توییت
کتاب باز 4 روز پیش

میدونی بدترین درد روزگار چیه؟؟ اینکه سرت به سنگی بخوره که یه روزی به سینه ات میزدی.

خاطره
کتاب باز 6 روز پیش

دو تا برادر ۲۰ و ۲۳ ساله دارم. اولی سبزه و چشمان ریز و دومی بور و چشمان خیلی زیبا! ولی لعنت به مقایسه که حتی غریبه توی کوچه هم میگه وای کوچیکه چقد خوشگله و اولی معمولی😢😢😢 همین باعث شده بزرگه چشم دیدن کوچیکه رو نداشته باشه😔☹ فعلا با مشاوره داریم روشون کار میکنیم. +حتی اگر نگن چرا اولی معمولی،همین واکنش خاص دادن به دومی نابودگره پس خیلی حواسمونو جمع کنیم.

خاطره
کتاب باز 6 روز پیش

یادمه عید ۹۷ بود.مامان خدابیامرزم روی ظرف شکلات ها سلفون کشیده بود که برنداریم. یکی دو روز مونده به عید دید سلفون سوراخ شده. داد زد کی شکلات برداشته؟ برادر بزرگم گفت من که پوست شکلاتم رو انداختم سطل آشغالی😁😂 حالا با همین عقلش داره تهران پزشکی میخونه😃😃

خاطره
کتاب باز 6 روز پیش

دو تا از برادرای من 8سال فاصله سنیشون هست انگار تو ژنشون بود. سه سالگی کنار تختشون رو با قاشق انقد می‌کندن که انگار میخواستن برن خونه همسایه😂😂😳 مثل فرار از زندان به مرور روش کار میکردن.

خاطره
کتاب باز 6 روز پیش

خالم تعریف میکنه: به دخترم گفته بودم اگه مدادرنگی هارو تموم کنی دوباره میخرم ولی به خاطر بی مسولیتی گم بشن بی مداد میمونی چون خیلی گم میکرد🥴 ماژیک پای تختشو گم کرده به من نگفته😂 معلمش پرسیده: چرا شما ماژیک نمیاری؟ گفته: خانم ما پول نداریم ماژیک بخریم😐

خاطره
کتاب باز 7 روز پیش
عکس

برادرم کلاس اولی بود، مامانم هر روز براش دو تا لقمه میذاشت ما یه کمد شبیه این داشتیم. پایه‌هاش کوتاه بود و دست زیرش نمیرفت دم عید که مامان‌جان تا فیها خالدون خونه رو تمیز میکرد کمد رو کشید جلو و با یه عالمه لقمه خشک یا کپک زده زیر کمد مواجه شد😅😅🤣🤣 البته الان در حسرت همون لقمه های مامان هستیم چون دیگه پیشمون نیست🤕

خاطره
کتاب باز 7 روز پیش

دخترخاله ام دو سالش بود با یک صدای بم و دست و صورت سفید شده اومد تو پذیرایی گفت: منمم‌ منمم مادرتووون غذا اوردم براتووون🤯 تمام پودرهای ضدعرق خاله ی من یعنی مامان خودش رو خالی کرده بود رو دست و صورتش....😂

خاطره
کتاب باز 7 روز پیش

محرم بود ، روضه داشتیم تموم که شد لامپ‌های خونه‌رو روشن کردیم دیدیم تمام مردم بنفشن😳 فرض کنید لباسا و چادرا همه مشکی شده بود بنفش💜 نگو به پسرم هیچی ندادن پخش کنه اونم پودر داروی🐑 دامو برداشته با خیال‌پردازی(مثل گلاب) پاشیده روی سر ملت😫😭

خاطره
کتاب باز 7 روز پیش

همسایمون بافنده قالی بود دو تا پسر شیر به شیر داشت اینا به مامانشون گفتن برامون دوچرخه بخر مادر هم میگفته هر وقت قالی رو بریدم براتون میخرم😍 یه روز مادر بیچاره که میره حموم این پسرا قالیو میبرن وقتی مادر میاد جیغ و داد میکنه که چرا قالیم رو اینجوری کردین؟ پسرا میگن خودت گفتی هروقت قالی رو بریدم براتون دوچرخه میخرم😂😎

خاطره
کتاب باز 7 روز پیش

‌یکی از معلمامون تعریف میکنه: پسرم یه فیل داشت دمشو که میکشیدم اهنگ میزد. دم این فیلو خراب کرده بود دیگه نمیخوند یه شب این فیلو گذاشته بود روی بخاری و من متوجه نشده بودم 🤯 یهو با صدای اهنگ اون فیله از خواب بیدار شدم دیدم روبخاری داغ شده دمش درست شده داره میخونه🤣عصبانیتم تبدیل شد به خوشحالی درست شدن فیله😂

توییت
کتاب باز 1 هفته پیش
عکس

ولی شدیدا به این شاهکار تاریخی بی توجهی شده😔😔