
سلام دوستان... آرنیا هستم... اولین داستانم به نام عشقی ناممکن💖رو به پایان رسوندم... این دومین داستانم هست... که یک مینی (کوچک) رمان از جیمین هست... من خودم کوکی لاورم ولی خب این رمان رو به خاطر جیمین لاور های عزیز گزاشتم... اول بار تستچی این تست رو رد کرد... وگرنه زود تر از اینا بتید منتشر میشد... ژانر این داستان تخیلی هست... این پا ت یه جو ایی مقدمه داستانه... امیدولرم لذت ببرید... اگه دوست داشتید لایک و کامنت هم بزارید🌹🙏🏻🥰🥰🥰🥰
از زبان ایزول . . . . توی این داستان شما اسمتون ایزول هست و یه پری دریایی هستید... پدر:ایزول تو به چه حقی رفتی روی ساحل...مگه بهت نگفتم حق نداری اونجا بری هااااان؟؟؟چرا نمیخوای بفهمی که در آینده جانشین منو ملکه ی اقیانوسی؟!نمیدونی اگه یه انسان تورو ببینه چه عواقبی داره؟؟؟؟ سرت رو پایین میندازی و خجالت زده از کاری که کردی میگی:معذرت میخوام پدر...
معذرت میخوام پدر... پدر:بار آخرت باشه ایزول...دفعه بعد اگه تکرار کنی حتما تنبیه سختی برات در نظر گرفته میشه... ناراحت از عمارت پری ها شنا میکنی... ایششششش اگه بفهمم کی جاسوسی منو برای پدر میکنه حسابشو میزارم کف دستش... دوستت تِرِی میاد کنارت... چیشد؟؟؟ تنبیه شدی؟!چقدر بهت گفتم نرو...حرف گوش نمیدی که... رو به تری کردی و گفتی نمیخووووام...دلم میخواد برم ساحل...منم دوست دارم اونجا رو ببینم...عصبانی شدیو یه موج بزرگ درست کردی و زدی به صخره ها و اونا رو توی آب در هم شکستی...
رفتی یه گوشه نشستی و گریه کردی.... اما از اشکات چیزی جز مروارید های سفید و ناز چیزی ندیدی(در واقع گریه تو اشک نیست،مرواریده) ... از زبان جیمین . . .تصمیم گرفتم که به خاطر مشکلاتم به یه تعطیلات کوتاه برم.. دیگه کابوس هایی که از بچگی میدیدم خیلی زیاد شده بودن...احساس میکنم اگه برم میتونم دلیلش بفهمم...
شوگا و جونگ کوک و تهیونگ و جین هیونگ و نامجون هیونگ نمیتونن بیان... نمیتونستم آهنگ بنویسم...تمرکزم رو از دست دادم... حتی نت هارو هم خوب اجرا نمیکنم... اعضا سعی داشتن کمکم کنن اما تمرکزم بهم ریخته😢 همش اون صحنه ها میاد جلوی چشمم هنوز به اعضا چیزی از تعطیلات نگفتم... باید اول با منیجر صحبت میگرفتم و بعد به بچه ها میگفتم... . . .
