خاطره
عکس

یادمه بچه که بودم میخواستم با داداشم فوتبال بازی کنم اون هیچوقت دسته منو وصل نمیکرد اما فکر میکردم منم دارم به عنوان حریفش بازی میکنم و هرموقع گل میخورد خوشحال میشدم که بهش گل زدم هرموقعم میخواست بازی فوتبال ببینه پفیلا کچاپ میخرید و من میرفتم پیشش به بهونه اینکه منم میخوام بازیو ببینم همه ی پفیلا هارو میخوردم و تموم که میشد میگفتم خسته شدم و میرفتم چقدر زود گذشت..!🥲🌸

خاطره
عکس

من اون شب گریه نکردم اما فهمیدم برای زبان دفتر لازم نبوده و اضافه خریدم و گریه کردم اون شب گریه نکردم اما کتاب فیزیکمو جا گذاشتم و گریه کردم اون شب گریه نکردم اما آویز کیفی که منو یاد تو مینداختو گم کردم و گریه کردم من دنبال بهونه عم هر بهونه ای که بخوام بزنم زیرگریه ودلم برات تنگ بشه اما توحتی اسمم بزوریادته من هنوز ناراحتم که باهات بد حرف زدم اما تو کل مدت دو رو بودی و پشتم حرف زدی تهشم عذر خواهی نکردی میدونستی هنوز منتظرم که یه ببخشید ساده بهم بگی؟میدونی چند بار خواستم فراموشت کنم و نشده؟ツ

خاطره
عکس

یادش بخیر اون روزی که آخرین کلاس زبان نهمم بود و بارون میومد..رفتیم تو حیاط و دستای همو گرفتیم و با معلمم اهنگ خوندیم و بازی کردیم..! یادش بخیر اون روزی که آخرین کلاس عربی هشتمم بود و بعد هر دقیقه هی میگفتیم این اخرین دقیقه از این روز و این کلاسه..! یادش بخیر سال نهمی که با دوست داشتن تو گذشت و تهش به هیچی ختم شد اما ممنونم که بهم یاد دادی نباید به کسی که لیاقت نداره ابراز احساسات کرد