10 اسلاید صحیح/غلط توسط: آیوکا..! انتشار: 2 سال پیش 336 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هوفف برای سومین بار این تست رو میزارم و امیدوارم رد نشهه میس
که یدفعه دیدم پنجره سمت راننده شکسته شده "میتونم ازش فرار کنم!" با ارامش ولی سریع به طرف پنجره رفتم و خودمو کشیدم بیرون infp: آییییییییی متوجه شدم پام شکسته اما بالاخره بیرون اومده بودم سرمو به طرف ماشین برگردوندم (نویسنده: دیدین تو انیمه یدفعه کارکتر چشماش گرد میشه؟ infp هم مثلا چشاش گرد شد😅) بنزین ماشین بیرون ریخته بود و فندک اون مرد از جیبش افتاده بود بنزین داشت به فندک نزدیک میشد اگه اینجا منفجر بشه منم میمیرم! سعی کردم که بلند بشم ولی infp: آیییییییییییی پاهامممممممم (جفت پاهاش خورد شدن بمیرم براش../) بنزین کم کم آتیش گرفت ماشین داشت منفجر میشد! من میمیرم.../ xxxx: دستمو بگیر دختر ..با تمام توانم دستمو بلند کردم اون دستمو گرفت و بلندم کرد نمیدونم چطوری شد اما اون بچه تونست منو به راحتی بغل کنه! سعی کردم تا تمام هوشیاری مو جمع کنم و هویت اون رو بفهمم موهای بنفش و چشمای بنفش البته که چشماش برقی نداشتن ... یعنی هرکس با نگاه اول نمیتونست پیداشون کنه برق توی چشماشو میگم..به نظر میومد دو سال ازم بزرگتره اما اصلا شبیه به بچه ها نبود دستاش پر از زخم بودن و ورم کرده بودن لباسش هم پر از لکه و کثیفی بود...همونجا بود که بیهوش شدم
: هیی infp دخترر بیا اینورررر الان ماشینن بهتت میخورهههههههههه ... هع؟ اینجا چیکار میکنم؟ وای دوباره اون خاطره تو ذهنم پلی شد .. یدفعه صدای بوق کامیون رو شنیدم که فقط نیم متر باهام فاصله داشت یدفعه entp پرتم کرد سمت پیاده رو و کامیون بهم نخورد entp: چیکار میکنی؟ infp فقط نیم متر با مرگ فاصله داشتی! (خنده) هی تو همیشه عادت داری خودتو بکشی یا همش اتفاقیه؟ infp: ها؟ منظ.....یدفعه یادم افتاد درسته موهای بنفش چشمای بنفش....خودش بود! infp: هومم توعم عادت داری که همش منو نجات بدی؟ entp:(خندیدن) به هر حال نباید اینقدر به مرگ نزدیک بشی من که شوالیه تو نیستم که هر موقع توی خطر قرار بگیری پیدام بشه enfp: هوییییییییییییییییییییییییی infpppppppppppppppppppppppppppppppppppp میدوننننیییییییییی چقدرررر ترسوندیمممممممممممم....enfp با گریه پرید بغلم و بلندتر و بلندتر هق هق کرد infp: معذرت میخام..enfp بیا بریم .../ اروم بلندش کردم و با هم رفتیم(انگار enfp جلو ماشین بوده -_-../)
داشتیم راه میرفتیم enfp که تازه گریه اش تموم شده بود سرم داد کشید: بایدد جبرانن کنیییییی اینهمه گریه کردمم تو این گررممماا...infp: حیحی چطوره بریم به اون کافه هه که نوشیدنی هاش تازه و خنکن؟ enfp: عالیههههه رسیدیم به کافه و نشستیم کنار پنجره داشتیم حرف میزدیم که گارسون اومد: چی میل دارین بانوان جوان؟ enfp: من یه میلک شیک رنگین کمونی بزرگگ خنکک تابستونییی میخاممم infp: امم منم یه موهیتو ساده..گارسون: پس یه میلک شیک رنگین کمونی بزرگ با یه موهیتو ساده؟ چشم..منتظر نشسته بودیم که من یدفعه دستشوییم گرفت infp:اوخخ دلمم enfp من باید برم دستشویییی (به بههههه (راستی الان از طرف شخص سوم داستان مینویسم چون شخصیت اصلی دشوریه../)) به نظر میومد enfp از صبر کردن خسته شده.. کتابی که enfj بهش داده بود رو از توی کیفش در اورد و شروع به خوندنش کرد همون لحظه پسرکی با موهای بنفش و چشم های مشکی و کت و شلوار به همین دورنگ توی خیابون راه میرفت.. چشماش هیچ وقت هیچ چیزی رو از صاحبش قایم نمیکنه خیلی زود متوجه کتابی که دست enfp بود شد با خودش فکر کرد که پسررر این همون کتابیه که خیلی وقته دنبالشم../ خیلی اروم طوری که کسی شک نکنه مسیرش رو به طرف همون کافه تغییر داد با خودش فکر میکرد "اون کتاب..