منیجر مدتی هست که نیاز به استراحت دارم...یه تعطیلات کوچیک...میخوام آهنگ بنویسم ولی تمرکز ندارم.... _مشکلی نیست پارک جیمین...اما فقط یه تعطیلات کوتاه... *بله...ممنونم از شما... کوکی:جیمین اخه چرا؟!ما کمکت میکنیم... جی هوپ:کوکی راست میگه... جین:بچه ها اون تصمیمش رو گرفته... نامجون:درسته یه تعطیلات کوتاهه... تهیونگ:باشه زودی برگرد هیونگ😍 شوگا:😶🤷🏻♀️👋🏻
جیمین برای فردا بلیط میخره و قرار میشه بره مدتی ویلای کنار اقیانوس استراحت کنه...(ویلا دقیقا نزدیک اقیانوسیه که ملکه اینده اش تویی) از زبون ایزول(شما) فردا توی اقیانوس جشن اسب های دریاییه... هوووووووف چون ملکه ی اینده ام باید پیششون باشم و کمکشون کنم تا قدرتشونو بدست بیارن... پری های آب اومدن درستت کنن برای مراسم لباسهات رو که به زیبایی ستاره دریایی و به شفافی حباب بود رو آوردن و تاج طلات رو به سرت گذاشتن... چوب دستید رو که از رگ ستاره دریایی بود رو برای کنترل قدرتت به دستت دادن(قدرت تو یه طور عجیبی از بقیه خیلی بیشتره،حتی از پدرت که پادشاه اقیانوسه...درواقع تو اولین پری دریایی هستی که همچین قدرتی داره،پری که به غیر از دریا و اقیانوس میتونه طوفان و آسمون و باد رو کنترل کنه...
برای اینکه چنین قدرتی داری این چوب دستی برای کنترل قدرتته که باهاش به بقیه آسیب نزنی) تشریفات لازم انجام میشه و تو به جشن اسب ها میری و به اونا قدرت میدی...برق تحسین رو توی چشای پدرت میبینی... یه جورایی ناراحت میشی چون دوستداری ساحل رو ببینی و روی ماسه ها قدم بزنی... مراسم تموم میشه و با کلافگی به اتاقت میری و لباسا و تاجت را به یه طرف پرت میکنی... تری میاد توی اتاقت و اونارو جمع میکنه(تری یه جورایی خدمتکاره مخصوصته) اه اه اه لعنتــــــــــی....لعنت به من که ملکه ام...لعنت به منی که حق دیدن ساحل رو ندارم... جییییییغ ... جیمین از اونطرف سوار هواپیما میشه... در ویلا رو باز میکنه و وارد ویلا میشه... خاطرات بچگیش براش زنده میشهـ... (این ویلا ویلای پدربزرگ جیمین بوده که وقتی میمیره ماله جیمین میشه...وقتی بچه بوده برای ماهیگیری زیادوبه اینجا میومده...) میره داخل اتاق و چمدونش رو اونجا میزاره و به نقاشی های روی تابلو خونه پدربزرگش خیره میشه... تصویری از پری دریایی زیبایی که مردم اینجا میگن ملکه اینده اقیانوسه شونه... ولی جیمین اینا رو یه داستان میدونه...داستانی که وقتی بچه بود پدربزرگش براش تعریف میکرد... جیمین به گردن بندش که یه کلید بود و یادگاری پدربزرگش بود نگاه میکنه و اون رو توی مشتش میگره و میگه پدربزرگ دلم برات خیلی تنگ شده... اهی میکشه و میره که یکم استراحت کنه... باز هم همون کابوس ها... همون جیغ ها و غرق شدن یه دختر توی دریا... جیمین از خواب میپره و دوباره به کابوسی که دیده بود فکر میکنه. کابوسی که از بچگی همراهشه و تقریباً همیشه این کابوس عذابآور و میبینه... از زبون جیمین... کلافه از ویلا میزنم بیرون...برم یه هوایی به کلم بخوره...خدایا اخه چرا من این کابوس لعنتی رو میبینم...دیگه خسته شدم... وقتی بچه بودم به ترز عجیبی حافظه ام رو از دست دادم...احساس میکنم این هم یه خاطره دردناک از حافظه از دست رفتمه... رفتم و روی صخره وایسادم و به اقیانوس نگاه کردم.. که یـــــهـــــو فکری به سرم زد... 📣📣📣📣📣📣📣📣پایان پارت ۱.... امیدوارم خوشتون اومده باشه... دو پارت آخر رو طولانی نوشتم که کیف کنید🤭😉تا پارت بعدی فعلا🙏🏻🥰👋🏻👋🏻👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه👏👏🌹
واییی خیلی عالی بود تا اینجااا🤩🤩🤩
مثه قبلیه قشنگ بود😇😇😇😇