6 اسلاید صحیح/غلط توسط: TUX انتشار: 2 سال پیش 556 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
P17.♡ناظر مهربون با منتشر کردن این تست لبخند رو لبم میاری:)و اینکه کاور عوض شد
سیریوس با دیدن اون پسر با خشم میگه=رگولوس!)پسر که سیریوس صداش کرده...همونیه که هرشب میاد تو خوابم.همونیه که بهم هشدار میشده...اون ار جی بلکه؟پسر جواب میده=سیریوس!چقد دلم برات تنگ شده!)سیریوس میره جلوش=دقیقا چرا دلت برام تنگ شده؟چرا خواستی منو ببینی؟چه ریگی به کفشته؟نکنه منو اوردی اینجا و به مامور های وزارت خبر دادی بیان ببرمن؟)پسر دستی به موهای سیاهش میکشه و میگه=سیرویس!اما از تو.من چرا باید ریگی به کفشم باشه؟تو برادرمی!نیستی؟)چیشده؟سیریوس میگه=دیگه بمن نگو برادر من برادر تو نیست رگولوس!)سیریوس نباید به دل بگیره ار جی شوخی کرده...چی؟گفتی رگولوس؟پسر پسر همون رگولوسه..هردوشون بلکن...یک دفعه احساس میکنم قلبم تیر میکشه.نکنه...
.نکنه واقعا باهم برادرن!با دستام شنل رو میگیرم که نیوفته و معلوم نشه اینجام.نمیدونم اگه سیریوس بفهمه اینجا بودم چیکار میکنه؟!سیریوس ادامه میده=چجوری بعد اون اتفاق هنوزم میتونی منو برادر صدا کنی؟تو کاری کردی که من...از خانواده طرد شدم دیگه منو قبول نداشتن دیگه...دیگه من رو از خانواده خط زدن!)سیریوس عصبیه و به خودش مسلط نیست...نمیدونم از چی حرف میزنه!؟ما طرد شدیم؟رگولوس پوزخند عصبی میزنه و میگه=جیمیگی سیریوس؟من اونموقع بچه بودم!خیلی بچه!هنوزم بچم!اونموقع یه سال اولی تازه کار بودم!)سیریوس میگه=الان چی ها؟)رگولوس میگه=الان بزرگ شدم!الان میفهمم و اومدم جبران کنم!)سیریوس میگه=تو هیچ وقت عضو خانواده ی ما نبودی ولی...ولی باعث خراب شدنش رگولوس!)رگولوس میگه=من باعث خراب شدنش نبودم!من فقط یکی از دلایل خیلی کوچیکش بودم که فکر نمیکنم با این بحث به جایی برسیم!اودم اگه...اگه منو قبول کنی پیشت باشم اومدم جبران کنم!)چیو جبران کنه؟یعنی من عمو دارم؟ولی این پسر برای عمو بودن...زیادی کوچیکه فکر کنم همسنم باشه.سیریوس میگه=نمیشه!من الان پدرم اونموقع هم بودم مجبور شدم بخاطر اون اتفاقا هیچی به دخترم ندم مجبور شدم کاری کنم همه چیو فراموش کنه!لیا!اون تنها دارایی من از این زندگیه!)رگولوس میگه=یادم میاد تو و ...همسرت اونو خیلی دوسش داشتید)دیگه نمیتونم تحمل کنم...از کافه میزنم بیرون ولی همون موقع شنل به دسته ی یکی از صندلی ها کشیده میشه و میوفته.همه جا سکوت میشه سیریوس میگه=لیا؟!)اروم برمیگردم چیزی نمیگم زبونم قفل شده رگولوس با چشم های متعجبش بهم خیره شده شنل رو سریع از رو زمین برمیدارم مِن مِن میکنم سریع در رو باز میکنم و میزنم بیرون