دست اون دختر..شاید سرنوشت میخاسته که من کتاب رو از یه خانم بگیرم" در واقع اون اصلا با هیچ خانمی حرف نمیزد خب کلا با هیچ کسی حرف نمیزد براش عجیب بود که داره میره به سمت یه دختر تا با حرف زدن باهاش کتاب رو ازش بگیره.../ زنگوله بالای در کافه به صدا در اومد گارسون: خوش اومدین intj: مرسی... با قدم های اروم اما سریع به طرف دختر حرکت کرد intj: هی دختر خانم enfp سرش رو بالا اورد تا ببینه کی صداش میکنه..درسته اونو یه جا دیده بود اما به خاطر نمی اورد کجا intj: امم میدونم یهوییه اما میتونی اون کتاب رو امم بهم قرض بدی؟
enfp: عاا..این کتاب؟ خوبب خودم هنوز دارم میخونمش intj: اها خو ببخشید مزاحم شدم من میرم..دوباره با قدم های سریع به طرف در رفت که enfp داد زد : هیییی تو اسمتو به من نگفتیی ..intj برگشت و به enfp نگاه کرد با خودش گفت " اشکالی نداره اروم باش به هرحال میدونستی ممکنه این اتفاق پیش بیاد هرچی نباشه enfp ادم اجتماعی یه" اروم به طرفش برگشت و نشست روی صندلی enfp: خبب گفتی اسمت چی بود ؟ _intj هستم enfp: حس میکنم یه جا دیدمت ولی یادم نمیاد کجا.../ ولش تو گفتی کتاب رو میخای ولی من هنوز دارم میخونمش چطوره شماره هامونو به هم بدیم که هر وقت کتاب رو تموم کردم بهت قرضش بدم؟ ...intj با خودش فکر چه ایده عالی ای..اما شماره دادن به یه دختر؟؟!!! ...intj: مطمعنی؟ enfp: البته! ...enfp بالاخره با intj چشم تو چشم شد و تونست سرخی رو گونه های intj رو بگیره..enfp که خودش هم قرمز شده بود گفت: ولی اگه تو نخوای اصلللا مشکلی نداره../ intj: نه اتفاقا ایده خوبیه ...اونا شماره هاشون رو رد و بدل کردن یکدفعه صورت intj سفید شد...این همه راه تا اینجا نیومده بود که فقط با enfp حرف بزنه کار مهمی داشت intj: من باید برم خداحافظ ... enfp: خدافظ..
: عوفففففففففففف اخیش..! یه نگاهی به صورت enfp کردم..چه قدر چهه قدررررررررررر چی شدههه اون چطورییی چطوریی اینقد کاوایییی شدهههه(توجه: هم اکنونن enfp با لپ ها گلی نشسته روی صندلی و به نظر infp صحنه کیوتیهه) infp: هیی دخترر چیشده؟ enfp: باورتتت نمیشههه همیننن الاننننن به یه پسرر خوشتیبب و کراشش شمارهه دادمم infp: ارومم بگیررر کاملل توضیح بدهه ..../ بعد از اینکه توضیح رو شنیدم خیلی کنجکاو شدم کع intj رو ببینم../ بالاخرهه سفارشمون رسید میلک شیک enfp خیلی بزرگ بود و موهیتوی منم زود تموم شد بنابراین یکوچولو از میلک شیک رو هم خوردم و بعدش هرکدوم به سمت خونه مون رفتیم../
تو راه خونه به intp زنگ زدم: هیی intppp ..!intp:اروم باشش توضیح بده چی شده../ infp: ببینم تو intj رو میشناسی؟ intp: هومم اره پسر خوبیه از اینکه مردم بهش میگن بی احساس واقعا بدش میاد چون پسر خیلی مهربونیه infp: هوفففف خیالم راحت شدد intp: هومم حالا چه دلیلی داشت پرسیدنش؟ infp: خوببب ببین این intj شوما امروز اومده دل enfp رو برده شماره هم گرفته برده../ intp: چچچچچیچیچییچیچیچیچیییچچیچیییییی چطوریییییی؟! infp:(توضیح دادن../) intp: هوممم عالیهه عالیهه عالیی infp: هومم ولی اینطور که به نظر میاد فکر نمیکنم که زیاد همو ببینن../intp: مشکلی نیس یه نقشه دارم...! (رد کردن نقشه_حیحی) infp: عالیههه... هی یه پیام اومده واتت entj منو به مهمونیش دعوت کردهه intp: هوم منم دعوتم../ infp: هوممم عجببب ...