
سلام گایز ببخشید نبودم این مدرسه هم که دوباره پیر مارو درآورد سریع پارت ها رو میزارم💫🫂♥️
(آن طرف از دید مرینت) اتاق سرد و تاریک بود این حس چقدر آشناست.....آها....یادمه..این دقیقا..مثل چند سال پیشامه ...نمیفهمم من که اینهمه کار انجام دادم.....پس چرا ...چرا دوباره برگشتم به این حالم؟؟ چرا من تغییر نمیکنم؟چرا وضعیت همیشه اینطوریه؟تو مغزم همینطور علامت سوال می پیچید چرا؟چطوری؟کی؟برای چی؟ تا اینکه صدای در آمد و با صدای در رشته افکارم پاره شد و چشمم به در افتاد..🚪🕶️
تایگا:زیبای خفته ..پس بالاخره بیدار شدی؟ مرینت:میخای چه قل+طی کنی تایگا؟ /بنظرت انسان ها قوین؟ +هه...عمرا ...ماها..انسان نه میتونیم جنسیت ،رنگ پوست،جای که به دنیا میایم،شهری که میریم،اسممون و حتی خانواده یا قامیلیمونو انتخاب کنیم...حتی زمان مرگمونم دست خودمون نیست حتی شغل رشته تحصیلی و هر کوفت و درد و مرضمونو انتخاب کنیم...بنظرت من میگم انسان.قویه؟🙂🤌🏻 /😂😂🙂چه تفاهمی.. +خوب...حالا تو چرا کارت به اینجا کشیده تایگا خان،؟ /خوب...چی بگم؟از کجا شروع کنم؟ میدونی ....فامیلیه من چیه؟ +ااا ....کافین؟ /هههه نه....فامیلیم...دوپن چنگه (آن طرف از دید آدرین) لوکا:میگم..ادرین...... اد:چیه چی شده؟ لو:اگر مرینت واقعا دست تایگا باشه...چیکار میخای بکنی؟ اد:منظور؟؟ لو:منظورم اینه که میرسند رو چطوری میخای از دستش نجات بدی؟؟ آدرین:
آدرین:دوئل (در قدیما یه بازی مرگ و زندگی به نام دوئل بوده که دو نفر سر یه میز میشینن و یه تفنگ بینشون قرار میگیره که هفت تیره ...نوبتی تفنگ رو سمت خودشون میگرفتند و شلیک میکردند و اگر خالی بود میرفت نوبت جلویی...تا اینکه....) لوکا:وات د هللللللل مایکل:واقعا؟پس قراره ناهارتو بخوریم؟ لوکا :ببند مایک آدرین:نه....میخوام شاممو بخوری,،😐
از دید مرینت:ههههههه توعم که سر تا پات جوکه 😂 تایگا:هه باورت نمیشه نه؟ +معلومه که نه بابا /من خانوادم رو کشتم....تام دوپن چنگ و سابین دوپن چنگ +دد....روغ..میگی....تو...ی دروغ..گو..بی /من یه خواهر دارم که تمام سال های زندگیم ازش مراقبت میکردم....به اسم..مری.. +اوروسای (اوتاکو ها میدونم یعنی چی ،یعنی خفه -شو) تو برادر من نیستی😣😫😖 /میخای باور کن یا نکن من برادرتم🙂 پاشو بیا بیرون بسه دیگه اینجا بودی +(یعنی چی بیا بیرون؟واقعا برادر منه؟اون مادر و پدرم و کشته؟ همینطور دوباره توی مغزم علامت سوال می پیچید که صدای به خانوم رو شنیدم🗣️:خانم مرینت...خانم مرینت. سرمو آوردم بالا و یه خانم مسنی رو دیدم که بهش میخورد سر خدمتکار این جا باشه 🪆خانم بفرمایید بیرون من به اتاقتون راهنماییتون میکنم🙂 پاشدم و وایسادم خانمه جلو تر رفت و من بالاخره از اون جای تاریک و سرد آمدم بیرون انگار یه زیرزمین بود از پله ها بالا رفتیم تا به یه در رسیدیم که آهنی بود و کلی رمز داشت خانومه یه کارای کرد و در باز شد ....نور باعث شد که محکم چشمام و بگیرم تا عادت کنم...ولی از بس توی زیرزمین بودم چشمام عادت نداشت با زور یه نگاه به اطراف انداختم....و دیدم توی یه عمارت بزرگم....همه خدمتکار صف آرایی کرده بودن و جلوم تعظیم کردند و گفتن:خوشامدید خانم مرینت دوپن چنگ و از این قرار شد که من در عمارت پسری که منو دزدیده بود پیدام شد😐
خوب امیدوارم که خوشتون اومده باشه لایک ♥️ کامنت 💭 و فالو یادت نره که دلگرمیه بزرگیه 🌈😊🌈🤞🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پشمام تایگا برادر مرینته؟؟؟
عالییییی
تنکس دوست عزیز😉🙃⭐💫
👌
😼♥️