه خاصی به اون نداشته با خشم و فریاد اون مکان رو ترک میکنه، ادرین که بسیار پشیمون از این کاری که کرده شده تصمیم میگیره بره خونه مرینت و از دلش دربیاره..اما نمیدونه که به روش کاملا غلطی داره اینکارو انجام میده...
«زمان حال»
مرینت:«مامان در اتاق رو بیشتر باز کرد و متوجه فرد پشت در شدم..ادرین بود. واقعا با چه فکری اومده اینجا؟ با تعجب نگاهشون کردم که مامان گفت:«مرینت عزیزم ادرین اومده برای دیدنت.» نگاهی به ادرین انداختم که با استرس مشغول ور رفتن با دستاش بود. وقتی متوجه نگاهم شد سرشو بالا اورد و لبخندی بهم زد، سریع نگاهمو برداشتم و به رو مامان گفتم:«مامان تو میتونی بری خودم ردیفش میکنم.» مامان که کنجکاوی از نگاهش میبارید دستپاچه به ادرین گفت:«ادرین تو چیزی..» آدرین گفت:«نه مرسی زحمت نکشید.» مامان دوباره نگاهی سرشار از حس کنجکاوی و فضولی بهم انداخت و از اتاق بیرون رفت. حق به جانب روی صندلیم نشسته بودم و به ادرین خیره بودم که هرچه زودتر حرفشو بزنه و گورشو هرچه سریع تر گم کنه! آدرین نگاهی به اطراف اتاقم انداخت و گفت:«سلیقه قشنگی داری.» خشک جواب دادم:«من نچیدمش.» معلوم بود که ضایع شده ولی نشون نداد و با سر به قفسه کتاب هام اشاره ای کرد و گفت:«اثار شکسپیر رو...» نذاشتم حرفشو تموم کنه و گفتم:«فکر نکنم برای حرف زدن راجب کتاب و اینا اومده باشی.» اروم و با خنده گفت:«اره خب مچمو گرفتی.» و بعد به مبل گوشه اتاقم اشاره کرد و گفت:«میتونم بشینم؟.» دست من بود اصلا نمیذاشتم پاشو بزاره اینجا اما از اونجایی که علاقه داشتم بدونم میخواد دوباره چه دروغ هایی سرهم کنه سری به نشونه تایید تکون دادم. نشست و همینطور که به در و دیوار نگاه میکرد گفت:«فکر کنم گفت و گوی دیشبمون به اون خوبی که انتظار داشتم پیش نرفت..» با پوزخند گفتم:«خوب؟ من بهش میدم منفی هزار!.» ادرین:«منفی هزار؟ چه زیاااد من میدم مثلا منفی پنج هزار و دویست و..» گفتم:«چی میخوای؟.» اروم گفت:«اومدم جبران کنم.» با خنده گفتم:«تو منو گول زدی.» _و ازش پشیمونم. _با احساساتم بازی کردی. _ولی تو که علاقه ای بهم نشون ندادی _تو میخواستی پولمو بالا بکشی! _به گفته ی پدرم _آره پدر..ببین بچه خوشتیپ یعنی هرکاری مامان بابات ازت بخوان انجام میدی؟(پوزخند) _تو چی؟ توهم میخواستی به درخواست خانوادت با پسرعموت ازد.و.اج کنی _حرف خودمو به خودم نگو اگرست! _من از کاری که کردم پشیمونم و بابتش معذرت خواهی هم کردم _فکر کردی همه چی با معذرت خواهی حل میشه؟ _پس میخوای چیکار کنم برات؟!! (عصبانیت)
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
آجی لطفا پارت جدید بزاررررر
در انتظار پارت بعد فسیل که هیچ، نفت شدیمممممم
گذاشتن که میتونم بذارم..ولی راستش بعید میدونم کسی هنوز بخونتش
میبینم که یکی مثل ما گشادیش میاد پارت جدید بده😂💔
ولی تو باید پارت جدید بدی میفهمی چی بگم؟😔😂
من که سرم شلوغه تو به جای سریال دیدن میتونی بیای پارت جدید بدی 😂😔💔😂
تروخدا مارت بعد رو بده در حال سکته کردنم ببینم چه اتفاقی میفته
عالییییی بود مث خودت!😔👌🏻
*وی اصلا این را نخوانده😂👌🏻
بلی بلی میدونم اما وجودت با ارزش هس😂
(دروغ سیزده)
فدای آرازشت(یک کلمه خود ساخته!)😔😂👌🏻
آرازشت چیه😐
گفتم ک کلمه ای جدید ساخته ی استاد😔👌🏻
عا باریکلا😂
وای عالی بود من داستانتو خیلی دوست دارم محشر بود حرف نداشت اصن🥺💖✨
❤
عالییییی بودددد💗💗داستانت واقعا قشنگه
چشمات قشنگ میبینه🤍
تروخدا لطفا پارت بعد
هروقت نوشتم چشم.
عالی بود مهربونم تروخدا پارت بعد
مرسی:)
محشر بود🥺❤
تشکر🤍
عالیییییییییییییییییییییییی 💜
❤