برم خونه؟اگه سیریوس بیاد..میبخشتم یا نه؟هل شدم شنل رو رو خودم میندازم و از هاگزمید خارج میشم هری اینا همه تو کافه در حال خندیدن و شادین به هرماینی نگاه میکنم...چقدر خوششانسه.راجع به گذشتش همه چیزو میدونه پدر و مادرش دو تا ادم عادین و با عشق کنار هم زندگی میکنن...بی خیال...بهشون نگاه میکنم توقع دارم بهم توجه کنن که میفهمم شنل رومه میرم روی صندلی کنار رون میشینم فقط اون خالیه شنل رو بر میدارم همه جیغ کوتاهی میزنن=تو از کجا اومدی؟؟)میخندم=با شنل اومدم هرماینی!مرسی هری..شنلت خیلی بکار اومد!)اصلن هم بکار نیومد!اخر سر لو ام داد ولی این رو به هری نمیگم.هری میگه=اوکی مرسی...نوشیدنی کره ای میخوای؟)میگم=نه مرسی)با اون چیزی ک فهمیدم مگه میتونم اشتها هم داشته باشم؟!به خونه برمیگردیم سیریوس هنوز نیومده لوپین خیلی نگرانه میاد پیشم میگه=رفت هاگزمید؟دیدیش؟)برخلاف دانسته ام بهش میگم=نمیدونم!..)اخر سر در زده میشه با ترس به سمت بالا میدووم البته که سیریوس کاری باهام نداره.وارد میشه و به همه میگه حالش خوبه فقط دیر کرده.صدای پا میاد بعد=سیریوس؟چیشد؟دیدیش؟)صدای دیگه ای میگه=اره دیدمش...اومده بود ببخشمشو این حرفا بعد کلی حرف... تا یه مدت اینجا باشه بچه ها که میرن هاگوارتز اون میتونه اینجا باشه ولی فعلا تو هاگزمیده هروقت بچه ها رفتن اون بیاد.)سیرویس و لوپینن...خیلی اروم حرف میزنن ولی امان از گوش های من!بعد دیگه صدا نمیاد فکر کنم رفتن...خیلی خسته ام سرم درد میکنه چشمام رو رو هم میزارم و یک شب بدون خواب رگولوس استراحت میکنم
صبح احساس میکنم چنگال های تیزی به درونم فرو میروند چشمام رو باز میکنم جغد سیاه...جغد مالفوی!بلند میشم نامه رو از پاهایش در میاورم و باز میکنم《جالبه...ولی من بیشتر از تو نگرانم لی...ممنون از امید که بهم دادی》نامه یکم خیسه انگار که یا زیر بارون بوده که نابود میشد یا...خیسی اشکه.چیزی به ذهنم نمیرسه تا براش بفرستم پس به جغد یکم خوراکی میدم و بال میزنه و میره.یادم میوفته امروز باید بریم هاگوارتز ساعت رو نگاه میکنم!۱ ساعت وقته سریع میرم بیرون صیحانه ام رو بخورم ولی توی پله ها با سیریوس رو به رو میشم که بر خلاف همیشه نه لبخندی میزنه و نه صبح بخیری میگه و از کنارم رد میشه.به هر حال میرم صبحانم رو بخورم همه سر میزند سیریوس بر میگرده و خطاب به همه میگه=مراقب خودتون باشید با افرادی که نمیشناسید صحبت نکنید به هرکی راحت اعتماد نکنید و ...بعضیا خیلی باید حواسشون به کارهایی که میکنن باشه!)و سرشو بر میگردونه و بمن زل میزنه
بعد صبحانه توی حیاط ایستادم که هری سمتم میاد و میگه=منظورش چیبود؟سیریوس رو میگم!)دل به دریا میزنم و ماجرا رو از سیر تا پیاز براش تعریف میکنم.چشماش گرد شده و میگه=یعنی...اون عموته؟)میگم=نمیدونم سنش برا عمو بودن خیلیییی کم بود!ولی...بلک بود!)هری چیزی نمیگه و چند دقیقه ای با سکوت سپری میشه دهنم باز میشه تا چیزی بگم ولی همون موقع صدای خانم ویزلی میاد=بچه ها!!!