
P15--ببخشید یکم دیر بود گایز♡ناظر مهربونم میدونی جدیدا خیلی مهربون شدی؟ممنون میشم اینم منتظر کنی تنکس:)☆قرار بود ۳۰ ام بزارم ولی دلم نیومد زودتر نوشتم😂
رو به هری میکنم=چرا اینو میپرسی؟)هری از روی پله بلند میشه و سمتم میاد میگه=مالفوی...دوسش داری؟)میگم=نه هری..)دارم تلاش میکنم تو چشماش نگاه نکنم ولی نمیتونم میگه=حرفاتو با سیریوس شنیدم...)میگم=فالگوش ایستادی؟)چیزی نمیگه...از کنارش رد میشم میرم بالا وارد اتاق میشم و میخوابم ساعت ۶ صبح از رو تخت بلند میشم جلوی اینه می ایستم چشمام گود افتاده..نخوابیدم.راستش خوابم نبرد...توی اشپزخونه دارم صبحونه میخورم که مالی میاد داخل لبخندی بهم میزنه و میپرسه=خوب خوابیدی؟)بعد با نگرانی میاد پیشم به چشمام نگاه میکنه با دستش صورتم رو نوازش میکنه و میگه=چشمات گود افتاده نخوابیدی نه؟)میگم=خوابم نبرد)همون موقع سیریوس میاد داخل اشپزخونه لبخندی میزنه و میگه=صبح بخیر!)میاد سر میز و شروع میکنه به خوردن صبحونش.حرفی رد و بدل نمیشه وقتی صبحونم رو خوردم مالی میگه=لیا میخوای بریم یکم بخوابی؟)میگم=نه ممنون)ولی میرم اتاق جینی بیدار شده پنجره رو باز میکنم جغدی وارد میشه نامه ای به پاش بسته شده جینی میپرسه=برای کیه؟)روشو میخونم=برای منه...)میپرسه=از طرف کی؟)به اسم توجه میکنم...بلند میخونم=از طرف درک...)وقتی میفهمم از طرف دزاکو عه دیگه نمیخونم جینی میگه=درک کیه؟میگم=نمیدونم.)با سرعت از اتاق خارج میشم و وقتی میخوام از پله برم پایین رون رو میبینم میگه=چی دستته؟)حوصله این یکیو ندارم پس نامرو پشتم قایم میکنم=هیچی)میگه=هیچی؟)جوابشو نمیدم و میرم پایین چشمم به هری میوفته چشم اونم به نامه ولی اهمیت نمیدم و وارد حیاط می شم نامرو باز میکنم و اروم شروع میکنم به خوندن=
《سلام لیا...دراکوام...زد به سرم برات نامه بفرستم.اخه میدونی؟دلم خیلی برات تنگ شده.دلم برای هاگوارتز هم تنگ شده.امیدوارم هرچه زودتر این تابستون مزخرف تموم شه.از وقتی پدر و مادرم فهمیدن با یه گریفیندوری دوست شدم و باهاش به یول بال رفتم...راستش پدرم...ازم نا امید شده!میگه تو باید با اصیل زاده های گروه خودت باشی!ولی مادرم اینطوری نیست اون به انتخاب احترام میزاره》انتخاب منظورش چیه؟کمی تو فکر میرم بعد ادامشو میخونم《البته که نمیدونم کی بهشون خبر داده من با تو اومدم یول بال!فکر کنم بلیز...اون هم اتاقیمه چند وقت پیش سر یه موضوعی بحثمون شد برای تلافی حتما به پدرم گفته...حسابشو میرسم البته!با شروع ۵ ام هم قراره گروهبندی بشیم.نگرانم..نگرانم یوقت تپو گروه دیگه ای نیوفتم و گر نه پدرم کلا طردم میکنه...من نمیخوام طرد شم...زودتر برام نامه بنویس..منتظرم》یاد دیشب افتادم .[نگران نباش!تو تو هر گروهی بیوفتی دختر مهربون منی!]سیریوس منو طرد نمیکنه...اون منو دوست داره! یاد قولش میوفتم...اون بمن قول داده یروز همه چی درست بشه برگریدم خونه خودمون اون قول داده!چشمام پر اشک میشه به سمت اتاق جینی میرم قلم پری که مالفوی کریسمس بهم هدیه داد رو برمیدارم و شروع به نوشتن میکنم=
《دراکو...سلام!نمیدونم چی بگم...بهت امید بدم؟یا بگم اشکالی نداره..ولی یروز پدرت..یا بهتر بگم همه ی جادوگرا میفهمن اصیل زاده ها با دورگه ها با هر رگی فرقی ندارن!》چی دارم مینویسم ها؟پشیمون میشم کاغذو مچاله میکنم و بعد از پنجره به بیرون پرتش میکنم کاغذ دیگه ای برمیدارم《دراکو سلام.اشکالی نداره نگران نباش قرار نیست اتفاقی بیوفته نگران نباش قرار نیست کلاه گروه بندی تو رو توی گروه دیگه ای بیندازه.راستش منم این روزا نگران همینم.من نمیخوام از گریفیندور بیرون بیام..امیدوارم رابطت با پدرت درست بشه...منم...دلم برات تنگ شده همینطور هاگوارتز》جمله ی اخر رو مطمعن نیستم..دلم براش تنگ شده؟همینطور هاگوارتز؟دل به دریا میزنم نامروز داخل پاکت میزارم و به پای همون جغد سیاهی که فکر کنم مال مالفوی باشه میبندم و میفرستم بره.
