
های کیوتا
بچه ها به خاطر امتحانام نمی تونم زیاد پارت بدم ولی سعیم و میکنم
امیر" با صدای عسل آروم لابه لای چشمامو باز کردم که دیدم اشکاش روی پهنای صورتشه... نگران پاشدم و محکم بغلش کردم... با حالت خواب آلود به جای خالی سحر نگاهی انداختم.. روبه عسل کردم و گفتم _دورت بگردم چرا گریه میکنی؟! مامان کو؟ با هق هق گفت +ما..مامانی نی..نیست بابایی یعنی چی نیست..دستو عسلو گرفتم و رفتم توی پذیرایی دیدم هیچ خبری از سحر نیست.. گوشیمو برداشتم و سریع شمارشو گرفتم.. لعنتی جواب نمیداد و خاموش بود.. دستامو محکم مشت کردم که همون لحظه بود صدای زنگ آیفون به صدا دراومد.. چهره ی رهامو دیدم و با یه فشار درو باز کردم.. اومدن رهام به اینجا اونم ۸ صبح عجیب بود.. نبوده سحر.. حتما یچیزی شده بود..توی گوشیم یه بازی اوردم و دادم به عسل تا سرگرم بشه و گریه نکنه رهام که وارده خونه شد نگران رفتم سمتش.. +سلام داداش _سلام رهام..چیشده؟! +بشین برات میگم.. _این یعنی..؟! +اره..یچیزی شده.. قلبم شدیدا به قفسه سینم میکوبید و حس میکردم هر لحظه ممکنه بایسته و به زندگی کوفتیم پایان بده.. چند دیقه ای سکوت کرد که با صدای نگرانم سکوتو شکستم و گفتم _داداش چیشده چرا سحر نیست؟! تو ..تو ازش خبر داری؟ +اره.. _چیشده بهم بگو.. +سحر برای همیشه رفته.. یه برگه از جیبش دراورد و به سمتم گرفت.. با عجله چشمامو رو کلمات میچرخوندم... _چ...چی؟!دادخواست طلاق!!!!!؟ +اره... اعصبی از سرجام بلند شدم و با داد نعره زدم... _مگه دسته خودشه؟!؟!! سحر غلط کرده ..کدوم گوریه!!؟ این حجم از اعصبانتیم عادی نبود و دسته خودمم نبود.. رهام ترسید ازخشمی که داشتم و سعی میکرد قانعم کنه.. +امیر..پسر اروم باش! تو چرا اینطوری شدی!!!؟ عسلو ترسوندی با یاد اوری اسمه عسل کلافه دستمو لای موهام فرو بردم و محکم به آغوش کشیدمش.. اروم به رهام گفتم _عسل..وابسته سحره..س..سحرو مادره خودش میدونه.. سحر چطور تونست؟؟! ها؟؟..
شیوا" طبق آدرسی که قبلا از زیبا داشتم به سمته خونش راه افتادم.. هوا خیلی گرم و طاقت فرسا بود و حالت تهوع گرفته داشتم.. یه بطری آب سرکشیدم و دکمه ایفونو فشار دادم.. یهویی در باز شد... با تعجب به توی خونه نگاه کردم که خلوت بود.. دوباره زنگو زدم که یه صدایی اومد.. _بیا تو.. صدای خودش بود..زیبا..اینجا چیکار میکرد!؟ یه احساس نگرانی عجیبی داشتم.. وارد پذیرایی شدم که دیدم خبری از زیبا نیست.. یهویی صداشو از پشت سرم شنیدم و با ترس برگشتم سمتش.. با چیزی که دیدم جیغ زدم...و یهویی تعادل بدنمو از دست دادم.. کله لباسای زیبا خونی بود و صورتش زخم بود.. جیغ کشیدم و فقط گریه میکردم.. زیبا روی زمین افتاد و کنارم نشست... مثل دیوونه ها نگام میکرد و میخندید.. با ترس و لرز لب زدم: _چ..چه خبره ..اینجا؟! بلند شد و رفت توی یکی از اتاقایی که اونجا بود.. با ترس رده خونو روی زمین دنبال کردم چیزی که دیدم باعث شد کنترلمو از دست بدم و روی زمین بیفتم.. جیغ بنفشی کشیدم و فقط گریه میکردم..زبونم بنداومده بود.. ای..این س..سحر بود.. با صورته خونی روی زمین افتاده بود و یه چاقوهم کنارش بود.. با ترس نگاهی به زیبا انداختم.. یکم که به خودم اومدم دویدم سمته سحر و محکم تکونش میدادم.. نبضشو گرفتم..و..ولی نبض نداشت... روبه زیبا داد زدم _کشتیش..کشتیش.زیبا.مردهههه میفهمی!؟
شیوا" طبق آدرسی که قبلا از زیبا داشتم به سمته خونش راه افتادم.. هوا خیلی گرم و طاقت فرسا بود و حالت تهوع گرفته داشتم.. یه بطری آب سرکشیدم و دکمه ایفونو فشار دادم.. یهویی در باز شد... با تعجب به توی خونه نگاه کردم که خلوت بود.. دوباره زنگو زدم که یه صدایی اومد.. _بیا تو.. صدای خودش بود..زیبا..اینجا چیکار میکرد!؟ یه احساس نگرانی عجیبی داشتم.. وارد پذیرایی شدم که دیدم خبری از زیبا نیست.. یهویی صداشو از پشت سرم شنیدم و با ترس برگشتم سمتش.. با چیزی که دیدم جیغ زدم...و یهویی تعادل بدنمو از دست دادم.. کله لباسای زیبا خونی بود و صورتش زخم بود.. جیغ کشیدم و فقط گریه میکردم.. زیبا روی زمین افتاد و کنارم نشست... مثل دیوونه ها نگام میکرد و میخندید.. با ترس و لرز لب زدم: _چ..چه خبره ..اینجا؟! بلند شد و رفت توی یکی از اتاقایی که اونجا بود.. با ترس رده خونو روی زمین دنبال کردم چیزی که دیدم باعث شد کنترلمو از دست بدم و روی زمین بیفتم.. جیغ بنفشی کشیدم و فقط گریه میکردم..زبونم بنداومده بود.. ای..این س..سحر بود.. با صورته خونی روی زمین افتاده بود و یه چاقوهم کنارش بود.. با ترس نگاهی به زیبا انداختم.. یکم که به خودم اومدم دویدم سمته سحر و محکم تکونش میدادم.. نبضشو گرفتم..و..ولی نبض نداشت... روبه زیبا داد زدم _کشتیش..کشتیش.زیبا.مردهههه میفهمی!؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عااالی ، پارت دیگه ای هم داره ؟
عالییی فعدی
مرسی
چشم
مرسی