
جونگکوک و مایا حرکت کردن ، به سمت ماشین و مایا تمام راه رو سخن میگفت: من تمام گفتگوی پدرت و امی رو گوش کردم..با یکمی هم فضولی فهمیدم آدرس خونه کیم تیتونگ کجاست. کوک، عصبانی گفت: ببینم تو چرا اسمش رو یاد نمیگیری! ته-یونگ. اونقدر ها هم سخت نیست. + باشه،ته-یونگ. مایا لحظه ای توی حال خودش بود و دوباره ادامه داد: میگم چطوره بعد از اینکه امی رو پیدا کردیم پلیس هارو خبر کنیم؟ + اون وقت بخاطر چی؟ + اون ها به کشور خیانت کردن! مگه نه؟ + اون وقت چه مشکلی با پدر من داری؟ + من مشکلی با پدر تو ندارم، فقط-فقط مگه اون باعث مر-گ مادرت نبود؟ کوک صداش رو بالا برد و پاسخ داد: اگه کسی بخواد دستگیر بشه اون کیم تهیونگه؛ حالا لطف کن و دهنت رو ببند. مایا خودش رو توی صندلی ماشین جمع کرد و گفت: چشم..آقای جئون.
مایا ادامه داد: پدرم همیشه مجبورم میکرد بهت نزدیک بشم و ی جورایی تو بهم علاقه مند شی. + کاملا مشخصه. + ولی من اصلا ازت خوشم نمیومد..خیلی تخس و مغروری! + مرسی از تعریفت. + خب..خوشحالم که دیگه مجبور نیستم این کار رو بکنم. اگه زندگی تو و امی ی رمان باشه من نقش اون دختر رو مخ رو دارم که مزاحم صحنه های رما؛نتیک میشنه؛ شخصیت منفی. مایا جمله اخر رو با ناراحتی گفت پس کوک از فرصت استفاده کرد و گفت: اره، دقیقا! مایا صداش رو بالا برد گفت: منظورت چیه؟! الان من دارم کمکت میکنم..اگه من نبودم عمرا اگه میتونستی امی رو پیدا کنی.
دو جن، امی رو وارد اتاق بزرگی کردن و رفتن. امی مشغول نگاه کردن به اطراف بود که کیم تهیونگ وارد شد. تهیونگ بعد از دیدن امی لبخندی زد و به سمتش دویید، دست هاش باز بود و میخواست امی رو بغل کنه.. ( ناظر عزیز لطفا رد نکن، پدرشه😀) به سمتش دویید اما امی قدمی به عقب برداشت و خیلی خونسرد گفت: میخوام دربارهی خانوادمون بیشتر بدونم! تهیونگ دستش رو روی شونه ی امی گذاشت و گفت: اهمم، از کجا شروع کنم؟ + از اولش، اولِ اول. + خبب، من یه جادوگر بودم..نوجوونی باحالی نداشتم و توی دبیرستان با اریکا دوست بودم، فقط ی دوست. اما دوستیمون زمانی بهم خورد که فهمیدم خواهر بزرگترش مادرِ توعه. درسته همون دختری ک دختر شیطان بدنیا امده بود. امی زمزمه کرد: و تو اون رو از خانوادش به سرپرستی گرفتی. + بله و بعد بهش علاقه مند شدم. اشکی از گونه ی امی جاری شد و دادی زد و گفت: نه! تو هیچ وقت دوستش نداشتی. + اشتباه نکن امی..من دوستش داشتم، با گذشت زمان، اون بزرگ تر شد و من ع"اش"ق تر.
تهیونگ ادامه داد: و بعد ما صاحب فرزندی شدیم؛ تو امی..ازت میخوام برگردی. + من ماموریتی دارم اما نمیخوام انجامش بدم ، تا چند دقیقه نیرو های امنیتی آقای جئون میان. امی ادامه داد: توضیح بده زود باش.. قبل از اینکه بمی"ری بهم بگو..چط-چطوری من سر از دنیای انسان ها درآوردم. + جادو مثل مواد مخ--در میمونه، وقتی واردش میشی دیگه راه بازگشتی نیست..هی بیشتر و بیشتر میخوای؛ من داشتم جادوی قدرتمندی رو انجام میدادم جادویی که....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود🤍
ای بابا ای بابا عالی بود که
فایتینگ
اصلا وقتی پارت جدید میبینم یه ذوقی میکنممم🤡
بعدییی
تو بررسیه
مرسی
خیلی خیلی جالب شدددد
تنکس؛)
پارت بعدددددددددددددددددددد
زیبا بود
"💙"
بک میدم