به پایین میرم رون هنوز داره صبحانه میخوره ولی بقیه سرگرم کارای دیگه ای شدن همون موقع جینی به سمتم میاد کاغذی دستشه با لبخندی شیطانی بهم میگه=برای دراکو نامه میفرستی؟پس اون نامه ای که اومد از طرف مالفوی بود نه؟!)تقریبا توجه همه به ما جلب شده به جینی میگم=هی اروم!نه من نامه نمیفرستم...وایسا ببینم اون چیه دستت؟)میفهمم همون نامه ایه که از پنجره بیرون پرتش کردم.پاک یادم رفته بود که جینی صبح ها حیاط رو عین دسته ی گل تمیز میکنه جینی کاغذو تو دستام میزاره و میخنده.فکر میکنه منم بخندم ولی نه.برعکس خیلی جدی میگم=این کارت اصلا خنده دار نبود جینی!)همونراهی که پایین اومدم رو بالا برمیگردم .الان همه میدونن من به مالفوی نامه فرستادم.یک ساعت ذشته جینی با چهره ی غمگینی میاد تو اتاق میگه=ببخشید..)چیزی نمیگم.روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم.=گفتم ببخشید!)میگم=شنیدم!)میگه=خوبه!چون قصد نداشتم دوباره تکرار کنم!پوففف!)با عصبانیت روی تخت میشینه میگه=چرا بهم نگفتی اون نامه از طرف کیه ها؟)میگم=چون بهت اعتماد ندارم چینی!نمیفهمی خودت؟الان چیکار کردی؟کاری کرده همه فهمیدن من به مالفوی نامه دادم!)جینی میگه=خب بفهمن چی میشه؟!)میگم=چی میشه؟تو نمیدونی؟ولش کن تو درک نمیکنی!)جینی خنده ی عصبی میکنه و زیر پتو میره.
برای ناهار بیرون نمیرم برای شامم نمیرم...در عوض زمانی که فکر میکنم همه خوابن اهسته از در اتاق بیرون میرم و وارد اشپزخونه میشم که میفهمم هری اونجا نشسته با قیافه ی مظلومی بهم نگاه میکنه میخوام راهمو برگردم ولی قار و قور شکمم نمیزاره سمت یخچال میرم پنکیک؟مهم نیست الان سنگم میخورم میارم بیرون میشینم و شروع به خوردن میکنم کل این مدت هری به میز خیره شده پنکیک تموم یشه میخوام برگردم بالا که هری میگه=لی)برمیگردم=بله؟)میگه=ببخشید نباید فالگوش وا میستادم!)میگم=اشکال نداره)سریع میخوام برم بالا ولی میگه=ولی ایستادم)میگم=گفتم اشکال نداره)میگه=خوشم نمیاد با مالفوی دوستی!چه برسه به اینکه ازش خوشت میاد!اون پسر خوبی نیست اون اصلا از خاندان خوبی نیست پدرش مرگ خواره خودم تو مرحله اخر مسابقات دیدم!اونا خطرناکن لی!)میگم=هری خیلی ببخشید که بهت اینو میگم ولی من خودم میدونم دارم چیکار میکنم.بعدشم اون فقط دوستمه چه ربطی به باباش داره ؟!)بعد هری از کنارم رد میشه و میره بالا.
نکنه مالفوی مرگخوار باشه؟ای وای این چه فکری بود!اون هنوز بچست!لرد سیاه به اون اعتماد نمیکنه..تو این افکارم که کسی در خونه رو میزنه...به سمت در میرم درو باز میکنم.و با صورت متعجبش رو به رو میشم!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه❤
تنککک
تا پارت بعدو نگیریم آروم نمیگیگیریم
اوکی تنک😂🤝
عالیییئیییییییی
پارت بعدددددد
وای بیچاره هری💔
مرسیی🤌❤️
اوکی احتمالا تا فردا بزارم🙂
هری بیچاره ندارهههه🥲😭😂
عالییییی
منتظر سیریوس هستما 🙂
اوکیی تنکسسس
😉💚
وییی عالی بود :)
فک کنم اونی که پشت دره دراکولا نه؟
منتظر پارت بعدیم
مرسییی❤️
تو پارت بعد معلوم میشه کیه😅🤝
بعدییییییی🥺
اوکی تنکس🌿✨️
مرسی که گذاشتیییییی ❤❤💖
خواهش میکنم❤️🌿❤️🌿
مرسی که خوندی:)
😘🌹❤
منتظرمممم
👍👍👍