چمدوناتونو بردارید از وزارت با ماشین های مخصوص میان تا هری و مارو ببرن !)رون با خوشحالی فریاد میزنه=از وزارت؟؟)مالی میگه=اره رون!الان باید مراقبت های ویژه ای از هری بشه!)لبخندی میزنم چه باحال!میرم تو اتاق و چمدونم رو برمیدارم که کسی در میزنه تق تق..چمدون رو قفل میکنم و بلند میشم سیریوسه...میاد سمتم=کاری که دیروز کردی کاملا اشتباه بود!ولی...خب حق داشتی و من باید چیزهایی بهت میگفتم ولی نگفتم و ..نمیتونم بگم پس تلاش کردن بی فایدست فقط خواستم بگم دوست دارم و بخشیدمت)چیزی نمیگم انگار که دلخورم کرده .اروم بغلم میکنه به شکل سگ در میاد میگم=لازم نیست بیای...یعنی نمیخوام بیای نمیخوام جونت به خطر بیوفته)به شکل عادی در میاد میگه=مطمعنی؟)میگم=اره)از در میزنم بیرون وارد ماشین وزارت خونه میشم با هری و رون و ارتور ویزلی و دو نفر از وزارت هری وسط نشسته..حرفی بینمون رد و بدل نمیشه تا ایستگاه کینزکراس از دیوار نه و سه چهارم رد میشیم و سریع داخل قطار میریم اون تو هم ۱ مامور وزارت گذاشتن پس نمیتونیم هر حرفی بزنیم وقتی هاگوارتز میرسیم رو به مامور میکنم و میگم=تو هاگوارتز هم باهامون میاین؟!)با صدای کلفتی جواب میده=نخیر!)
با قایق های کوچک وارد هاگوارتز میشیم مکگناگال صفمون میکنه و میگه=باید منتظر بمونیذ تا سال اولیا گروهبندی بشن و گروهبندی مجدد شما هم انجام بشه...قلبم تند تند میزنه وقتی تمام سال اولی ها گروهبندی شدن نفر اول صف سیموس فینیگان میره و کلاه میگه=همون گریفیندور برات خوبه!)گریفیندوریا براش دست میزنن و میره میشینه تو میز گریفیندور.کاش منم یکبار دیگه بشینم اونجا...یعنی میشه؟بعد هری..=ام...فکر کنم...)کلاه خیلی داره طولش میده ولی بعد میگه=گریفیندور!)کم کم داره حسودیم میشه بعد دین توماس میره و کلاه میگه=تو نباید اینجا باشی...تو باید بری....هافلپاف!)چشمای دین گرد و متعجب میشه عین مجسمه شده ولی با کمک مکگناگال به میز هافلاپاف میره...=هرماینی گرنجر)هرماینی با ترس روی صندلی میشینه....=تو هر جایی بری موفقی....ولی تو..یجا موفق تر..اونجا کجاست؟گریفیندور یا کجا؟خب معلومه ریونکلا!)هرماینی هم مثل دین شده....ولی نه...نباید اینطوری بشه!)=لیا بلک!)با تردید رو صندلی میشینم کلاه دهن باز میکنه و میگه=
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
40 لایک
دوست دارید/بنظرتون تو کدوم گروه میوفته؟
نایس...نایس...نایس...نایس..نایس..نایس
تنک.تنک.تنک....:)))
عالی
مرسیی
گریفیندورر
هومممم پارت بعدو نوشتم تو بررسیه مشخص میشه!
واییییییییییی خب وقتی خودش گریفیندور دوست داره
😅😅😅😔
اسليترين
تنک ولی هنوز معلوم نیست!😅
یا خدا بیفته اسلیتریننن 😮
اینطوری دوست داری؟😅
معلومه عشقم اسلیترین😂 ممنون میشم به تست معرفی داستانم سر بزنی پارت یکش هم توی بررسیه
اوکی حتما الان سر میزنم
بسم الله رحمان رحیم 🤲
😅😅