در حال باز کردن در خونه بودم که یدفعه با صحنه ای مواجه شدم که که...گوشیم از دستم افتاد و تماسم با intp قطع شد.../ باورم نمیشه خونه نامرتب بود اینقدر نا مرتب که داشت منفجر میشد همه جا ارد و قابلمه و تخم مرغ های له شده دیده میشد جلوی پام یه لیوان شیر شکسته بود.../ گوشیمو برداشتم و رفتم به طرف...به طرف اشپز خونه چون بوی خیلی خوبی ازش میومد که یدفعه
infp: داداشیییییییییییییییی infj:خواهر کوچولو چطوری؟ ...پریدم بغلش infp:(با کمی اشک در حدقه چشمان../) چطور پیدام کردی؟ من فک میکردم تو دیگه..دیگه هیچ وقت دنبالم نمیای../ infj: هومم اره اینکه من دو سال زودتر از تو از پرورشگاه اومدم بیرون خیلی رو مخ بودد میخاستم پیدات کنم اما وقتی برگشتم بهم گفتن که تو زودتر مرخص شدی.../infp:هومم اونجا بدون تو دیگه هیچی نداش تصمیم گرفتم تا وقتی که همو پیدا میکنیم یه زندگی برای خودم درس کنم../ infj: ارهه اینجا عالیهه infp: فقط چرا اینقد به هم ریختس؟....یدفعه از اون طرف entp در اومد entp:تتتااداااا infp: ...تو چطوری وارد خونه شدی؟ entp: با این...کلید یدکت رو پیدا کردم بهتره یه جای بهتر قایمش کنی.../ infp: هعییی ولی اون بهترین جا بودد infj یدفعه منو کشوند سمت گوشه دیوار: این پسره شررره خود شیطانه باید ازش فاصله بگیری! infp: هومم ولی من و اون فقط دوستیم تازه اون شیطان نیست فقط شیطنت میکنه../ infj: میخاستم برات ناهار بزارم ولی به لطف این اقا که هر دفعه که غذا رو درست میکردم غذا رو می خورد مجبور شدم هزار بار درستش کنم../ infp: اشکال نداره(با لبخند به طرف entp میرود) entp تو اینجا رو تمیز میکنی ولی وای به حالت اگه حتی یه تیکه کوچولو کثیفی پیدا کنم! entp: ...چرا اخععع منن هعیی اوک اوکی../ infp: عالی شد داداشی بیا ناهارمون رو بخوریم../ بعد از خوردن غذا entp رف خونشون ماشالا هزار ماشالا خیلی خوب جمع کرده بود و خوشبختانه همه چیز سرجاش بود نه اینکه زیر فرش یا توی کمد باشه../ infp: داداشی تو به مهمونی میای؟ infj: هومم اره دعوت شدم اما نمیدونم لباسم خوبه یا نه infp: برو بپوشش بهت میگم قشنگه یا نه../
داداشی لباسشو پوشید و اومد (بابت اینکه نمیتونم خوب لباس رو براتون توصیف کنم معذرت اسم خیلی چیزا رو بلد نیسم..)یه جلیقه و شلوار سفید پوشیده بود با الماس های سبز و یه زنجیر طلایی که از شونش تا کمرش وصل بود و بالا رو گردنش یه شنل سبز بلند بود که تا زمین میرسید با یه نگین سبز که شنل رو متصل نگه میداشت infp: داداشیییییییییییییییییییییییییییییییییییی(گریه بلند سر دادن) واییییییی مثثثثللللل مثللللل پادشاه ها شدییییییییییی infj: دیگه اینقدر هم تعریفی نداره../(سرخ شدن) infp: ولیی خیلییی بهت میادد infj: بگذریم..خودت چی میخای بپوشی؟ infp: هوممم یه لباس دارم اما زیاد تعریفی نداره../ infj: پس زودی برو بپوشش..!. لباس رو پوشیدم یه دامن مخملی سفید با گل های سبز روی دامنش... از بالا جذبه و با نگین و اکسسوری های کلاسیک تزیین میشه پایین تنه دامن پف داره و با نوار های سبز تزیین شده و یه زنجیر طلایی از دو طرف دامنم به پشت دامنم وصل شدن(نویسندتون مانهوا پرنسسی خوندع.../) infj: مثل فرشته ها شدی خواهر کوچولو...! infp: نه دیگه اینقدر تعریف کردن نداره اخه../ یدفعه زنگ خونه خورد و enfp پشت در بود هومم لباسش تینیجری و مد روز بود یه دامن کوتاه با این جورابا که هومم پر لوزین با یه لباس بافتنی با طرح قلب سبز و یه تیشرت سفید زیر بافتنی..