روزی روزگاری، در جنگلی سبز، با آسمان صورتی و ابرهای آبی، با چمن های بنفش و گل های نارنجی، دخترکی زندگی میکرد. دخترک، صبح که از خواب بلند میشد، به جنگل میرفت. با حیوانات صحبت میکرد و برای گل ها قصه میگفت. با بال های طلایی اش در آن آسمان صورتی پرواز میکردو با پرندگان به صحبت مشغول میشد. روی چمن ها دراز میکشید و ابر های آبی را که به شکل های مختلف بودند، نظاره میکرد. زندگی فرشته کوچک ما، اینگونه میگذشت، تا اینکه یک روز، آسمان سیاه شد. ابر ها به رنگ طوسی درآمدند و چمن ها دیگر بنفش نبودند و مانند خاکستر، سیاه شده بودند.
پرنده هایی که برای فرشته آواز میخواندند، دیگر سمت او هم نیامدند.
به غیر از جنگل، خود فرشته هم دچار تغییراتی شد. لباس هایش دیگر در رنگ های شاد نبودند و دیگر بال هایی برای پرواز، نداشت. آن چند سال، بهترین سالهای زندگی فرشته ی کوچک، بودند. با اینکه حالا دنیایش برای همیشه، تیره و تار شده بود.
فکر میکنم به این پدیده ی دردناک، بزرگ شدن میگویند:)))
سلام عانجل مهربون^^♡
میدونستی گروه پرپل پینک آهنگشو منتشر کرده؟
زود باش بزن رو پروفایل و آهنگو ببینو گوش کن!^^♡
میدونیم..کمی بد شده..ولی خب..آهنگ..دونفره..خیلی سخته خوندنش..
خوشحال میشیم یه سر بزنی!
دوست داریم!^^
پین؟
۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
قلبم ی لحظه درد گرفت:))))
💔💔
۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
تنکس❤
قلبم اکلیلی شد ..ادامه نداره؟..🥲🤌
10
تنک یو سو ماچ🌚💕