شلخته اما زیبا enfp: شما دوتا مثل خانواده های سلطنتی شدیننن عوفف.../ پشت enfp هوممentp رو دیدم..یه کت و شلوار بنفش یه کت چرم کوتاه مشکی و دستکش های مشکی جلیقه باعث میشد entp بلند تر از حالت عادی به نظر بیاد و شلوار و کفشش به طرز معرکه ای ...خیلی..خیلیی.. خیلیییییییییییییییی...entp: عوفف سلام بر پرنس و پرنسس
_چه تیپ کلاسیکی../ entp نزدیک تر اومد و دستمو بوسید(به جان خودم هیچ چیز بدی ندارههه../) بیاید بریم پرنسس.../ لپام گل انداخته بود که یدفعه داداشیبا قیافه رعب آور و وحشتناکی به entp زل زد دستمو کشید و رفتیم.../ همه توی مهمونی دعوت بودن.../ آهنگ کلاسیک آرومی پخش میشد و همه مهمونا سرجاهاشون نشسته بودن و پذیرایی میشدن درست همون مهمونی هایی که entj دوست داره از اون طرف enfj داشت دست تکون میدااد بخاطر همین رفتیم که سر میز اونا بشینیم intp و intj و estj و .... همه نشسته بودن... esfj: سلام بچه ها! esfp:خوشحالیم می ببینیمتون..! isfp: هوم منم خوشحالم که بالاخره این عشق مکانیک رو از تو لونش در اوردم../ istp: هیی مودب باشش! istj: مهمونی های entj همیشه مرتب ان و سر وقت و به موقع شروع و تموم میشن../ estj: هومم این ویزگی اش مثل منه! entj: مهمون های عزیز من خوش اومدین لطفا بشینید! بزودی پیشخدمت ها برای پذیرایی ازتون راهی میشن infp: نیازی نیست اینقدر امم رسمی باشی entj.../ همه بودن و داشتن حرف میزدن..دیدم که enfp رفت سمت intj که داشت کتاب میخوند و شروع به حرف زدن کردن...!(نویسنده غش کرد بای..) من و intp با نگاه هایی خاص با هم به اون دوتا نگاه میکردیم(نقشه infp و intp رو که هنوز یادتون نرفته؟)
مدتی از مهمونی گذشته بود و همه داشتن با خوشحالی با هم راجب به مسائل مختلف حرف میزنن یدفعه entp و enfp و estp و esfp رو دیدم که دارن از جمعیت دور میشن رفتم سمتشون تا بفهمم چیکار میخان بکنن.../entp: خیلی خب پلن a یا پلن بی؟ enfp: هوممم پلن بی خطریه پلن a بهتره estp: یعنی واقعا رو entj اب بریزیم؟ چطوری؟ esfp: یه ایده دارممم چطوره اکلیل هم توش بریزیممممم infp: هومم که میخاین کرم بریزین ها؟ ...همگی با قیافه های ماتم برده نگام کردن infp: نترسین نترسین یه ایده دارم! entp: از کی پرنسس نقشه های مارو کامل میکنه؟ infp: از وقتی پلن c اومد../ وقتی نقشه رو براشون تعریف کردم همشون سوپرایز شدن! نقشه این بود که توی هواکش های تصفیه هوا اکلیل های رنگی و کاغذ رنگی بریزیم و بعد کولر رو روشن کنیم تا اکلیل ها توی اسمون تالار پخش بشن!
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
به مناسبت اینکه تولدته فالوت میکنم و پستاتو لایک می کنم
خب هیچی دیگه پارت بعدی باید ENFP وENTJ رو عروسی بدیم 😂 بعد هم INFPوINTP😂😂
تو توی آپارات چنل داری نع؟
یح../
به به چطوری تشخیص میدین؟
اصن جایی هس برم منو کسی نشناسه
باریکلا اری دارم یه چنل فعلا وید نزاشتم توش
زشت نیس infj با اون ریش و ابهت داداش infp باشه?🔫🙂
میدونم میدونم.../ زشته ولی...زشته واقعا نظری ندارم راستی مودونستی بین تایپا infp از همه بچه تر و infj از همه بزرگ تره؟...اصنن
اصن داغون شدم....🗿💔
بک میدم
خیلی قشنگ بود ولی خب نمبدونم نظر خودته ولی rnfpرو خیلی شاد نشون دادی میشه فتلوم کنی که لیده ام رو بگم
هوم